غرق در ابدیتی سیال
ماهی قرمزی
به دنیا می آورم
به جای کودکت
تا شنا کند
به آن سوی مرزهای
مشروط زندگی
.
غرق در ابدیتی سیال
ماهی قرمزی
به دنیا می آورم
به جای کودکت
تا شنا کند
به آن سوی مرزهای
مشروط زندگی
.
ابهام های عاشقانه
در سخن هایت نهفته است
سعی می کنم
لغتنامه ای شوم
پر از معانی عاشقانه
برای هر حرف بی دلیل
در جهنم تو جستجو می کنم
آنچه را که حوا
هرگز در بهشت خود نیافت
براي من که فرقي نميکند
نگاهي دور فنجان برقصاني
يا دستي با شانه هايم آ شنا
اما
حالا که آمده اي
اينقدر به ساعتت نگاه نکن !
نسیمی از نگاه های آشنا بر نمی آید...
کمرنگ شده ام برایت...
می دانم...
رنگ ها همه روزی بی رنگ خواهند گشت...
گودالی ست
دوزخی خود ساخته
و همه
روزی در آن می افتیم.
اما
صف طویل این آدمیان
که یکدیگر را هل می دهند
محفل بی رحمانه ای شده است،
بی نان
بی شراب
بی خدا
نمی داندبه قربان گاه می رود
گوسفندی
که از پی کودکان می رود
که عقب نماند
شمس لنگرودی
حواسم هست
که دلتنگی را
گاهی نباید گفت...
ببخش
برای دوستت دارم
راه دیگری بلد نیستم ...!!
مثل یك حلزون
از زندگیم بالا آمدی
به تو عادت كردم
اما تو همانطور ابله وكند
به راهت ادامه دادی
حالا نمیدانم
از كجا بالا می روی
اما رد پای كثیفت را
هیچ شوینده ای پاک نمی كند
شاعر نباش
پرنده باش
که گاهی
به پنجره اش سری بزنی
برای دیدن
عشقبازی عشقی
که از تو گریخت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)