من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه سخن ها گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه سخن ها گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست
تو اي بهترين ياور و عشق ما×××تمام دلا را فداي شما...خدايا...
امروز آزادي را به رگبار بستند
و من از ندامت انساني بي تفاوت آكنده شدم
آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم
از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم
تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم
شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميرم
...
شماها باهم پست دادين براي همين جواب جفتتون رو ميدم با يه بيت چون آخر هر دوتاش م هست...
مارا قصه اين عشق بسوخت×××عاشقانه هاي اين دل را بسوخت...
تو از بيم كركسان
به دور من مرز مي كشي و مرز مي كشي
چرا كه مي داني آباد خواهم شد
و اينك اي منجي شوره زار بشارت ها
سطح جسم و روحم را به تو مي سپارم
تا مرا از خود سرشار كني
يك روز تا به سحر آواره كويت بودم×××اما دگران تا به آخر عمر با تو بودند...
ديگر كدام نسيم نوازشگر
به لاله هاي داغدار
تسليت خواهد گفت ؟
آيا كسي چراغ خواهد آورد ؟
تا آنان خويشتن خويش را در آينه ها بنگرند
و يادشان بيايد
يادشان
كه شب در آستين خويش
چيزي جز مسخ نداشت
تا كي دل را خوش كنم و بگويم مهدي اين جمعه مياد كه دلم خود بدرد آيد و گويد كي مي آيد...الهم عجل الوليك الفرج...
در شگفت از اين غبار بي سوار
خشمگين ، ما ناشريفان مانده ايم
آبها از آسيا افتاده ، ليك
باز ما با موج و توفان مانده ايم
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل ، جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد ، اميد
كاشكي اسكندري پيدا شود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)