ئيز بود. امجديه مانند حالا لخت و خالى نبود. تمام سكو هاى مقابل جايگاه ويژه پر از آدم بود وقتى بازيكنان دو تيم بانك تجارت و شاهين وارد زمين شدند. ستاره ها به سوى مردم آمدند. دو تيم كلى ملى پوش داشتند كه به شدت از سوى سكونشينان تشويق شدند. شاهين پس از ۹۰ دقيقه ۲ بر يك شكست خورد. شرط بندهاى ضلع شمال غربى امجديه ناراحت بودند. بيشتر آنها پيش بينى مى كردند كه تجارت بازنده باشد اما اين طور نشد. همه به سمت خيابان مفتح در حال دويدن بودند وقتى كه ايستادم و به او نگاه كردم. عكسش را چند هفته اى بود در ستون مردان آينده دار كيهان ورزشى مى ديدم اما اعتنايى نداشتم، گمان مى كردم صاحب آن عكس مانند خيلى از پديده هاى ديگر به جايى نخواهد رسيد.
حراستى ها خيالشان راحت شد كه مردم رفتند و كار آنها تمام است. وقتى كه رسيدم از رختكن خارج شده بود و به سمت در خروجى مى رفت.
پيكان قهوه اى رنگ اش همان جا پارك بود. در صندوق عقب را باز كرد تا وسايلش را داخل ماشين جا دهد. دلهره اى براى صحبت كردن با او نداشتم. خيالم راحت بود كه با يك ستاره طرف نيستم. سلام كردم. جواب داد اما نگاهى نكرد. فكر كردم او هم مانند خيلى هاى ديگر يك نوجوان چهارده، پانزده ساله را جدى نمى گيرد. پررويى كردم و گفتم: شما هيچ وقت در فوتبال ايران موفق نمى شويد! باز هم نگاهم نكرد و لنگى را درآورد تا شيشه جلوى پيكانش را تميز كند. گفت: آقا پسر، چرا اين حرف را مى زنى؟ ناگهان دلم سوخت. ترحم كودكانه به سراغم آمد. گفتم: عكس شما را در مجله ديدم. نوشته بود كه شما آينده خوبى داريد.
خنديد و جواب داد: شوخى كردند، به دل نگير. سماجت كردم و ادامه دادم: تمام بازيكنان تيم ملى از استقلال و پرسپوليس هستند. پيوس، مرفاوى، مدير روستا و گروسى. ميان اين همه فوتباليست خوب پروين شما را انتخاب نمى كند. حرف هايم كه تمام شد احساس پيروزى مى كردم. منتظر بودم تا به من نگاه كند و بگويد پسر، تو خيلى بااستعدادى، فوتبال ايران را خوب مى فهمى اما حرفى نزد. خداحافظى كردم كه ناگهان مانند همه آدم هاى عادى پرسش هاى آزاردهنده اش شروع شد: چند سالته؟ از كدوم محلى؟ جواب دادم وقتى نگاهش به وسايل داخل داشبورد ماشين بود. گفت: مى خواستم بهت سررسيد بدهم كه ديدم تمام شده! با اين حرف ديگر دوستش داشتم.
پرسيد: فوتبال دوست دارى؟ و من همه نتايج بانك تجارت را در آن فصل باشگاه هاى تهران از حفظ برايش گفتم. يكى از هم تيمى هايش آمد و فهميدم كه ديگر بايد بروم. دوباره خداحافظى كردم. پياده شد با من دست داد. جوگير شده بودم. بچه محل هايم آنجا نبودند تا من را به خاطر ذوق زدگى براى دست دادن با يك گلزن ناشناس مسخره كنند. قدش خيلى بلند بود وقتى كه روبه رويم ايستاد. گمان كردم كه بزرگمرد مظلومى است. گفتم: آقاى دايى، نااميد نباش! غروب آن روز پاييز ۱۳۷۰ برايم غم انگيز نبود...
خرداد ۷۲ در حال پايان بود. لذت حضور ايران در جام جهانى را نمى دانستم. فقط خوانده بودم كه روياى بزرگى است. يار دوازدهم بى رحمانه با فوتبال بيگانه بود. فقط برنامه سلام صبح بخير راديو به مخاطبانش خبر مى داد كه مسابقات مقدماتى جام جهانى ۹۴ آمريكا در راه است. ورزش و مردم و ورزش از شبكه ۲ هم انگار با فوتبال غريبى مى كردند. قهرمانى در بازى هاى آسيايى پكن توقع همه را بالا برده بود. تيم ملى تازه از اردوى آلمان برگشته بود و من در لابه لاى خطوط كيهان ورزشى جمله اى را خوانده بودم كه تيتر، سوتيتر و يا حتى پررنگ هم نشده بود: على دايى تك گل پيروزى بخش ايران را در مقابل تيم آماتورهاى بايرن مونيخ به ثمر رساند.
فرشاد پيوس مصدوم بود و شانس مديرروستا و مرفاوى براى حضور در تركيب اصلى بيشتر بود. سوريه، عمان و چين تايپه با ما همگروه بودند. از سوريه براى ما يك بت ساخته بودند و مى گفتند عمان شكست ناپذير است. كسى به دنبال روحيه دادن نبود. به تحريريه كيهان ورزشى زنگ زدم و گفتم: تيمى كه الجزاير را شكست داده نبايد از سوريه و عمان بترسد. آن سوى خط من را به رسميت نشناختند تا جوابى بدهند! بازى ها آغاز شد. چهارشنبه بود كه در آزادى مقابل عمان قرار گرفتيم. ساعت پنج بعدازظهر بازى آغاز شد و من فقط مى دانستم كه رنگ پيراهن بازيكنان دو تيم چيست! پخش مستقيم در مرام تلويزيون آن زمان نبود و از راديو فرارى بودم. از اتاقم بيرون نرفتم تا ساعت ۲۱ كه هادى صالح نيا به نام خدا را گفت و تلويزيون با چهار ساعت تاخير بازى را پخش كرد. نتيجه را نمى خواستم كه بدانم. عجب نسل رياضت كشيده اى هستيم! على دايى احتمالاً خواب بود وقتى حول و حوش ساعت ۲۰/۱۰ شب ديدم كه به جاى مرفاوى وارد زمين شد. به او براى تغيير نتيجه اميدى نداشتم حتى لحظه اى كه با ضربه سر توپ را به ديرك دروازه عمان كوبيد. دليل آن نااميدى هم براى امروزى ها خنده دار است. ننويسم بهتر است. آخر او نه قرمز بود و نه آبى! دو روز بعد در عصر جمعه با تاخيرى كمتر دايى را در تلويزيون ديدم كه در تركيب اصلى تيم ملى از دقيقه اول به مصاف چين تايپه رفت. گل زد، بيش از يك گل. شادى هايش غريبانه بود. پس از گل هايش به سمت مردم مى رفت اما طرفداران استقلال و پرسپوليس او را متعلق به خود نمى دانستند. شايد آبى ها به اين خاطر كه او جاى مرفاوى را گرفته بود حتى پس از گل هاى دايى چندان شادى هم نمى كردند. على دايى اين گونه وارد ميدان قدرت فوتبال ايران شد. روزنامه ورزشى كه در آن زمان وجود و معنايى نداشت اما هفته نامه هاى آن دوره هم به پديده تازه وارد اعتنايى نمى كردند. روزها گذشت. ما از اين گروه صعود كرديم و آن صعود را رسانه ها در حد صعود به جام جهانى بزرگ نشان دادند. گلزنى دايى به هامبورگ در مقابل ۱۲۰ هزار ايرانى هم چندان به چشم نيامد اما نويسنده منصفى در يكى از نشريات يك هفته قبل از پرواز ايران به قطر براى مرحله نهايى مسابقات انتخابى جام جهانى ۹۴ نوشت: دايى آنقدر خوب است كه احتمالاً پس از مسابقات قطر به ايران برنمى گردد! اين نويسنده پيش بينى كرده بود كه باشگاه هاى عربى او را شكار خواهند كرد.
بهزاد غلامپور نيمى از آرزوهاى ما را در همان بازى اول مقابل كره جنوبى به باد داد. در برابر ژاپن ايرانى ها با كينه اى عظيم به ميدان رفتند. شكست ما در هيروشيما بيش از حد تلخ بود و يازده ايرانى به مصاف آنها رفته بودند تا انتقام جويى كنند. در تهران هيچ كس آرام و قرار نداشت. در آن زمان دامنه تعريف اين واژه هيچ كس متفاوت با امروز بود. زنان ايرانى چندان به فوتبال اهميت نمى دادند و مانند حالا فوتبال همه گير نبود. تلويزيون هم البته به اين بى تفاوتى كمك مى كرد. بيشتر ايرانيان نام على دايى را اولين بار هنگامى شنيدند كه او دروازه ماتسوناگا ژاپنى را گشود. بهرام شفيع نام دايى را فرياد مى زد و ما بيش از گذشته به جام جهانى آمريكا نزديك شده بوديم. دايى به عراق هم گل زد اما يكى از تلخ ترين شكست هاى فوتبال ايران شكل گرفت. باخت مقابل عراق براى ما قابل تحمل نبود. از دايى انتظار معجزه داشتيم. كره شمالى را با ۲ضربه سر اعجاب آور دايى شكستيم اما بخت هم با ما يار نبود. مقابل عربستان هم باختيم تا لشكر شكست خورده به تهران بازگردد. نسل ملى پوشان دوره مربيگرى دهدارى و پروين رو به پايان بود. از تيمى كه در قطر تحقير و شكست را به ما هديه داد فقط على دايى مايه افتخار بود. آقاى گل شده بود اما فقط آقاى گل آسيا. در حال محبوب شدن بود اما اوج علاقه ايرانيان به او لحظه اى شكل گرفت كه روشن شد دايى ۷۰ دقيقه با وجود مصدوميت شديد مقابل بحرين در بازى هاى آسيايى هيروشيما ۹۴ بازى كرد. مردم با اين حركت او را يك قهرمان ملى مى دانستند. براى مصدوميت او خيلى ها اشك ريختند و كسى به تعويض نشدن او در آن ۷۰ دقيقه اعتراض نكرد!
انگار كه آن سال ها تيزى قلم ها كمتر بود، زبان ها مانند امروز گزنده نبود و شايد هم دايى فقط خود را نمى ديد!
ادامه بازى هاى آسيايى هيروشيما بدون دايى ملال آور بود. يك شب پس از شكست برابر مكزيك وقتى شنيدم كه دايى مثلاً كمردرد دارد به ياد آن روزها افتادم. مقابل چين وقتى دايى نبود فقط سانتر مى كرديم و گلر چين را گرم. هنگامى كه با عنوان قهرمان دوره قبل حذف شديم انگار كه دنيا براى ما تمام شده بود. همه مى گفتند اگر دايى بود قهرمان مى شديم. به ياد مى آورم شب هاى پس از آن شكست چقدر صحنه هاى قهرمانى ايران با دايى را در ذهنم تصويرسازى كردم. سياهه اى از يك رويا بود كه بعدها بارها تكرار شد. شايد هم يك نوع حسرت خوردن ابلهانه بود. هرچه بود براى بعضى از هم نسلى هاى من فايده اش جز تمرين افسردگى به خاطر شكست در حوزه هاى غير از فوتبال در آينده (امروز) نبود! على دايى آن فرصت از دست رفته را بارها جبران كرد. در شبى كه با ۶ گل اشك كره اى ها را سرازير كرديم او با زدن ۴ گل قهرمان ما بود. چلسى و ميلان را هم مات كرد.
همين منفى بافان امروزى براى گلزنى او مقابل ميلان در سان سيرو كوچكترين شانسى قائل نبودند. او بزرگ و بزرگتر شد. از مرز ۱۰۰ گل گذشت اما تعويض نمى شد. مابقى خاطرات براى تك تك ايرانيان تكرارى است...
بهار بود. Sms يك نوجوان سيزده، چهارده ساله كه برايم فرستاده بود، حالم را دگرگون كرد. او به يكى از بزرگترين ستاره هاى نسل من توهين كرده بود و من نمى دانستم براى آن پيام كوتاه خنده كنم يا گريه! على دايى روزگارى مى گفت آنهايى كه عكس با شورت ورزشى ندارند، حق انتقاد ندارند! او با خود چه كرد كه كار به جايى رسيد اكثريت مردمى كه در آلبوم هاى شخصى خود چنين عكسى را ندارند به راحتى كاپيتان را نقد كردند؟! او چه چيزى را ناديده گرفت كه اين گونه به عامل اصلى شكست فوتبال ايران تبديل شده است؟ براى چه حالا بايد درباره پايان عصر دايى نوشت؟ در وصف هوش او ديگران بارها نوشته اند. او كه عقل گرا بود به كدام دليل مانند روزهايى كه گل مى زد و ضعف هاى بزرگ فوتبال ما را پنهان مى كرد در روزهاى شكست هم مقصر بزرگ شناخته شد؟ براى شخص دايى متاسف نيستم. ايرانيان روزهاى سقوط دايى را مانند دوران پرشكوهش به زودى فراموش مى كنند. چيزهايى كه در دل ها باقى مى ماند شايد همان مدرسه ها و درمانگاه هايى باشد كه او در اردبيل ساخته است و شايد هم رفتارهايى باشد كه او در طول سال هاى گذشته با ستاره هاى ديگر فوتبال ايران انجام داد. در اين ميان آرزوهاى دفن شده ما براى صعود به مرحله دوم جام جهانى ۲۰۰۶ هم فداى يك تار موى مديرانى كه شجاعت مبارزه با فرهنگ بازيكن سالارى را ندارند! على دايى بهانه اى بيش نيست!
گفت وگو با ناصر حجازى درباره على دايى
فقط خودش بايد تصميم بگيرد
پس از سوت داور و شكست تلخ تيم ملى به مكزيك در حالى كه رحمان رضايى با اشتباهش پايه گذار شكست تيم ملى شده بود همه به همراه ميرزاپور كس ديگرى را دليل باخت مى دانستند. مقصرى به نام كاپيتان على دايى! بازيكنى كه از سال ۷۳ تا به حال جزيى جدانشدنى از بازى هاى ملى بوده و البته چند سالى است كه ديگر نشانى از طراوت قديم ندارد. شرايط به حدى بد شد كه دايى پس از ۹ سال و براى دومين بار در طول فوتبالش مجبور به نشستن روى نيمكت ذخيره ها در بازى با پرتغال شد و اينگونه بت دايى شكست؛ ستاره اى كه حضور او در سطح اول فوتبال ايران را به ناصر حجازى ربط مى دهند. اما حالا او تمام افتخار و محبوبيت ۱۳ساله اش را در يك شب باخته است. گفت وگو با سرمربى سابق دايى در بانك تجارت را از روز هاى اول آشنايى آغاز كرديم. ناصر حجازى كسى كه دايى درباره اش مى گفت هر وقت رفتم سر تمرين زودتر از بقيه آنجا بود. آنها در فصل ۷۲ زوج بى نظير و پرافتخارى بودند. امروز اما ناصرخان يك مربى بدون تيم است. مثل دايى كه مشخص نيست كدام تيم براى استخدام او پيش قدم مى شود.
يادتان هست اولين بار على دايى را كجا ديديد؟
آره سال ۷۳ يك بازى از دسته ۳ تهران بود رفته بودم استاديوم رسالت، او براى تاكسيرانى بازى مى كرد. خوب مى دويد، هد مى زد. چند ماه بعد آوردمش بانك تجارت. او، افشين پيروانى، محمد احمدزاده و يحيى گل محمدى؛ تيم جوان و خوبى را جمع كرده بودم.
و خودتان به تيم ملى معرفى اش كرديد؟
نه، اما همان سال اول دايى هم براى ما خيلى خوب گل زد و هم عالى بازى كرد. همين باعث شد على پروين دعوتش كند به تيم ملى.
آن موقع دايى بازيكن منظمى بود؟
هر كسى در تيم من بازى مى كرد مجبور بود منظم باشد. على دايى كه آن موقع اسمى نداشت، گنده تر از دايى ها اگر كوچكترين بى نظمى انجام مى دادند جايى در تيم نداشتند. البته فكر مى كنم همين ويژگى ام است كه باعث مى شود بيكار بمانم!
دايى چطور به تيم ملى دعوت شد؟
براى بانك تجارت گل هاى زيادى زد و پروين هم كه نياز به فورواردى با ويژگى هاى دايى داشت دعوتش كرد.
و چطور شد كه به پرسپوليس رفت؟
سال بعد من رفتم بنگلادش، مربى بانك تجارت عوض شده بود و من هم خيلى از اتفاقات ايران خبرى نداشتم. وقتى برگشتم متوجه شدم دايى به پرسپوليس رفته. البته با قرارداد گرانقيمتى هم به پرسپوليس رفته بود.
رابطه تان با او چطور بود؟
آن سال ها خب، خيلى تماس مى گرفت. دايى هنوز به شهرت حالا نرسيده بود.
كدام ويژگى دايى باعث شد او به اين همه عنوان برسد؟
او خيلى سخت كوش بود. با جديت تمرين مى كرد و براى رسيدن به هدفش با تمام وجود تلاش مى كرد. سير صعودى او در كمتر از چهار سال از تاكسيرانى تا تيم ملى، پرسپوليس و بعد آلمان و عناوينى كه در اين مدت به دست آورد به خوبى اين انگيزه او را ثابت مى كند. البته در آن سال ها دايى جوان بود و انرژى زيادى داشت.
خصوصيات اخلاقى اش چطور؟
معمولاً احترام بزرگ ترها را نگه مى داشت. البته خيلى از آن سال ها گذشته اما او وقتى جوان بود مشكل اخلاقى و رفتارى نداشت.
فكر مى كنيد رفتارش عوض شده؟
خب دايى ديگر آن جوان ۲۴ساله نيست كه انرژى تمام نشدنى براى دويدن داشته باشد. انتقاد ها هم زياد شده و اين فشار روانى او را بالا مى برد.
روزهاى پرافتخار زيادى گذشت تا بازى با مكزيك رسيد. فكر مى كنيد دايى چقدر در آن اتفاق مقصر بود؟
اين تقصير دايى نيست. مشكل از سرمربى تيم است. اگر دايى خوب بازى نمى كند، مربى تيم است كه بايد تعويض اش كند. متاسفانه مشكل تيم ما سرمربى اش بود و نبايد به دايى خيلى ايراد گرفت.
اما تجربه نشان داده خيلى فرقى ندارد چه كسى سرمربى باشد هر كس بوده دايى را عوض نمى كرده؟
شما نگاه كنيد كه در اين مدت چه كسانى سرمربى تيم ملى بوده اند. كدامشان شهامت برخورد با بى انضباطى و بازيكن سالارى را داشته اند. بزرگترين آنها كسى بوده كه بازيكن وقتى تعويض شده تو رويش فحش مى داده. من وقتى تيم او را گرفتم تمام آن بى انضباطى ها را كشتم. اگر كسى جرات نمى كرده دايى را عوض كند مشكل از خودش بوده چون جرات و شهامت نداشته.
و اگر شما بوديد اين كار را مى كرديد؟
مى توانيد از خود دايى بپرسيد. همان سال كه تازه اسم در كرده و به تيم ملى دعوت شده بود يك روز قبل از بازى ساق بندش را نياورده بود. سر ناهار به او گفتم مى روى ساق بندت را مى آورى و تا ساعت ۵/۴ برمى گردى. ده دقيقه دير كرد بيژن طاهرى را فرستادم جايش تو زمين، سرپرستمان گفت اين دايى است گفتم فرقى ندارد از كنار من روى نيمكت بازى را مى بيند تا ياد بگيرد منظم باشد. ۸۰ دقيقه آن روز روى نيمكت نگهش داشتم و در ۱۰ دقيقه آخر وقتى ۳ بر صفر جلو بوديم فرستادمش به زمين.
فكر نمى كنيد على دايى خيلى زودتر از اينها بايد خداحافظى مى كرد؟
اين چيزى است كه تنها خود او مى تواند درباره اش تصميم بگيرد. شايد او احساس مى كرده كه هنوز توان بازى را دارد و به همين دليل ادامه مى دهد. در تمام دنيا همين طور است اما براى تيم ملى اين ديگر دست سرمربى است كه تشخيص بدهد بازيكنى را دعوت كند يا نكند. مثل مالدينى او را تا زمانى كه موثر بود بى توجه به سنش دعوت مى كردند اما بعد از آن خيلى راحت ديگرى را به جايش مى آورند و يا كافو كه هنوز براى برزيل بازى مى كند.
يعنى از نظر شما دايى هنوز شرايط بازى را دارد؟
گفتم اين را خودش بهتر از هر كسى مى داند. معمول بر اين است كه بازيكنان بزرگ ترجيح مى دهند در اوج فوتبال را كنار بگذارند اما كسانى هم هستند كه به اشتباه اين كار را نمى كنند و اصرار به ادامه فوتبالشان دارند. اما اين سرمربى تيم ملى است كه بايد اين شهامت را داشته باشد كه اگر يارش خوب نبود دعوتش نكند يا حداقل تعويض كند.
خود شما يا على پروين چطور؟ در چه سنى فوتبال ملى را كنار گذاشتيد.
من را كه به ناحق در ۲۹سالگى كنار گذاشتند. در حالى كه همه دروازه بان ها از ۳۰ سالگى به بعد تازه اوج مى گيرند مرا خط زدند. على پروين هم تا ۳۲سالگى ملى بازى كرد. البته ما باشگاهى بازى مى كرديم اما از تيم ملى در اوج كنار رفتيم و همين باعث ماندگارى مان شده است.
نشستن دايى روى نيمكت در بازى با پرتغال را چه دليلى مى توان برايش آورد؟
بعد از بازى با مكزيك ديديد كه چه جوى به راه افتاده بود. اين Smsها، حرف هاى مردم و... ديگر بحث يك روزنامه يا دو روزنامه نبود. هفتاد ميليون نفر او را مقصر مى دانستند. در اين شرايط تنها دو راه حل براى آدم مى ماند؛ اول اينكه بخواهى مبارزه كنى و با جبران گذشته پاسخ مردم را بدهى كه كار سختى است چون نياز به توان بالايى دارد اما وقتى انرژى اين كار را براى دويدن نداشته باشى بهترين راه حل پذيرفتن حقيقت و خواست مردم است. اينكه به بهانه اى روى نيمكت بنشينى.
تا به حال به ياد داريد هيچ كدام از ملى پوشان ايرانى در دوران بازى شان به وضعيت مشابه دايى دچار شوند؟
فكر مى كنم هيچ يك از ستاره هايمان در طول دوران بازى به آنچه براى دايى اتفاق افتاد دچار نشده باشند، من به ياد ندارم.
و شما وقتى اين اتفاق براى دايى افتاد چه احساسى داشتيد؟
خوب ناراحت شدم. همان طور كه هر وقت افتخارآفرينى مى كرد از اين كه او را معرفى كرده ام خوشحال مى شدم روز تلخش هم ناراحت مى شدم. نه فقط او وقتى رحمان هم جلوى مكزيك اشتباه كرد عصبانى شدم چون اين من بودم كه اولين بار رحمان را به خط دفاع آوردم و او را به تيم ملى معرفى كردم.
هنوز هم با دايى رابطه داريد. او با شما تماس مى گيرد؟
اى بابا، چه انتظارى بايد داشته باشم. ما ايرانى ها عادت داريم همديگر را فراموش كنيم. باز دايى چون مغازه اش نزديك مغازه من است گاهى پيش ام مى آيد اما مثلاً آقا رحمان حتى سالى يك بار هم براى سال نو زنگى به من نمى زند. قديم ها گاهى زنگ مى زد ولى حالا ديگر مرا يادش رفته اما چه مى شود كرد. اين خصلت ماست كه بزرگترها را فراموش كنيم.
از تمام حرف هاى شما اين طور استنباط مى شود كه معتقديد دايى بايد خداحافظى مى كرد و به جام جهانى نمى رفت.
نه من اين را نمى گويم. درباره خداحافظى فقط خودش بايد تصميم بگيرد. اگر هم خوب نبوده مربيان بايد دعوتش نمى كردند اما حرف من اين است كه وقتى سن بالا برود ديگر بازيكنان صاحب نام هم آن قابليت گذشته را ندارند. اگر اسم بازى مى كرد بايد من هم حالا توى گل تيم ملى مى ايستادم.
حالا به دايى توصيه مى كنيد خداحافظى كند؟
بگذاريد وقتى برگشت به عنوان يك برادر بزرگ تر حرف هايم را به خودش مى گويم!
قربانيان دايى
چند سالى است يك سياهه دست به دست همه منتقدان على دايى مى گردد تا آنها به كمك حافظه يا سليقه خودشان نامى را به آن اضافه كنند و البته اين عده هر وقت از دست مهاجم اول تيم ملى بيشتر عصبانى مى شوند سياهه را به رخ مى كشانند، سياهه اى موسوم به قربانيان دايى .
منتقدان عقيده دارند عده اى كه در اين فهرست نامشان وجود دارد قربانى جاه طلبى يا خودخواهى هاى على دايى شده اند. آنها عقيده دارند كسانى مثل: ادموند اختر، على موسوى، ادموند بزيك، وحيد هاشميان، على سامره، فرهاد مجيدى و... آن قدر به ناحق پشت سر مرد هميشه اول ايران در دهه اخير مانده اند كه از بين رفته اند!
اما آيا بايد باور كنيم كه واقعاً آنها قربانى شده اند؟ رد نمى كنيم كه جاه طلبى هاى دايى، قربانى نگرفته است اما يك يادآورى تاريخى مى تواند به ما كمك كند كه قربانيان احتمالى را بشناسيم:
آيا او اولين قربانى بود؟
على دايى آن قدر اصرار داشت تا براى نزديك ترين فرد به خود فرصت فراهم نكند كه صداى همه درآمد، اما صدا زود خفه شد. اوايل بازى با عمان انتخابى جام ملت هاى ۱۹۹۶ آسيا، توپ را يك تنه به جلو مى برد، حتى زاويه اش خيلى تنگ شده بود، به فرياد اعتراض همه اعتنايى نكرد، توپ را به ادموند اختر نداد و در شرايطى سخت آن را شليك كرد و ناباورانه وارد دروازه شد. فرياد اعتراض، به فريادى از سر شادى تبديل شد و همه فراموش كردند كه مهاجم ارمنى، محبوب آبى هاى تهرانى، اصلاً شاد نيست. اختر كه پيش تر در بازى دوستانه برابر قطر درخشيده بود، فهميد در كنار دايى نمى تواند خودش را نشان دهد، اما آيا اين فقط به واسطه خودخواهى هاى شماره ده بود؟ نه منصف باشيم، شايد در آن چند بازى دايى فرصت را از اختر دريغ كرد، ولى مهاجم استقلال تهران جاى ديگر، در باشگاهش، فرصت داشت كه خودش را تحميل كند، اما نتوانست. حتى نتوانست خود را به عنوان نزديك ترين فرد به دايى نشان دهد، او زود از يادها رفت. بعداً خداداد عزيزى نيمكت نشين بهمن، به كمك پرسپوليس رفت و در بازى هاى باشگاهى آسيايى درخشيد تا راهش را براى رسيدن به تيم ملى باز كند. او كه در باشگاهش پشت سر اصغر مديرروستا و هاشم حيدرى بود در تيم ملى مى توانست كنار على دايى بايستد، عزيزى از خود گذشته بود، تا دايى او را مكمل فرض كند و نه رقيب. عزيزى مى ساخت، تا دايى بهره ببرد و عزيزى قربانى نشد.
كمك بود كه قربانى نشود
اين زوج در خط حمله در رقابت هاى ۹۶ آسيايى، مقدماتى و بازى هاى پايانى جام جهانى ۱۹۹۸ فرانسه درخشيدند.به آنها كسى نزديك نبود. على موسوى جوان، تنها شايسته فرصت كوتاهى براى حضور در رقابت هاى ۹۶ بود و در مقدماتى اصغر مديرروستا در بازى با عربستان در تهران توانايى هاى كمتر خود را نشان داد و هاشم حيدرى نمى توانست بيشتر از چند دقيقه را در بازى باكويت در تهران طلب كند. پيش تر از اين دو، در بازى هاى مقدماتى مرحله اول، وقتى محمد مايلى كهن در بازى با سوريه در آزادى محسن گروسى را به ميدان فرستاده بود، آن قدر مردم ناراضى بودند كه سراسر فرياد مى زدند دايى بلند شو و دايى محبوب آن روزهاى مردم دقيقه ۴۰ به زمين آمد. مايلى كهن كه روزى در بازى برگشت با عمان (مقدماتى جام ملت هاى ۹۶) على دايى را روى سر برده بود، براى اولين بار تركيب اضافى بازيكن سالارى را به ادبيات ورزشى اضافه كرد، بعداً با شماره ۱۰ محبوب در افتاد، اما اصرار مردم و روزنامه ها باعث شد تا غيبت دايى در راستاى مبارزه با بازيكن سالارى خيلى دوام نداشته باشد و او در بازى با چين، اولين بازى از مرحله نهايى انتخابى جام جهانى ،۹۸ به ميدان برود.
جوانان در سايه مرد بزرگ
پس از جام جهانى ،۱۹۹۸ در بازى هاى آسيايى بانكوك، يك جوان درخشيد.او وحيد هاشميان بود. در ۱۰ دقيقه اولين بازى ملى اش دوبار دروازه قزاقستان را باز كرد، تا كيفياتش را نشان دهد، اما هيچ گاه كسى به اين موضوع فكر نكرد كه هاشميان مى تواند جاى دايى را بگيرد، حتى على موسوى هم در اين رقابت ها مهره اى در كنار دايى به شمار مى آمد.
دايى نه تنها مرد برتر فوتبال ايران در سال ۱۹۹۹ بود كه برترين مرد فوتبال آسيا شناخته شد، او با بايرن مونيخ به بازى پايانى ليگ قهرمانان اروپا رسيده بود. مردم كه پاى تلويزيون هميشه به دنبال حضور يا درخشش دايى در جمع غول هاى باواريايى بودند، هيچ گاه دوست نداشتند او را در جمع بازيكنان تيم ملى نبينند. برخلاف ديگر شاغلان ايرانى در اروپا على دايى خود را به آسيا مى رساند تا براى تيم ملى بازى كند، به هر بهانه اى؛ عشق به مردم يا توجه به آمار. او حتى خود را از غرب اروپا به خاور دور مى رساند تا فرصت بازى براى تيم ملى را از دست ندهد و همين اصرار باعث مى شد تا جوان ترى چون ادموند بزيك اوج گرفته فرصت براى بازى نداشته باشد، شما هم اگر جاى منصور پورحيدرى مربى وقت تيم ملى بوديد حتماً به بزيك يك دقيقه بازى مى داديد! چون على دايى انتخاب اول شما بود و تنها كسى بود كه مى توانست دروازه غول آسيا، ژاپن را باز كند، آن هم ناباورانه از روى ضربه ايستگاهى!
همچنان قهرمان
همچنان على دايى انتخاب اول بود و براى رسيدن به جام ملت هاى ۲۰۰۰ آسيا فقط لازم بود مكمل او را پيدا كرد. فرهاد مجيدى به چشم نمى آمد و خداداد عزيزى مثل على موسوى چندان روى فوتبال تمركز نداشتند. على كريمى رهاشده از محروميت مى توانست مكمل خوبى باشد و مهاجمان نوك جوان تر چون ادموند بزيك و وحيد هاشميان بهتر بود از اول بازى تا آخر از روى نيمكت نمايش بزرگترشان را نگاه كنند. در رقابت هاى ۲۰۰۰ لبنان براى يك تيم بى سازمان كه براى صعود به مرحله دوم نياز به پيروزى داشت، على دايى گل زد و پيروزى را به ارمغان آورد. آن هم برابر عراق . ايرانى ها على دايى را آن روز خيلى دوست داشتند، چون او هميشه برابر عراق گل مى زند آن هم در اين بازى حساس. اما خيلى زود قهرمان آن روز مردم خود را در موضعى متفاوت يافت، وقتى نتوانست توپ را از محوطه جريمه ايران دور كند تا كره جنوبى بازى را در دقيقه پايانى به برابرى بكشاند و بعد در ادامه ايران را شكست دهد. مردم دايى را مقصر دانسته فراموش كردند او تيم ملى را به اين مرحله رسانده بود و فقط يادشان بود كه دايى باعث شد تا ايران به جمع چهار برتر رقابت ها راه پيدا نكند.به او خرده گرفتند و مسائلى چون دخالت او در كادر فنى مطرح شد، اما همه اينها وقتى رنگ باخت كه بعداً با هرتابرلين درخشيد، آن هم در ليگ قهرمانان.
لازم و كافى
ميروسلاو بلاژويچ به ايران آمده بود تا تيم ملى را به جام جهانى ۲۰۰۲ ببرد، او اعتراف كرد كه تيمش را بر روى محور على دايى مى سازد. او دايى را مهاجمى فراتر از آسيا و بين المللى مى خواند و در مهره چينى ۱- ۲- ۴- ۳اش كه تنها يك مهاجم نوك لازم داشت، على دايى را كافى مى ديد. وحيد هاشميان در سفرهاى متعدد از ايران به آلمان و برعكس به اين نتيجه رسيد كه جايى براى او نيست و كنار كشيد. فراز فاطمى با تيم تمرين مى كرد اما آن قدر توانمند نبود كه خود را تحميل كند و على سامره، اين مهاجم آماده آن روزها، وقتى به زمين مى آمد يك مهاجم نوك نبود تا توانايى هاى بالايش را نشان دهد. سامره و هاشميان با دايى فاصله زيادى نداشتند، اما آنها قربانى تصميم بلاژويچ شدند. چيرو فقط يك مهاجم مى خواست و آن هم على دايى بود. على دايى در روز بازى با بحرين، قهرمان بود و كم نگذاشت و همه را وادار كرد تا باور كنند چيرو درست تصميم گرفته است.
پايان
اما بعد از جام جهانى، برانكو ايوانكوويچ مثل رئيس سابقش فكر مى كرد، او هم يك مهاجم نوك مى خواست در مهره چينى ۱- ۳- ۲- ۴ اش. على دايى تنها انتخاب بود حتى اگر قرار بود در بازى هاى آسيايى بوسان يك عده جوان را به ميدان ببرد، به كس ديگرى جز دايى فكر نمى كرد!
اما مادر طبيعت دايى را وادار مى كرد تا مثل خود پيشينش نباشد و در عين حال كه مجيدى، سامره و هاشميان بيشتر مى درخشيدند، عده ديگرى چون رضا عنايتى مطرح شدند. با اين حال او همچنان انتخاب اول بود و ايوانكوويچ در پاسخ به منتقدان مى پرسيد: مگر بهتر از او را داريم؟ و منتقدان بهتر از او را مطرح مى كردند. اما مربى تيم ملى، در جام ملت هاى آسيا ۲۰۰۴ چين، فقط به على دايى اعتماد كرد و ذخيره ها تنها جزئياتى زينتى بودند، كه مبلمان ورزشگاه را تكميل مى كردند اما دايى سروصداى همه را با بازى هاى بدش درآورد تا همه از او بخواهند كه كنار برود، اما او به هزار دليل كه خودش مى داند، ماند و ايوانكوويچ به هزار دليل كه كسى نمى داند از او حمايت كرد. اينجا بود كه برتر از او وجود داشت و پشت خط ماند. در راه صعود به جام جهانى همان مرحله اول به مشكل برخورديم ولى هاشميان كه بالاخره با اصرار همه برگشته بود تا بازى كند، منجى شد و زير اين موضوع خط كشيد كه بهتر از دايى را داريم. اما مرد محافظه كار دست به ۱- ۳- ۲- ۴ معروفش برد و چون نمى توانست حالا از هاشميان بگذرد، او را در كنار دايى گذاشت. ايران به جام جهانى رسيد، اما باز هم خيلى ها پشت خط ماندند
- سامره، مجيدى و اكبرپور - تا دايى بازى كند و بقيه هم نوبتى چند دقيقه به ميدان بروند: خطيبى، برهانى و عنايتى! على دايى در جام جهانى ۲۰۰۶ آلمان با نمايش خود سروصداى همه را درآورد، اما هنوز هم حرف از خداحافظى از تيم ملى نزده است. در حالى كه اگر با راى گيرى، اعضاى تيم ملى را انتخاب كنند، فقط خانواده اش به او راى خواهند داد. حالا خبر خداحافظى دايى خبرى خوش برآورد مى شود، كه از همه مهمتر پشت خط مانده ها منتظر شنيدن آن هستند. آرزو مى كنيم على دايى تصور نكند مى تواند كارى مشابه روژه ميلا افسانه فوتبال كامرون انجام دهد و خداحافظى را به پس از جام جهانى۲۰۱۰ موكول كند، وگرنه آينده دارهاى ايران هم به فهرست قربانيان اضافه مى شوند؛ كسانى كه از الان مى توانند براى جام جهانى ۲۰۱۰ روياپردازى كنند مثل: سياوش اكبرپور، مهرداد اولادى، ميلاد ميداودى و... شايد آن هنگام هم قربانى باشند!
البته اين باز هم در صورتى است كه دايى خيلى جاه طلب باشد و بخواهد نمايش ضعيف خود را در آفريقاى جنوبى جبران كند.
براى زنده ماندن، خوب بمير
بزرگترين بلند پروازى شما تو زندگى چيه؟
اينكه اول فناناپذير بشم و بعد بميرم.
(از نفس افتاده / ژان لوك گدار)
زمستان سال ،۷۹ داربى دو تيم مطرح پايتخت. استقلالى ها در دقايق آخر بازى روى دروازه سانتر مى كنند و احمدرضا عابدزاده دروازه بان پرسپوليس كه با وجود مصدوميت شديد پايش لجوجانه هنوز از دروازه پرسپوليس حراست مى كرد، روى پاى مصدوم تكيه كرد، ليز خورد، افتاد زمين و آن كس كه نبايد گل مى زد- مهدى هاشمى نسب كه در انتقالى پرسروصدا از پرسپوليس به استقلال رفته بود- گل را زد. كارى به نتيجه بازى و اينكه عاقبت مساوى شد و ختم به خير، نداريم. افتادن عابدزاده كه منجر به پوئن گرفتن تيم مقابل شد، اعتراض هواداران پرسپوليس را به همراه نداشت. هيچكدام از تماشاگران براى او- آن سابقاً دروازه بان بزرگ و تسخيرناپذير- شعار معروف حيا كن و رها كن را سر ندادند كه هيچ؛ يكپارچه و يكصدا به تشويق اش پرداختند. چرا قهرمان سابق با وجود زمين خوردن هنوز هوادارانش را با خود داشت؟ چرا كسى از روى سكو ها تمام شدن و ضعيف شدن اش را با صداى بلند و حتى آرام، يادآورى نكرد؟
شكى نيست كه على دايى بزرگترين افتخارات را به دست آورده. افتخاراتى كه هيچكس شايد تا ساليان سال و شايد هم هيچ گاه- بسته به عمر دنيا- نمى تواند به چند فرسخى اش هم نزديك شود. آقاى گل جهان. حضور تقريباً موفقيت آميز در تيم بزرگ بايرن مونيخ. زدن گل به تيم هاى بزرگى چون ميلان و چلسى. و مهمتر از همه نزديك به ۱۳سال حضور مستمر و مدام در تيم ملى كه تنها گهگاه مصدوميت ها باعث بيرون ماندن و نپوشيدن لباس ملى شده. اما چند سالى است كه على دايى به معضل و مشغوليت مهم تماشاگران فوتبال تبديل شده. با اينكه هنوز به لحاظ آمارى لااقل، كارنامه اش درخشان تر از همتاهايش است، ولى باز تماشاگران به صورت پيوسته با شعارهاى شان از او مى خواهند كه تيم ملى را رها كند و جايش را به جوان تر ها بدهد. حتى همه ركوردشكنى هاى دايى تبديل شده به ابزارى براى طعنه زدن به او و مسخره كردنش. انگار كسى از غيبت او در خط حمله- همان جايى كه صد و خورده اى گل زده و با فاصله زياد از باقى مهاجمان ملى جلو تر است- بيمناك نيست. همه مى خواهند كه او برود. چرا مردم، قهرمانى را با چنين كارنامه پربارى نمى خواهند؟
دايى لج مى كند. با اينكه آشكارا به لحاظ فيزيكى ضعيف شده و قدرت سال هاى جوانى را ندارد، باز خود معتقد است كه توان بازى و گل زنى را مثل سابق دارد. عين رفتارى كه عابدزاده از خود نشان مى داد. او مدت ها عملاً تنها با يك پا درون دروازه ايستاد و بار ها ضعف اش در ناحيه پاى مصدوم باعث شكست و گل خوردنش شد. اما نه تنها كسى در خروجى را نشان اش نداد، بلكه وقتى مربيان تيم ملى او را براى مسابقات دعوت نكردند، با اعتراضات جسته و گريخته اى مواجه شدند كه خواهان حضور قهرمان مصدوم بودند.
عابدزاده زمانى كاپيتان، بزرگتر و سمبل تيم ملى ايران بود. دقيقاً همين نقشى را دايى كه چند سالى است به عهده گرفته. با كاپيتان سابق برد هاى زيادى را تجربه كرديم. بازى هاى با شكوهى مثل حذف استراليا يا شكست دادن آمريكا. در هر دوى اين بازى ها- به عنوان مثال- عابدزاده بيش از باقى بازيكنان تيم ملى در ديد دوربين ها قرار گرفت. در ملبورن آن وقت كه همه- از عزيزى و دايى بگير تا باقى- بازى را تمام شده مى ديدند و چهره هاشان شكست خورده و تحقير شده و عصبانى بود، عابدزاده بود كه در اوج تجربه كردن شكست و تحقير- همان وقت كه ديوانه استراليايى تور را پاره كرد- خنديد و كله معلق زد و تيم را به بازى برگرداند. پيام خنده عابدزاده در آن وقت اين نبود كه ما برنده خواهيم شد. او تيم را تشويق مى كرد كه اگر قرار به شكست است چه بهتر كه با بيشترين تلاش باشد. پيام اين بود تا آخر بازى بجنگيد.
به ياد بياوريد بازى هاى جام ملت هاى آسيا را. ۹۶ را. دايى پنالتى اول ايران را خراب كرد و چهره اش نشان مى داد كه فرو ريخته. با آن سگرمه هاى در هم و چشم هاى از حدقه بيرون زده و ترسيده. معلوم بود كه از باخت- از فكر باخت- ترسيده. عابدزاده ولى باز در همان زمان لبخند مى زد.
وقتى وارد بازى مى شوى، شك نكن زمانى خواهد رسيد كه مى بازى. آنها كه جز اين فكر مى كنند، زمان روبه رو شدن با حقيقت- حقيقت شكست- سرافكنده مى شوند. آنها به برد وابسته اند. برد را دليل برترى خود مى دانند. نه جنگيدن و تلاش كردن و جدى گرفتن بازى را.
چرا ما تنها برد هاى مان را به ياد مى آوريم؟ چرا وقتى مى خواهيم تيم مان را تحسين كنيم به سرعت ياد استراليا و آمريكا مى افتيم؟ ما تا حالا نشده خوب ببازيم؟ چرا آرژانتين بازنده در فينال ۹۰ را بيشتر دوست داريم از آلمان قهرمان؟ آرژانتينى ها باشكوه باختند. تا ته بازى جان كندند. آخر هم همه به تاسى از كاپيتانشان- مارادوناى بزرگ- چهره يك بازنده را نداشتند. شرمنده خودشان نبودند. اعتبارشان به برنده شدنشان نبود كه فكر كنند چه حقيرند. آنها جنگيده بودند. اشك هاى مارادونا در آخر بازى، اشكى نبود به خاطر باختن. دليلش شايد اين بود كه مى ديد بازى عزيزشان را كسانى با دخالت خراب كرده اند. اصالت بازى كه جنگ برابر است را از بين برده اند. همان ها كه فقط به برد و اول شدن تحت هر شرايطى فكر مى كنند. ما چرا هميشه وقتى باختيم، تحقير هم شده ايم؟ بازى با ايرلند يا بازى با بحرين يا همين آخرى، با مكزيك. ما وقتى نتيجه را واگذار مى كنيم، بازى را هم مى بازيم.
قهرمان لابد كسى است كه در كنار بردن، خوب هم مى بازد. قهرمان در برنده بودنش معنى نمى شود، در ايستادگى و اعتماد به نفس و مبارزه جو بودنش شمايلش را مى يابد.
زمان زيادى است كه ما در خط دفاعى مشكل داريم. شايد از زمانى كه محمد پنجعلى از تيم ملى خداحافظى كرد. كسى در همه اين سال هاى ضعف، حسرت نبود او را نخورد. او كه تازه در اوج عزت از تيم ملى كنار رفت. اما پس چرا در اين سال ها هر وقت ضعفى در دروازه ديديم به شوخى يا جدى يادى از عابدزاده كرديم و گفتيم اى كاش او بود. با همان يك پا هم از اينها بهتر است. او فارغ از توانايى هاى فنى، وقتى در زمين بود، به بيننده تلويزيونى حتى، با رفتارش حالى مى كرد آمده تا جايى كه مى تواند بجنگد. شايد ما همين را كم داريم كه هى يادش مى كنيم. و حالا همه خوب مى دانيم كه با رفتن دايى، با خلاء بزرگى در خط حمله روبه رو خواهيم شد. اما در سال هاى پيش رو، در زمانى كه مهاجمان تازه آمده در گلزنى ناتوان نشان مى دهند، كسى به ياد دايى خواهد افتاد و بودن او را آرزو خواهد كرد؟ يا نه همه فكر مى كنند دايى پير شده بود و حالا اگر هم بود بهتر از اينها نمى توانست باشد؟ داستان واقعاً چيست؟ كه وقت ضعف دروازه بانى به مصدوميت و پير شدن و تمام شدن عمر بازى عابدزاده فكر نمى كنيم اما در مورد ديگران- دايى و پنجعلى و... با تكيه بر عقل، تمام شدن عمر ورزشى شان را به عنوان استدلال پيش مى كشيم و به خاطر نبودنشان آه حسرت نمى كشيم؟
كاپيتان و بزرگتر و سمبل ما در اين هشت ساله كسى بود كه تنها به بردن فكر مى كرد. فكر مى كرد چيزى به جز برد نمى تواند اسباب غرور و سرفرازى و- باقى كلمات كليشه اى- باشد. اين در همه اين هشت سال تفكر كلى تيم ما را تشكيل مى داد. و همين هم شد كه هرگاه سايه اى از شكست مى ديديم، نااميد و ترسيده به توپ ضربه مى زديم و پيش از سوت پايان بازى، دست از مبارزه مى كشيديم. چون براى مان مبارزه شأنى نداشت. فقط پيروزى مهم بود و گويا هست هنوز. راستى! يك سئوال. مربى تيم مان- برانكو، پروفسور، مغز متفكر- كمى شبيه به كاپيتان و تيم ما نبود؟
عابدزاده آن روز، در بازى حساس داربى، وقتى زمين خورد چهره جنگجويى را داشت كه تا آخرين نفس جنگيده بود و آخر هم خسته و وامانده روى زمين افتاده بود. لابد آن تماشاگران كه او را از روى سكو ها تشويق مى كردند و به باخت تيم محبوبشان فكر نمى كردند، براى ايستادن و جنگيدنش ارزش قائل بودند. چون او براى برد يا ركورد شكنى در زمين نبود. او ايستاده بود كه مبارزه كند. او فناناپذير شده بود. و ناگهان زمين خورد و بعد مرد.
گل شمار دايى
۲۸آبان ۱۳۸۳ روز ويژه اى براى فوتبال ايران و على دايى محسوب مى شود. دايى در اين روز با باز كردن دروازه لبنان با ركورد ۸۴ گل فرانس پوشكاش برابرى كرد و به بهترين گلزن جهان تبديل شد. كاپيتان ايران به اين ركورد بسنده نكرد و در ادامه گل هاى ملى خود را به ۱۰۹ گل رساند تا يك ركورد جاودانه از خود به جا بگذارد؛ ركوردى كه بعيد است تا چنددهه ديگر جابه جا شود. حتى اين احتمال وجود دارد كه هرگز هيچ بازيكنى نتواند خود را به ۱۰۹ گل على دايى برساند و اين ۳۷ ساله در ۱۴ خرداد ۱۳۷۲ در جام اكو براى اولين بار براى تيم ملى ايران به ميدان رفت و ۱۴ سال پيراهن تيم ملى ايران را در اختيار داشت و در اين سال ها موفق شد ۱۰۹ گل به ثمر برساند. مهم ترين گل هاى او در زير آمده است:
۱: او در ششمين بازى ملى خود در دوم تير ۱۳۷۲ در بازى مقابل تايوان در رقابت هاى مقدماتى جام جهانى ۹۴ اولين گل ملى خود را جشن گرفت.
۲ و ۳: در نهمين بازى ملى خود در همان ماه در بازى برابر تايوان دو گل براى ايران به ثمر رساند.
۴: در رقابت هاى مقدماتى جام جهانى ۹۴ در دوحه قطر موفق شد دروازه قطر را باز كند و مهم ترين گل ملى خود را به ثمر برساند.
۶ و ۷: دو گل به كره شمالى زد و به عنوان بهترين گلزن رقابت هاى مقدماتى جام جهانى معرفى شد و جايگاه خود را در تيم ملى محكم كرد.
۱۰ ، ۱۱ ، ۱۲ و ۱۳: در ۱۶ خرداد ۷۵ چهار گل به نپال زد.
۱۴ ، ۱۵ ، ۱۶ ، ۱۷ و ۱۸: دو روز بعد پنج بار دروازه سريلانكا را باز كرد.
۱۹: در ۲۰ خرداد ۱۳۷۵ به عمان گل زد و به ركورد ۱۹ گل فرشاد پيوس و غلامحسين مظلومى رسيد و بهترين گلزن تاريخ تيم ملى شد.
۲۰: در ۲۵ خرداد به نپال گل زد و به بهترين گلزن تاريخ تيم ملى ايران تبديل شد.
۲۵ ، ۲۶ ، ۲۷ و ۲۸: در جام ملت هاى آسيا در سال ۹۶ در يك روز كم نظير چهار گل به كره جنوبى زد.
۲۹: در همان رقابت ها دروازه كويت را باز كرد و آقاى گل جام ملت ها شد.
۳۹ و ۴۰: در بازى هاى آسيايى ۱۹۹۸ دو بار دروازه تيم لائوس را گشود و شمار گل هاى ملى خود را به ۴۰ رساند.
۴۵ ، ۴۶ و ۴۷: در يك روز به ياد ماندنى سه گل به ازبكستان زد (۱۴/۱۲/۱۹۹۸) ۵۰: در ۱۹ دى ۱۳۷۸ در بازى دوستانه برابر مكزيك از روى نقطه پنالتى شمار گل هاى خود را به ۵۰ رساند.
۶۵ ، ۶۶ ، ۶۷ و ۶۸: چهار گل به گوام زد و به عدد ۶۸ رسيد (۲۴/۱۱/۲۰۰۰).
۷۰: در بازى دوستانه برابر چين در جام نمونه ها
(۲۹ دى ماه ۱۳۷۹).
۷۴ و ۷۵: با زدن دو گل در رقابت هاى مقدماتى جام جهانى ۲۰۰۲ به عربستان با ركورد ۷۵ گل ساندو كوچيس برابرى كرد و به سومين گلزن برتر جهان تبديل شد. (شهريور ۸۰)
۷۶: در بغداد دروازه عراق را باز كرد تا از كوچيس عبور كند و به يك قدمى پله ۷۶ گله برسد.
۷۷: در مهر ۸۰ موفق شد باز هم دروازه عربستان را باز كند و با پله مساوى كند.
۷۸: در منامه به بحرين گل زد و به دومين گلزن جهان تبديل شد. او فقط پوشكاش ۸۴ گله را جلوتر از خود مى ديد.
۸۲ و ۸۳: در رقابت هاى مقدماتى جام ملت هاى آسيا دو بار به اردن گل زد و به يك قدمى پوشكاش رسيد.
۸۴: بالاخره دايى جاودانه شد. او در ۲۸ آبان ماه ۱۳۸۳ در بيروت يكى از سه گل ايران را وارد دروازه لبنان كرد و به ركورد ۸۴ گل پوشكاش رسيد و در صدر جدول گلزنان جهان قرار گرفت.
۸۵: ۹ روز بعد دوباره به لبنان گل زد و از پوشكاش عبور كرد و در تاريخ فوتبال جهان ماندگار شد.
۹۰ ، ۹۱ و ۹۲: در رقابت هاى غرب آسيا سه گل به لبنان زد و از ۹۰ گل عبور كرد.
۹۹ ، ۱۰۰ ، ۱۰۱ و ۱۰۲: در ۲۵ خرداد در يك بازى آسان چهار بار به لائوس گل زد و از ۱۰۰ گل عبور كرد. (۲۶ آبان ۸۳)
۱۰۵: پس از چند بازى بدون گل از روى نقطه پنالتى به ژاپن گل زد.
۱۰۶: در بازى دوستانه برابر ليبى (۲۶/۵/۱۳۸۴).
۱۰۷: در بازى دوستانه برابر ليبى (۲/۶/۱۳۸۴).
۱۰۸: در رقابت هاى مقدماتى جام ملت هاى آسيا به تايوان گل زد.
۱۰۹: اين پنجمين بازى متوالى بود كه براى تيم گل مى زد. او در يك بازى دوستانه به كاستاريكا گل زد. اين گل، پايانى بر گل هاى ملى دايى بود.
* اين آمار قبل از بازى ايران- آنگولا تهيه شده است.
توجه: تمامي مطالب اين ويژه نامه متعلق به هفته نامه شرق مي باشد