یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
مولانا
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
مولانا
نمی خواهم به رنگی خاص تکیه کرده باشم من
ولی سبز است هر جایی که امیدی بود انجا
خودم
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست
خسرو گلسرخی
Last edited by Big-Boss; 07-04-2010 at 16:24.
تيغ بر گير تاز سر برهم
تير بکشاي کز نظر برهم
آشکارم بکش که تا باري
هم زسر هم ز درد سر برهم
امير خسرو دهلوي
مست تمام آمده است بر در من نيم شب
آن بت خورشيد روي و آن مه ياقوت لب
کوفت به آواز نرم حلقهي در کاي غلام
گفتم کاين وقت کيست بر در ما اي عجب
گفت منم آشنا گرچه نخواهي صداع
گفت منم ميهمان گرچه نکردي طلب
کردم برجان رقم شکر شب و مدح مي
کامدن دوست را بود ز هر دو سبب
گفتم اگرچه مرا توبه درست است ليک
درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب
گفت که خاقانيا روي تو زرفام نيست
گفتم معذور دار زر ننمايد به شب
بمان و جاري باش
اي سبزترين جوانه ي هر چه ترانه
شهیار قنبری
هيچ داني که سر صحبت ما دارد يار
سر پيوند چو من باز فرود آرد يار
تو ببيني که مرا عشوه دهان خنداخند
سالها زار بگرياند و بگذارد يار
انوری
رفتی و رفتن تو اتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز اتشی به محمل
...
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
سید حمیدرضا برقعی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)