تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 32 از 33 اولاول ... 22282930313233 آخرآخر
نمايش نتايج 311 به 320 از 326

نام تاپيک: ==> فقط داستان بازیها <==

  1. #311
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    بار كرديم تو سايلنت هيل
    پست ها
    384

    پيش فرض




    داستان بازی از این قرار است که امپراطور گریفین می خواست مراسم ازدواج نیکلای، امپراطور جوان و بانو ایزابل را برگزار کند. ولی این مراسم به دلیل حمله ی شیاطین که از کوه آتش بازگشته اند، به هم می خورد. نیکلای به یکی از فرماندهان خود، گودریک می گوید که ایزابل را به قصر تابستانی ببرد و خود نیکلای هم با شیاطین به جنگ می پردازد. بالاخره ایزابل هم تصمیم میگیرد که یک ارتش بزرگ و قوی درست کند تا نیکلای را نجات دهد و... . این یک قسمت کوچک از داستان بازی بود که برایتان گفتم. بعد از این دمو ( همین داستانی که گفتم به صورت دمو پخش می شود ) بازی شروع می شود و از این به بعد، همه چیز دست شما و ایزابل و دیگر سخصیتهایی است که کنترل آنها را در اختیار دارید. از همین دموی اول کار معلوم است که بازی خیلی عالی و با کیفیت عالی طراحی شده و اشکالاتی که در اول نقد گفته بودم، زیاد در بازی تاثیری نمی گذارد. البته همون طور که گفته شد، کمی باعث دلسرد شدن از بازی می شود، ولی با این کیفیتی که بازی دارد، امکانی برای دلسرد شدن وجود ندارد. طراحی دمو ها و مراحل بسیار عالی انجام شده است. در بازی تک نفر، 6 مرحله ی گوناگون وجود دارد که در هر یک از مراحل، کنترل یکی از کلاسهای شش گانه و ارتش مخصوص به آن کلاس را به عهده خواهید داشت.
    مثل بیشتر بازی ها، مرحله ی اول بیشتر برای آموزش و یاد گیری بازی کن با نوع بازی کردن و ساخت و ساز و از این جور کارها است. ولی مراحل بعدی هم سخت تر می شود و هم آموزشی در کار نیست و شما باید در همان مرحله ی اول، بدون اینکه به بازید، همه چیز را حسابی یاد بگیرید تا در مراحل بالاتر داستان را خراب نکنید. البته با باختن و پیروز شدن شما داستان تغییر نمی کند. چون شما باید حتما در جنگها پیروز شوید. وگر نه باید درجا بزنید. شما می توانید ارتش خود را با ارایش های مخصوصی قرار دهید که بسیار هم تعیین کننده است. البته شما می توانید این کار را به عهده ی رایانه هم بگذارید که به جز شکست چیز دیگری به شما هدیه نمی کند. پس به نفعتان است که خودتان چیدمان نیروها را انجام دهید تا " کمتر " شکست بخورید. نحوه ی ارتقا قدرت بین قهرمانها هم فرق کرده و از سری های قبلی، خیلی پیچیده تر و گسترده تر شده. در واقع نیوال ( شرکت سازنده ی بازی که به جای بلیزارد آمده است ) سعی دارد که کم کم بازی را از حالت استراتژی به حالت نقش آفرینی تغییر دهد و شاید بعد از نقش افرینی به اکشن سوم شخص، و در آخر هم به اول شخص تغییر دهد!!! کسی نمی داند این نیوال چه بر سر دارد؟!در این بازی، شما می توانید مهارتهای بدردبخوری را یاد بگیرید تا در جنگ کارایی بیشتری داشته باشد و بتوانید دشمن را راحت تر شکست دهید


    روش یاد گیری و بالا بردن مهارت در جادو ها، کاملا با سری های قبلی فرق کرده و شما دیگر نمی توانید برای یادگیری هر جادو، Wisdom خود را بالا ببرید تا جادو ها را یاد بگیرید، بلکه باید از بین چهار جادوی موجود، یکی را انتخاب کنید. البته می توانید چند تا جادو را یاد بگیرید ولی برای شروع کار، بهتر است که فقط در یکی از چهار جادو مهارت پیدا کنید. این چهار جادو عبارتند از: جادوی روشنایی، جادوی فراخوانی، جادوی سیاه و جادوی مخرب.شما می توانید با یاد گیری جادو ها گروهی، به راحتی، حال دشمن را بگیرید. مثلا می توانید با نفرین کردن، به جای اینکه نفرینتان فقط به یک نفر اثر کند، به یک محوطه ی بزرگ اثر می کند که حسابی دشمنانتان قافل گیر می شوند. جادوی فراخوانی این کار را می کند که موجوداتی را از زمینها اطراف خود، به داخل ارتشتان می آورد و آنها هم می توانند از جادوهای خود استفاده کنند. یک جادوی غیر جنگی هست به نام Townportal که شمارا به نزدیک ترین شهر خودی، می برد.
    از دیگر تغییرات بازی، گرافیک آن است که به صورت سه بعدی ساخته شده است. در بسیاری از بازی های دیگر، این عمل ( که گرافیک را از دو بعدی به سه بعدی تغییر دهند ) منجر به شکست و عدم موفقیت بازی شده است، ولی در Herose دقیقا برعکس اتفاق افداده است و این کار، خیلی هم باعث پیشرفت و ترقی بازی شده است. البته اشکالاتی هم دارد که نباید نها را نادیده گرفت که در مقابل یک بازی به این خوبی، نادیده بگیرید بهتر است!!! مثلا دوربین حرکات نسبتا محدودی دارد که کمی بازیکن را ناراحت می کند که زیاد هم چیز مهمی نیست و با کمی سرو کله زدن با بازی، به این مشکل عادت خواهید کرد. ولی یکی از مشکلاتی که به صورت ناگهانی حال بازیکن را میگیرد، این است که دوربین در بعضی از زوایاکه قرار میگیرد، بنا به دلایلی، ناگهان سرعت بازی از لاکپشت هم کند تر می شود که از این مشکل به هیچ وجه نمی توان گذشت چون مثلا شما همه چیز را برای شکست دشمن اماده کرده اید و می خواهید با یک حمله ی بزرگ دشمن را قافل گیر کنید که یک دفعه سر عت بازی این هیجان را از بین می برد. از موسیقی بازی برایتان بگویم. فقط نمیدانم چه مثالی بزنم که کاملا دوهزاریتان بیفتد. آهنگ بازی یعنی گادفادر!!! البته از نظر زیبایی نه. از نظر زیبایی خیلی آهنگ قشنگی است ولی از نظر یک نواختی عین گاد فادر است که از اول تا آخر بازی همین آهنگ را می شنوید که به جز اعصاب خرد کنی چیز دیگری نیست. داستان بازی هم نکات بسیار عالی و جذابی دارد که البته خیلی هم ریز هستند و باید دقت کافی را داشته باشید تا به این نکات پی ببرید. مثلا مرحله ی چهارم. شما از اول بازی با دیوی آشنا می شوید که رفتاری کاملا متفاوت با دیگر شیاطین را دارد و به ازابل هم خیلی علاقه دارد!!! شما هم می گویید که الکی به ازابل علاقه دارد که او را به طرف شیاطین بکشاند. ولی کمی جلوتر متوجه می شوید که اصلا این طور نیست و این دیو، از خیلی سالها پیش، در امپراطوری گریفین، درحال جاسوسی بوده و ازابل را از نوجوانی می شناخته است. باز هم کمی جلوتر میفمید که ایزابل مورد نفرین امپراطور شیاطین قرار گرفته است و نفرین هم این است که بچه ای که ایزابل به دنیا می آورد، نیمی نسان و نیمی هم شیطان خواهد بود و... . این هم یک قسمت دیگر از داستان بازی که برایتان گفتم. در آخر هم بگم که این بازی واقعا عالی است و این چند اشکال جزئی را نادیده بگیرید و حتما بازی را امتحان کنید که واقعا عالی است

  2. #312
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    بار كرديم تو سايلنت هيل
    پست ها
    384

    پيش فرض

    بازی در سال 2012 آغاز می شود,جایی که ملیس دسموند ( Miles Desmond ) شخصیت بازی در زمان حال توسط تشکیلات مخفی Abstrego Industries دزدیده شده و به مکانی نا معلوم
    برده می شود تا مورد آزمایش Animus قرار بگیرد. Animus دستگاهی است که امکان دسترسی به خاطرات نیاکان یک فرد از طریق شناسایی
    DNA های مخفی سلول های مغز فرد مورد نظر را می دهد. به عبارت ساده تر شما شما با این دستگاه می توانید زندگی اجدادتان و ماجراهایی که برای آن ها اتفاق افتاده است دنبال کنید.Desmond از نوادگان نسل الطیر (Altair) و جزو 17 فردی است که مورد آزمایش این وسیله قرار می گیرند. هدف تشکیلات نیز از دزدیدن این 17 نفر که دسموند نیز جزو آن ها بوده رسیدن به مکان شی ای ارزشمند به نام Piece of Eden برای برقرار کردن صلح در جهان است. Piece of Eden شی ای بلورین شبیه به سیب است که امکان کنترل تفکر دیگر افراد را به فردی که از آن استفاده می کند می دهد. البته کاملا مشخص است که Abstrego چنین نیت خیری ندارد. دسموند نیز که در ابتدا شدیدا مخالف این کار بود سر انجام مجبور می شود سر تعظیم فرود آورد. داستان بازی با سوژه قرار دادن زندگی الطیر از جایی آغاز می شود که ریچارد شیردل توانسته طی نبردی سخت شهر ACRE از دست صلاح الدین پس بگیرد و حالا هدف آن حمله به اورشلیم و تصرف آن است. صلاح الدین نیز که به شدت از شکست نیرو هایش در برابر ریچارد عصبانی شده نیرو های خود را به خرابه های شهر Arsuf منتقل و در آنجا مستقر می کند تا زمانی که نیرو های ریچارد در داه رسیدن به اورشلیم از آنجا عبور می کنند توسط صلاح الدین و یارانش غافلگیر شوند. بالا خره صلاح الدین در این نبرد پیروز می شود. شما زمانی کنترل الطیر را در دست می گیرید که وی در حال تلاش برای کشتن یکی از Templer ها Robert De Sable است اما با یک حرکت ناشیانه موفق به کشتن او نمی شود و از مقام بسیار بالایی که داشت به مقام Uninitiated (پایین ترین درجه) تنزل و تمام توانایی هایش را از دست میدهد. اما فرمانده او "المعلم" با دادن یک ماموریت یک فرصت دیگر به الطیر می دهد و این یعنی آغاز ماجرای ASSASSIN’S CREED.

    ماموریت محول شده به الطیر کشتن 9 نفر از مصوبین جنگ های صلیبی (Templer ها)است. هر بار که یکی از آن ها را می کشید الطیر مدتی با آن ها صحبت می کند و آن ها کار هایشان را توجیح می کنند و نهایتا حقایق جدیدی را برای الطیر فاش می کنند. در تمام طول بازی المعلم خود را دشمن سرسخت Templer ها نشان می دهد اما نهایتا وقتی الطیر رابرت را در Arsuf می کشد رابرت به او می گوید که المعلم خود یکی از Templer هاست که حالا به قدرت بلا مانعی رسیده است. پس از کشف این حقیقت الطیر به Masayef بر می گردد اما با یک صحنه عجیب روبرو می شود. آن هم هیپتونیزم تمام شهر توسط المعلم است. نهایتا پس از نبرد با تعداد زیادی اساسین دیگر او به المعلم می رسد و در یک جنگ سخت او را می کشد و Piece of Eden را نیز بر میدارد. همچنین با باز شدن این گوی مکان اختفای دیگر Piece of Eden ها در کره زمین مشخص می شود. و این دروازه ای است برای رسیدن Templer های جدید(Abstrego) به گوی ها!

  3. #313
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    بار كرديم تو سايلنت هيل
    پست ها
    384

    پيش فرض

    استالکر

    حدود يك سال پيش تی اچ کیو خبر ساخت بازي جديد خود را با نام ستالکرداد و قول داد اين بازي را تا پايان امسال به بازار عرضه كند . توسعه دهنده بازي نيز شركت ورد گیم است كه شايد بتوان از بهترين محصولات اين شركت اوت بریک را نام برد . موضوع بازي همانگونه كه از نام آن پيداست درباره جنگ هاي اتمي و بويژه چرنوبيل است . اين بازي در اكراين طرفداران زيادي دارد و اكرايني ها بیشتر از همه منتظر عرضه اين بازي به بازار هستند . دفترجی اس سی تا چرنوبيل فاصله اي به اندازه يك ساعت رانندگي دارد و شايد بيان اين مساله چندان جالب به نظر نيايد كه بگويم دقيقا همان محلي است كه يكي از بدترين فجايع در آن اتفاق افتاده و همچنين به عنوان صحنه هايي از بازي نيز انتخاب شده است .




    تعدادي از سازندگان جی اس سی دوستان و خويشاونداني داشته اند كه در انفجار سال 1986 از بين رفته اند ، بنابر اين اين سازندگان خواستند تا با خلق اين بازي نه تنها فرد را طوري سرگرم نمايند كه در بازي غوطه ور شود بلكه موجب گردند تا شخص خاطرات گذشته خود را به ياد آورد و همچنين ساخت اين بازي زنگ خطري است براي افراد است تا هرگز اجازه ندهند تا چنين حوادثي دوباره اتفاق بيفتد . بازي محدوده اي به بزرگي 30 كيلومتر را شامل ميشود كه با تحمل مشكلات فراوان دوباره ايجاد شده و از هزاران عكس كه در طول مدت مشاهده محل چرنوبيل توسط طراحان گرفته شده بود در آن استفاده شده . جی اس سی تمام سعي خود را در جهت ساختن و بازسازي منطقه بكار گرفته و محيط هايي كه بازي در آن انجام مي شود كاملا قابل باور است . ديد شما در بازي بصورت اول .سوم شخص است .




    اگر نگاهي به عكس هاي گرفته شده از چرنوبيل بيندازيم متوجه اين نكته مي شويم كه بازي توانسته به بهترين نحو ممكن بازي را شبيه سازي كنند . يك افسر اسبق كه با جی اس سی در تماس است مي گويد : قادر است حتي در حين بازي دفتر قديمي خود را پيدا كند . شركت جی اس سی به همگان ثابت كرد فقط موتور هاي گرافيكي نيستند كه بازيها را مي سازند و موتور هاي فيزيكي بازي نيز بايد جالب و جذاب باشد . بازي در يك ساختمان بزرگ همراه با نور ملايم راهرو ها ، سطح يخ زده سقف و پشت بام و متصدياني كه لباس ارتشي بر تن دارند آغاز ميشود . در اين اتاق تعداد زيادي قفسه وجود دارد كه باعث مي شود تا صحنه هاي بازي تحسين بر انگيز شود . اشيا ديگر اتاق شامل بشكه ها ، صندوقها ، اسباب و اثاثيه ، درها ، لوله هاي سنگين و تعدادي تلويزيون است . همچنين سلاح هايي از قبيل تپانچه ، شاتگان ، اسلحه هاي ماشيني و تعداد محدودي نارنجك دستي . بر اثر انفجار نارنجك هاي دستي بشكه ها به اين طرف و آن طرف پرتاپ شده و تراشه چوبهاي در هاي چوبي بر زمين ريحته و درها از جاي خود در مي آيند و به سمتي پرتاپ مي شوند .




    بازي داراي 18 مرحله مي باشد كه در مناطق بازي به وقوع مي پيوندد و هر منطقه شماره و اسم رمز مخصوص به خود را دارد . در ابتداي بازي و در ساختمان ذكر شده بازي در حالي آغاز ميشود كه كاراكتر ما در حال گفتگو با هم گروه زخمي خود است . در طول مدت گفتگو كاراكتر ما سلاح هايي متنوع و جعبه هايي از مهمات كه بر روي زمين و در نزديكي فرد زخمي قرار دارد را برداشته و به وي مي گويد : دشمن را در حالي ديده كه مشغول حمل تجهيزات بر روي پل بوده كه ناگهان حيوانات عجيب الخلقه اي به او حمله كردند . بعد از ترك ساختمان ، بازي شما شروع مي شود و به جرات مي توان گفت به علت محيط سازي وسيع بازي ، در هر موقعيت فقط يكبار قرار خواهيد گرفت .




    اولين ماموريت شما نيز از طريق راههاي زير زميني است كه به تمامي نقاط خسارت ديده نيز راه دارد . حيوانات عجيب الخلقه و سگهاي وحشي نيز از دشمنان شما به حساب مي آيند . و اما يكي از جالب ترين نكات بازي . سگهاي وحشي ولگرد را در بازي به مراتب مي توانيد ببينيد . اما آنها فقط دشمنان شما نيستند بلكه هر كه در سر راهشان باشد مورد حمله قرار خوهد گرفت اين بدان معناست كه سگها دشمنان شما را نيز مورد حمله خود قرار ميدهند و در خيلي از صحنه ها آنها را از پاي در مي آورند . علي رغم اينكه ، اين حوادث ممكن در رسيدن شما به اهدافتان دخالت داشته باشد . هوش مصنوعي بازي بسيار قوي است و در هر شرايطي متفاوت عمل مي كند و در ليست 10 هوش برتر بازيها قرار دارد. به طور مثال ممكن است شما در يك نقطه مورد حمله سگها قرار بگيريد و جان خود را از دست بدهيد ولي در سري بعد كه مشغول انجام بازي هستيد ممكن است در آن ناحيه قبلي حتي يك سگ هم نباشد ، شايد هم تعداد سگ ها دو برابر شده باشد از اين رو زمان و مكان وقايع در طول بازي غير قابل پيش بيني است .




    اگر شما در بازي كشته شويد به همان مكان پيشين كه بازي سیو شده باز مي گرديد البته سیو بازي بصورت كاملا اتوماتيك است و توسط خود بازي انجام مي پذيرد . اگر نمي خواهيد كشته شويد نه تنها نياز به سلامتي داريد ، بلكه همچنين غذا ، صبر و بردباري و انرژي حاصل از راديواكتيو شما نيز بايد در حد متعادل باشد كه مي توانيد آنها را در نموداري در سمت راست صفحه ببينيد . هر يك از اين ها قادرند تا بر روي ديگري تاثير بگذارند به عنوان مثال اگر گرسنه باشيد اين قضيه بر روي توانايي شما در دويدن و قدرت شما تاثير خواهد گذاشت در ضمن بايد مراقب باشيد تا از خوردن غذاي آلوده و راديو اكتيو شده مسموم نشويد .جعبه هاي سلامتي و غذاي غير راديو اكتيو نخستين روشهايي هستند كه با آنها مي توانيد سلامتي خود را بهبود ببخشيد اگر چه ياد آوري مساله خواب تا حدي در اين قضيه نقش دارد . شما قادريد در هر موقعيتي بخوابيد اما براي آنكه بتوانيد سرتان را پايين بگذاريد بايد در جستجو جاي امني باشيد . شايد هم فقط آرزوي يك چرت زدن را داشته باشيد . وقتي مي خوابيد صحنه هاي بازي به تدريج سياه مي شود اما در دنياي اطراف شما هنوز زمان نايستاده است و هميشه بايد هوشيارانه بخواهيد و گرنه توسط دشمنان كشته مي شويد .




    چرخه شب و روز در بازي تقريبا 3 ساعت طول ميكشد اما هيچ ارتباطي با خواب شما ندارد . اطمينان نمودن از سلاح ها قبل از خواب امكان پذير بوده و حتما توصيه ميشود . همانند کوماندوز براي جمل سلاح و وسايل محدوديتي داريد و در طي مامورت هاي بعدي كيف سياهي را بدست مي آوريد كه مي توانيد وسائل خود را درون آن جاي دهيد كه البته امكان استفاده سريع از اين سلاح ها را نداريد و بايد قبل از ورود به هر منطقه موقعيت خود را بسنجيد و سلاح هاي غير ضروري را درون كيف قرار بدهيد . بايد منتظر اين بازي جالب بود .

  4. 3 کاربر از امير110 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #314
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    بار كرديم تو سايلنت هيل
    پست ها
    384

    پيش فرض

    داستان manhunt 2

    شخصیت اصلی داستان در این شماره عوض شده است و دکترجوانی با نام Daniel Lamb میباشد. او در 29 ام ماه می سال 1963 به دنیا آمده است، مانند تمامی انسانهای دیگر در زندگی خود به فکر رسیدن به آرزو های خود است و پیشرفت در کار خود را در الویت اول قرار داده است، دارای دو فرزند است و به همسر خود عشق می ورزد و البته کار خود را بسیار دوست دارد که باعث شده است با درآمدی که به دست می آورد زندگی خوبی داشته باشد. اما پروژه ای با نام رمزیه The Pickman Project توسط دکتر whyte که مدیر این پروژه در حال انجام است و دکتر لمب یکی از محققان اصلی این پروژه است که بر روی آن به همراه دیگران از جمله دکتر Pickman کار میکند. دکتر Pickman دارای مدارک عالیه در مورد داروسازی میباشد و در این پروژه شرکت دارد؛ ولی آیا وظیفه اصلی او چیز دیگری است؟ این پروژه شامل چه چیزی است؟ محققان در این پروژه بر روی ساخت سلاح هایی که بر روی اعصاب تاثیر گذار است کار میکنند و میتوان نام آنرا ساخت سلاح های عصبی گذاشت. دکتر Pickman وظیفه شناخت دارو و ترکیبات شیمیایی برای درمان و ساخت این پروژه را در دست دارد.

    کارها به خوبی پیش میرود اما اتفاق بدی می افتد و سرمایه گذار اصلی این طرح دستور لغو این طرح را صادر میکند و دکتر Pickman دستور بسته شدن طرح را میدهد اما او با چندین تن از دانشمندان اصلی که یکی از آنها لمب است کار تکمیل آنرا بصورت مخفی انجام میدهد. لمب تمام تلاش خود را به کار گرفته است و خیلی مشتاق است تا حاصل کار خود را ببیند. سرانجام لمب به صورت داوطلب برای آزمایش پروژه دست به کار میشود و به بیانی ساده تر او خود را در این راه یک موش آزمایشگاهی میکند و تصمیمی میگیرد که زندگی او را 180 درجه میچرخاند! آزمایش پروژه شروع میشود اما کارها مانند برنامه و کاغذ پیش نمیرود و با یک اشتباه دکتر جوان دانیل لمب ضربه فنی میشود و پس از تست پروژه به تیمارستان Dixmore فرستاده میشود. این تیمارستان در واقع مرکزی برای بزهکارانی است که دارای بیماری هایی روانی هستند که تمامی کار های خلاف آنها به صورت غیر عمد در پرونده آنها ثبت شده است و این مرکز مکانی برای نگهداری آنها است و در واقع زندانی برای آنها میباشد. آثاری از آزمایش بر مغز دانیل دیده میشود که باعث می شود به او لقب دیوانه بدهند. اما دلیل اصلی فرستاده شدن او به این تیمارستان چیز دیگری است؟ توطئه هایی که پشت پرده بر علیه کارکنان این پروژه روی میدهد؟!


    شش سال میگذرد و داستان اصلی بازی شروع میشود و به زمان حال میرسیم. شش سال زندگی در تیمارستان با آدمهای خطرناک دانیل را بسیار افسرده میکند و او همیشه یک فکر در ذهن آشفته ی خود دارد "فرار" و آیا اینکه هنوز زندگی او پا برجا مانده؟ آیا فرزندان و همسر او هنوز او را دوست دارند؟ روز ها میگذرد و دانیل لمب هر روز با این افکار عمر خود را میگذراند. اما در آن طرف داستانی شخصی با نام Leo Kasper نیز یکی از بازماندگان دیگر پروژه بوده است. او در 19 ژوئن 1972 به دنیا آمده است و بسیار جوان است اما او نیز با تهمت دیوانگی در تیمارستان زندانی شده است. در گذشته او یک مامور دولتی بوده است و به دلایلی که هنوز معلوم نیست وارد این پروژه شده بود.

    الان که پروژه تموم شده است فرار برای این دو و کشف حقایق بزرگترین هدف می باشد. در یک شب بارانی و طوفانی بر اثر رعد و برقی که به ساختمان اصلی تیمارستان برخورد میکند برق قطع میشود و تمامی در های زندانیان که با قفل الکتریکی کنترل میشود باز می شود. در تاریکی پس از اینکه لمب چشمان خود را باز میکند یک جسد از مسئولین را با لباس سفید که آغشته به خون شده است را میبیند و البته یک سرنگ در دستان خود که قطره های خون از آن جاری شده است این صحنه دیوانگی لمب را به حد مرگ بالا میبرد و او نمیداند چه میکند و کیست و هدف او چیست؟ فقط یک چیز را در پیش روی خود میبیند درب زندان که در تاریکی نمایان است اما این درب مانند همیشه بسته نیست و بدون هیچ نگهبانی باز رها شده و یک شانس بزرگ پیش روی است که این شانس بزرگ وابسته یک انتخاب بزرگ است. انتخاب لئو و لمب فرار است، این دو با کمک یکدیگر پس 6 سال از کابوسهای خود رها میشوند و حالا هر دو به دنبال یک هدف مشترک هست یعنی کشف حقایق و پیگیری موضوع پروژه The pickman. البته هدف لمب پیدا کردن همسر و فرزندانش نیز است. البته این 6 سال به کل مغز او را شستشو داده است و خاطرات مبهمی از گذشته دارد حتی او دیگر مطمئن نیست که آیا خانواده اش واقعی است یا زاده تخیل اوست ولی اما با این ذهن آشفته به راه خود ادامه میدهد... .


    داستان این شماره واقعا زیبا و به دور از داستان های کلیشه ای و بسیار جنجالی است و وجود دو قهرمان در داستان یعنی لئو و لمب آنرا مهیج تر میکند. (البته از بخش داستانی لئو چیزی فاش نشده است برای همین زیاد در مورد او و خط داستانی در مورد او اطلاعاتی در دست نیست) در یک نتیجه گیری کلی با یک داستان جنجالی روبرو خواهید بود، البته قهرمان اصلی داستان دانیل است

  6. این کاربر از امير110 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #315
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    پست ها
    15

    پيش فرض

    من امير 110 تصميم دارم تا داستان هاي بازي هايم را در اين تاپيك بزارم
    سلامخسته نباشی,داستان Final Fantesy:Crisis core را هم میتونی بزاری.با تشکر

  8. #316
    حـــــرفـه ای Spaniuly's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    پست ها
    7,387

    پيش فرض

    امير خان سلام نميدونم داستان gta iv رو گذاشتي يا نه وسرچ نكردم ولي اگه نذاشتي ميشه بذاري لطفا؟

  9. این کاربر از Spaniuly بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #317
    آخر فروم باز Muradin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    محل سکونتم
    پست ها
    1,256

    پيش فرض

    Arthas
    آرتاس منتيل پسر شاه ترناس و برادر کاليا منتيل است . آرتاس اولين بار در روز اژدها معرفي شد . در روز هاي جواني پي برده بود که بايد وارد فرقه شواليه هاي دست نقره اي شود . به دستور و حمايت پالادين مشهور اولتر آورنده نور ، آرتاس فرزند شاه ترناس دوم ، شاه لردران ، قلمروي پادشاهي شمالي انسان ها ، و وليهد به حق اين گونه وارد فرقه مذکور شد . اين جريان در بازي هنر نبرد 3 : سرير يخي نشان داده شد که او با پرنس کيل تاس از قلمروي الون هاي کوئل تالاس مبارزه مي کند و پيروز مي شود تا قلب و مهر جينا پرادمور را بدست آورد . در هر حال چيزهاي بسيار کمي از سال هاي جواني آرتاس مي دانيم .

    نقش آرتاس در نبرد با طاعون
    آرتاس و جينا ما جراجويي خطرناک خود را به سمت شمال با يک پيشنهاد غیر قابل اجرا براي مبارزه با طاعون شروع کردند . در هر مرحله با يک نکرومنسر به نام کلتوزاد مواجه مي شدند . به نظر مي رسيد که نکرومنسر در هر ملاقات با آن ها ، توانائي هايشان را مي سنجد و هربار با مطرح کردن رمز و رازهايي و راهنمائي هايي درباره سرنوشت آرتاس او را ترک مي کرد . هرچند که انگار اين کل توزاد بود که با ملاقاتشان ابتدا سرنوشت خويش را رقم مي زد ، سر انجام آرتاس و جينا بودند نکرومنسر را تعقيب کردند و او را گرفتار کردند . اما اين يک پيروزي پوچ بود ، بخاطر اينکه آن ها بسيار دير رسيده بودند و بذر طاعون کشاته شده بود و در نواحي روستايي بوسيله مزرع داران و تجار ندانسته گسترده مي شد . انها موفق به جلوگيري از آن نشدند . طاعون آرتاس را با عذابي عظيم مواجه کرد و او را در سر دو راهي عذاب و نفرت قرار داد . در همين زمان بود که آن ها به شهر استراث هلم وارد شدند . او تصيم خود را مبني بر سلاخي تمامي اهالي شهر استراث هلم قبل از اينکه طائون همه را نابود کند گرفته بود . زماني که براي اولين بار تصميم خود را با جينا و اوتر آورنده نور مطرح کرد ، اوتر ازانجام دستورات او خودداري کرد و در نتيجه آرتاس او را از اختياراتش خلع کرد – پلادين مشهور و شواليه هاي دست نقره اي را از منطقه اخراج کرد . جينا هم آرتاس را ترک کرد او قادر نبود آرتاس را از تصميمش منصرف کند ، اما مايل هم نبود که بنيشند و تما شا کند که مردم شهر سلاخي مي شوند . آرتاس شبانگاه به شهر حمله کرد و از جانب شواليه هاي منتخب و خدمت گذاران وفادار که از فرمان اوتر خارج شده بودند از او حمايت شد و آرتاس موفق شد جمعيت بسياري از مردم اين شهر پرجمعيت را زماني که در خواب بودند به نام خوبي و جلوگيري از طاعون نامردگان به قتل برساند . در همين زمان آرتاس توسط يک ديو ، يک لرد وحشت به نام مل گانس که به آرتاس با تاثيرات طاعون طعنه مي زد تحريک مي شد . زماني که او مشغول پاکسازي شهر بود . آرتاس به سرعت نيروهايي را براي مقابله با مل گانس که سعي داشت تمام مردم شهر را به زامبی تبديل کند فرستاد . ابتدا آرتاس تلاش کرد تا او را بکشد . درنهايت نقشه مل گانس شکست خورد . جمعيت استراث هلم سلاخي شده بودند و لرد وحشت به نرثرند فرار کرد غرق در ديوانگي متحرق توسط جنون و احساس گناه ، آرتاس به دنبال طعمه اش با حس انتقامي بس نا تمام افتاد . زماني که به نرثرند تنها و فقط با تعداد اندکي از ياران وفادارش رسيد .آرتاس به پيشرفت هايي در تعقيب کردن مل گانس دست يافت . سفرش او را با گروهي از دورف هاي سرگردان که در حال اکشتاف و جستجوي شمشيري به نام فراست مورن بودند مواجه ساخت . آرتاس به سرعت براي کمکشان وارد ارتش شد و با کمک رهبر آن ها مورادين ريش برنزي دوست قديميش ، آنها توانستند در استحکامات نامردگان نفوذ کنند . جنون در آرتاس با سرعت بسياري رو به افزايش بود . و زماني که پدرش او را به لردران احضار کرد ، نقشه اي تازه به فکر خطور کرد . مزدوراني را استخدام کرد و به آتش زدن کشتي هايي که با آن ها به نرثرند آمده بودند گمارد و بعد از آن در حضور مردانش مزدوران را براي آتش زدن کشتي ها نکوهش کرد و به مردانش دستور داد آن ها را تکه تکه کنند . دو مين عمل شيطاني بقدري موفق آميز بود تا سخنان لرد وحشت را تصديق کند . آرتاس روحش را با کشتن بي گناهان لکه دار کرده بود . بله اين آخرين ضربه اي بود که مي توانست پتکي محکم بر بدنه انسانيت او بزند .مورادين و دورف هاي او براي پيدا کردن شمشير افسانه اي فراست مورن آمده بودند .پيشتر دورف ها شمشير را بدست آورده بودند . هرچند با نامردگان بيشتري مواجه شده بودند . زماني که اتحاد نيروهايش را به سوي استحکامات مل گانس گسيل مي کرد ، آرتاس و مورادين به همراه تعدادي از مردان خود به داخل غار هاي هيولا رفتند تا به شمشير که زير کوهستان مخفي شده بود برسند . زماني که فراست مورن را يافتند ، مورادين به سرعت پي برد که فراست مورن نفرين شده و سعي کرد آرتاس را از تصميمش منصرف کند . کتيبه اي که به ان ها هشدار داده بود که در صورت برداشتن فراست مورن بايد عزيزي را قرباني کنيد . هرچند ، آرتاس براي گرفتن انتقام از مل گانس برداشتن شمشير را برگزيد . يخهاي اطراف شمشير تکه تکه شد ، اما تکه از بدن دوست نزديک آرتاس مورادين را شکافت و او را کشت . ( به طور ضمني بيان شده که مورادين "فردي نزديک" به او بود که بايد در اين راه قرباني مي شد) وقتي که شمشير را برداشت ، آرتاس شروع به شنيدن صداي نرزول کرد ، که اکنون او را ليچ کينگ فرمانرواي نامردگان مي شناسيم و او شمشير را براي ربودن روح ها ساخته بود . اولين دعوي آن آرتاس بود .
    برخاستن شواليه مرگ
    آرتاس با استفاده از قدرت نو ظهور فراست مورن ، به درون استحکامات لرد وحشت نفوذ کرد و با او در ميدان ويرانه جنگ روبرو شد . لرد وحشت از پيروزي او شاد شد ؛ او در تمام اين مدت مي دانست که آرتاس راه قدرت را بدون توجه به پيامد آن در پيش مي گيرد . بهرحال ليچ کينگ براي آرتاس هديه ديگري نيز در نر گرفته بود : انتقام ، آرتاس لرد وحشت را کشت و سرزمين برف هاي مواج بيرون رفت . تمام مردانش را با قصابان سپاهيان لرد وحشت و عناصر سرسخت تنها گذاشت . چند ماه از نابودي لردران توسط طاعون مي گذشت ، بهرحال در پايتخت زنگ هاي بهار به وضوح به صدا در آمد ، شاهزاده بازگشته بود آرتاس در خيابان ها راه مي رفت از شنل و زره اش روح شيطاني درونش به بيرون تراوش مي کرد . به داخل سالن سلطنت شاه قدم گذارد و جلوي چشمان حيران مشاوران به طرز وحشيانه اي پدرش را کشت . تاج آغشته به خون هنوز روي زمين مي چرخيد ، او اين جملات را درباره آخرين باقيمانده از بهترين هاي اتحاد ازروت که تا بحال شناخته شده بود گفت : " اين پادشاهي بايد سقوط کند و از خاکسترش بايد فرقه ای جديد بوجود آيد که در بسياري از مناطق جهان رخنه خواهد کرد . " چه اتفاقي براي آرتاس افتاد ، قسمتي از يک راز است . اما هنوز زنده است .روح او با اين همه داشت توسط قدرت خبيث فراست مورن و سازنده آن ليچ کينگ ربوده مي شد . ديگر آن اعجوبه نبود که لردران قبل او بود و شجاعت و دلاوري بسياري بعنوان يک پلادين دست نقره اي برايش مي کرد . اکنون او دنبال بدن هايشان مي گشت تا با آن ها بر قدرت غضب نامردگان افزون کند . او در حال حاضر قهرمان اصلي نيروي عظيم بود او سوگند خورد که نابود کند و بدين سان او اولين سلسله از شواليه هاي مرگ بود .

    آرتاس ابزاري براي مجازات کردن سرزمين ها بود . او فرقه دوزخي را گرد آوري کرد . ، کاري که کل توزاد سال ها صرف سازماندهي و آموزش آنها براي مخفي بودن غضب نامردگان کرده بود . در حقيقت طاعون با حمله لژيون سوزان خود به خود آغاز مي شد . ارتشي اهريمني که اربابان وحشت را استخدام کرده بود و از تعداد فراواني از نيروهاي تاريک آنسوي نشئت گرفته بود . لژيون سوزان توسط جادوگر بزرگي به نام آرکيماند رهبري مي شد و براي نابودي جهان ازروت آماده شده بود . به زودي پس از ملاقات فرمانده جديدشان ، لرد وحشت تايکوندريوس ، آرتاس بوسيله تخيلي از گذشته او را ديده بود . او شروع به ديدن کلتوزاد نکرومنسر که روحش در گوشهاي او زمزمه مي کرد و حقايقي را براي او آشکار مي نمود . کلتوزاد آرتاس را بسوي جايي که بدن پوسيده خويش را در آن رها کرده بود راهنمايي کرد و براي بدست آوردن يک خاکستر مقدس که خاکستر هيچ کسي بجز شاه ترانس منتیل نبود . آرتاس را در تاريکي مطلق فرو برد . در اين راه او بهترين دوست و مشاور قديمي اش اوتر آورنده نور را به طرزي وحشيانه بقتل رساند . تا خاکستر را بدست آورد .
    طمع آرتاس براي جادو
    طمع بعدي آرتاس نابودي جنگل هاي کوئل تالاس و فتح سرزمين الف هاي والا مقام بود . در آنجا جنگ او مسيرش به سمت مدافعان الون بود . کشتاري بزرگ براه انداخت . و سپس همه جا را آتش زد و جنرال جنگلبان الون سيلوانس دونده باد را در جنگي تن به تن کشت و او را به موجودي روح مانند در آورد . لشکر بزرگ غضب جنگل ها و زمين ها را نابود کرد و هر الفي که در مقابلشان مي ايستاد زير پاهايش خرد مي کرد . سرانجام نيروهاي نامردگان پايتخت الفها ماه نقره اي را محاصره کرد و در نبردي خونين نامردگان چشمه آفتاب منبع نيروهاي جادويي الف هاي والا مقام را تصرف کردند . اينجا بود که آرتاس از خاکستر براي بازگشت کلتوزاد استفاده کرد و نکرومنسر مجددا بصورت يک ليچ قدرتمند متولد شد . با پيوستن کلتوزاد قدرت نو ظهور به او ، نظر آرتاس و کلتوزاد بسوي دهکده نزديک قبيله ارک هاي سنگ سياه افتاد ، ارک ها در آن جا از دروازه شيطاني که کلتوزاد براي ارتباط با فرمانده لژيون سوزان آرکيماند بود محافظ مي کردند . بعد از حمله کردن به ارکهاي سنگ سياه و له کردن آنها ، ليچ قادر شد تا با آرکيماند ارتباط برقرار کند . لرد شرور طريقه باز کردن دروازه اي به دنياي آزروت را به کلتوزاد گفت و سرانجام حمله واقعي لژيون سوزان آغاز شد . قوي ترين نيروهاي نامرگان بکار برده شدند ، آرتاس و کلتوزاد به شهر انسانها دالاران حمله کردند . جايي که کتاب جادوي مديو آخرين محافظ آنجا بود . بعد از حمله وحشيانه نيروها و شجاعت دشمن توسط نامردگان نابود شد . کتاب سر انجام به دست نيروهاي غضب افتاد . با استفاد از کتاب کلتوزاد توانست شکافي بين آزروت و مارپیچ زيرين درست کند و آرکيماند را به زمين آورد . جائيکه اولين عمل او نابودي شهر دالاران با يک ضربت بود . اين اتفاق قبل از ناپديد شدن آرتاس افتاد ، اولين اقدام او در اولين مرحله ملاقات با الفهاي شب نگهبان جنگل آشن وِیْل بود . در حالي که هورد از اين اقدام بي خبر بود .خلاصه اينکه آرتاس پس از مدتي با ايليدان خشم طوفان که به تازگي از بند آزاد شده بود در ميانه هاي جنگل فل وود ملاقات کرد . پس از صحبت هايي جزئي و مبارزه اي بيهوده ، آرتاس ايليدان را با اطلاعاتي درباره چگونگي بدست آوردن جمجمه گولدان ترک کرد ، اطلاعاتي که سرانجام منجر به نابودي تايکانديريوس مي شد و صدمه اي جبران ناپذير به لژيون سوزان مي زد . آرتاس فقط به ليچ کينگ وفادار بود و براي او لژيون سوزان هيچ اهميتي نداشت .
    آرتاس منتيل نشسته بر سرير يخي
    پس از شکست لژيون سوزان ، آرتاس سفر طولاني خود به خانه را از کاليمدور به سمت سرزمين هاي نابود شده لردران آغاز کرد . هنگامي که رسيد فورا شروع به حمله به لرد های وحشت باقي مانده در لردران که آنجا سکني گزيده و بر ويرانه هاي پاتخت لردران حکومت مي کردند کرد . خود را شاه ناميد ، با سيلوانس دونده باد (که اکنون بدنش واقعي اش بوسيله ليچ کينگ برکت داده شده بود) ، و ليچ کلتوزاد متحد شد . او خودش را فرمانرواي سرزمين هاي طاعون زده اعلام کرد . بهرحال ، اما تقدير آن طور که او انتظار داشت رقم نخورد . ايليدان با استفاده از قدرت چشم سارگراس ، حملاتي به پايگاه قدرت ليچ کينگ در نرثرند کرد . شکستگي هاي در زندان يخي ليچ کينگ به وقع پيوست ، زمان آن رسيده بود که فراست مورن توسط ليچ کينگ فراخوانده شود . چه کسي براي نابودي قدرت نرزول تلاش مي کرد .قدرت آرتاس مستقيما و پيوسته به ليچ کينگ بوسيله شمشير طلسم شده فراست مورن مرتبط بود . تحمل همان تاثيرات ، آهسته اما قطعي بود . قدرت آهنين ليچ کينگ بروي غضب شروع به لغزش کرده بود . و بعضي از نامردگان شروع به بازيابي شخصيت اصلي خود کرده بودند . رئيسي که ميان آنها سر به طغيان بر عليه نرزول برداشته بود سيلوانس و بنشي هاي او بودند . او نقشه اي کشيد تا آرتاس را بکشد و انتقام خراب کردن سرزمين مادري خود کوئل تالاس را از او بگيرد . اما با هوشياري کلتوزاد ، آرتاس فرار کرد و سريعا به سمت شمال يعني به سمت فراخوان ليچ کينگ رفت . آرتاس به طور غير منتظره اي به نرثرند رسيد . منتظر شد و توقف کرد تا با پادشاه افسانه اي نروبين ها ، آنوب آراک ملاقات کند . با پيوستن آن ها به هم ، آرتاس و آنوب'آراک از طريق شکست دادن گروه هايي از مبارزان ناگا و الفهاي خون ، حتي گروهي از دورفها به اعماق ازجول- نروب قلمروي باستاني عنکبوتها سرازير شدند . با رفتن به اعماق غار ها و بعد از سفري دلخراش از ميان پلکان ويرانه شهر اربابان نروبين ها ، آرتاس و آنوب'آراک به پايگاه سرير يخي رسيدند . آنجا ، در آخرين جنگ مايوس کننده و وحشتناک بر ضد ترکيب ناگا ها و الف هاي خون ، نامردگان موفق به عقب راندن آن ها شدند . سر انجام با احيا شدن دوبارهنیروهای آرتاس ، او و ايليدان در پايگاه اصلي سرير يخي با هم روبرو شدند . و نبرد سختي آنجا در گرفت که در پايان با شکست ايليدان بوسيله قدرت فراوان شواليه مرگ همراه بود . پس از پيروزي ، آرتاس از سرير يخي بالا رفت و با ليچ کينگ مواجه شد . در هنگام بالا آمدن از برج يخي ، صداهايي از گذشته را در ذهن او شکل داد ، به او ياداوري مي کرد که او يکي از مخالفان سرسخت تمام آنها بوده . با آخرين قدرتي که ليچ کينگ داشت به آرتاس دستور داد تا با فراست مورن به زندان او ضربه بزند . زندان يخي شکست و خورد شد و تکه تکه هاي آن بر کف ريخت . آخرين نشانه هاي انسانيت آرتاس نيز محو شد و او کلاهخود ليچ کينگ را برداشت و بروي سرش قرار داد . اکنون آرتاس منتيل و ليچ کينگ يکي بودند . جايگاه قدرتمند ترين موجود حاضر در ازروت . او بروي سرير يخي ، به سرزمين هاي بي ارزش يخي و تمام چيزهاي آنسوي نگاه مي کردند .
    آرتاس در بازي جهان وارکرفت
    نقش آرتاس در بازی جهان هنر نبرد هنوز تائيد نشده است ، بهرحال در سرزمين هاي شرقي و جنوبي طاعون غصب قيام کرده تا بعنوان قدرتي ظاهر شود . اقدامي که باعث شده شايعاتي مبني بر بازگشت او مطرح شود . او در ناکسراماس گورستان غضب ظاهر شده ( چهل مرد شاهد اين جريان بودند ) تا بازيکنان را مورد سرزنش قرار دهد . معهذا اطلاعاتي بسيار کمي درباره نقش آرتاس در بازي جهان هنر نبرد بليزاد کشف شده ، آن هم اينکه شايع شده قاره نرثرند در نسخه توسعه يافته اين بازي اضافه خواهد شد . چنانکه حتما مي دانيد نرثرند ، خانه سرير يخي و خرابه هاي قلمروي باستاني نروبين ها آزجول – نروب است . مدرک مستدلي نيست يا نقل قولي از کارکنان و مديران بليزارد در تائيد مورد فوق نيست ، اما اشارات زيادي در فروم هاي بازي توسط مديران انجمن پشتيبان بازي شده ، اين تفکري است که بسياري از هواداران واکرفت 3 دارند که اگر بليزاد درست گفته باشه . و بخواهد داستان آرتاس را تداوم دهد ، اگر شامل آن در نسخه توسعه دهنده شود ، بايد او شخصيتي بسيار قدرتمند در بازي مذکور باشد . او کسي است که تنها با دستش ايليدان را شکست داد (ايليدان کسي که در داستان دومين قدرت است) ، و همچنين در عمل همين طور بوده آرتاس به سطوح بالايي از قدرت رسيده ، و همچنين با قدرتي لايزالي که انسان نبود يکي شد . کارمندان بليزارد به اين نکته اشاره کرده اند که بازيکني شانسي براي ايستادن در مقابل آرتاس را تا زماني که به 90 level نرسيده ندارد . level کلاهکي که هم اکنون مي تواند در مقابل او استقامت کند 60 و در نسخه Burning Crusade بايد 70 باشد . حتي در آن زمان ، آرتاس رئيسي بسيار قدرتمند از يک سوار کبير و بزرگ است . و احتمالا از تمام مبارزان قدرتمند بازي قوي تر خواهد بود .
    __________________

  11. #318
    حـــــرفـه ای Arrowtic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    Westeros
    پست ها
    6,982

    پيش فرض

    لطفا اگه میشه داستان ها رو در قالب یه فایل txt برای دانلود بذارید

  12. #319
    حـــــرفـه ای Spaniuly's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    پست ها
    7,387

    پيش فرض

    سلام داستان بازي هاي Call of Juarez يك و دو رو مي خوام اگه لطف كنيد ممنون ميشم.

  13. #320
    آخر فروم باز Gregar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    The North
    پست ها
    5,193

    پيش فرض

    یه بازی هست مربوط به نبرد elfs و undeads که اسمش هست Heroes of annihilated empires
    میشه داستانش رو بگید چون خیلی مشتاقم ببینم که ایا مرتبط با warcraft هست یا نه ؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •