داد و فغان ازين انسان پست×××كه از دلش عشق برست...
داد و فغان ازين انسان پست×××كه از دلش عشق برست...
من مثه يه تك درختم ، ته يك كوچه ي باريك
تو يه گنجشك قشنگي گاهي دوري گاهي نزديك
گاهي وقتا مهربوني ، مي شيني رو شونه ي من
گاهي نيستي كه ببيني ، بغض بي بهونه ي من
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم .........
وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم
بي تو زرد زرد زردم ! بي صداي تو مي ميرم
اما وقتي كه مي خوني ، من ميشم پر از جوانه
يه ترانه ساز عاشق ، با هزار و يك ترانه
تويي حرف اولين و آخرين شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پريدنت مي افته
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم.....
نه موري كه مويي كزان كمترست
چو پرشد ز زنجير محكمتر است
تو رفتي و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به ياد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
در سينه ام نهال غمش نشاند عشق
باري گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
تا بگذرد ز كوه غم عشق او حميد
دستي شكسته داشت به پاي قلم گرفت
تبه گردد آن مملكت عن قريب
كزو خاطر آزرده آيد غريب
نمانده صبري كه كنم سودايي×××اين دل شده غم زده از غوغايي...
باز باران باز هم حس عاشقي×××لحضه هاي ماندني در شاهدي...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)