تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 319 از 640 اولاول ... 219269309315316317318319320321322323329369419 ... آخرآخر
نمايش نتايج 3,181 به 3,190 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #3181
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    در موج تاب آینه چو چشم گشودم
    آنقدر پیر گشته بودم
    که لوح حمورابی را می‌توانستم
    به جای شناسنامه ارائه دهم
    بودن چه سود ؟
    با خورد و خواب
    دل‌فسرده‌تر از مرداب
    طرحی ز یک سراب، نقشی عبث بر آب
    باید شناخت، ورنه به‌ناگاه خوش‌بخت می‌شوی
    بی‌رحم و تنگ‌دیده و دل‌سنگ می‌شوی
    قارون چنانکه شد
    گند کثیف خوشبختی را
    با عطرهای عربستان نمی‌توانی شست.

    نصرت رحمانی

  2. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #3182
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد
    در دام مانده باشد، صيّاد رفته باشد

    آه از دمي كه تنها با داغ او چو لاله
    در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

    خونش به تيغ حسرت يارب حلال بادا
    صيدي كه از كمندت آزاد رفته باشد

    از آه دردناكي سازم خبر دلت را
    روزي كه كوه صبرم بر باد رفته باشد

    پر شور از حزين است امروز كوه و صحرا
    مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

    حزین لاهیجی

  4. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #3183
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    دنگ ... , دنگ...
    ساعت گیچ زمان در شب عمر
    می زند پی در پی زنگ.
    زهر این فکر که این دم گذر است
    می شود نقش به دیوار هستی من.
    لحظه ام پر شده از لذت
    یا به زنگار غمی آلوده است.
    لیک چون باید این دم گذرد ,
    پس اگر می گریم
    گریه ام بی ثمر است.
    و اگر می خندم
    خنده ام بیهوده است.

    دنگ ... , دنگ...
    لحظه ها میگذرد.
    آنچه بگذشت , نمی آید باز.
    قصه ای هست که هرگز دیگر
    نتوان شد آغاز.
    مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
    بر لب سرد زمان ماسیده است.
    تند بر می خیزم
    تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
    رنگ لذت دارد , آویزم ,
    آنچه می ماند از این جهد به جای :
    خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم.
    و آنچه بر پیکر او می ماند :
    نقش انگشتانم.

  6. 2 کاربر از SR72 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #3184
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    این قصه که تو می گویی ٬
    بغض سنگ را هم می شکند.
    چه رسد به خواب ِ کسی
    که توی آغوش تو آرام گرفته..

  8. 5 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #3185
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    فلک در خاک می غلتید از شرم سر افرازی
    اگر می دید معراج زپا افتادن مارا
    بیدل

  10. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #3186
    کاربر فعال انجمن ادبیات dourtarin's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2009
    پست ها
    528

    پيش فرض

    می سپارم تو را به باد تا برقصد به سازت
    می سپارم تو را به برف تا ببارد به نازت
    می سپارم تو را به آفتاب تا بی منت بتابد بر گیسوان سیاهت

  12. #3187
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    بارانی که روی این شهر می بارد
    یک شب
    روی استانبل نیز خواهد بارید
    همین طور روی لندن
    پاریس
    و یا باکو
    هرکجا باشی
    یک شب
    به یاد نخستین دیدار
    دل تو نیز خواهد شکست
    مثل دل من
    زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد..

  13. 2 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #3188
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    لبخند زد به ساعت روي جليقه اش؛
    فرقي نداشت، ساعت و روز و دقيقه اش.
    مو شانه كرد، ريش تراشيد، عطر زد؛
    اين بار، هيچ حرف ندارد، سليقه اش
    بر صندلي نشست، و كبريت زد به پيپ؛
    دستي كشيد، روي تفنگ عتيقه اش
    ـ همراه اين، چقدر پدر قوچ و ميش كشت؛
    خود را ولي نه ـ مثل زن بدسليقه اش...
    در لوله تفنگ، گلوله گذاشت، گفت:
    آدم چه فرق دارد، قلب و شقيقه اش؟
    شليك! گمپ!... بعد گلي مخملي شكفت
    بر دكمه هاي تنبل روي جليقه اش!

    سعید میرزایی

  15. 5 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #3189
    آخر فروم باز halflife g's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    دور دور دور....
    پست ها
    2,868

    پيش فرض

    از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
    از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام

    دلگيرم از ستاره و ازرده ام ز ماه
    امشب دگر زهر كه و هر كار خسته ام

    دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
    اوخ....كزين حصار دل ازار خسته ام

    بيزارم از خوشي تقويم روي ميز
    وز دنگ دنگ ساعت روي ديوار خسته ام

    از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
    از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام

    تنها و دل گرفته و بيزار و نااميد
    از حال من مپرس كه بسيار خسته ام

  17. 7 کاربر از halflife g بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #3190
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    اشک رازي‌ست
    لب‌خند رازي‌ست
    عشق رازي‌ست

    اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.

    قصه نيستم که بگوئي
    نغمه نيستم که بخواني
    صدا نيستم که بشنوي
    يا چيزي چنان که ببيني
    يا چيزي چنان که بداني...

    من درد ِ مشترک‌ام
    مرا فرياد کن.

    درخت با جنگل سخن مي‌گويد
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من با تو سخن مي‌گويم

    نام‌ات را به من بگو
    دست‌ات را به من بده
    حرف‌ات را به من بگو
    قلب‌ات را به من بده
    من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
    با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
    و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.

    در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
    براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
    و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
    زيباترين ِ سرودها را
    زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
    عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.

    دست‌ات را به من بده
    دست‌هاي ِ تو با من آشناست
    اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
    به‌سان ِ ابر که با توفان
    به‌سان ِ علف که با صحرا
    به‌سان ِ باران که با دريا
    به‌سان ِ پرنده که با بهار
    به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد

    زيرا که من
    ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
    زيرا که صداي ِ من
    با صداي ِ تو آشناست.

    احمد شاملو

  19. 2 کاربر از SR72 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •