به لبتبه گیسوانت. . . .به کمون ابروانت. . . .به سوی دیدگانت. . . .که تو را ز جان پرستمبه همونه ای دو رنگت. . . .به نوای سازو چنگت. . . .که تو را ز جان پرستمبه قطار کاوانها. . . .به مسیر ساروانها. . . .به شفق به اب دریا. . . .به سپیده سپیده. . . .که تو را زجان پرستمبه خدا اگر بمیرم. . .به خدا اگر نمیرم. . .توئی اخرین امیدم. . . که تو را ز جان پرستمبه خدا اگر بگیرم. . .
بازوانت را به مستی حلقه کن بر گردنم
تا بلرزت زیر بازوهای سیمینت تنم
راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من
جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من
من تو را تا بی کران ها , من تو را تا کهکشان ها , از زمین تا آسمان هامن تو را با آنچه هستی , دوست دارم , می پرستم
دوست دارم , می پرستم
من تو را همچون اهورا , من تو را همچون مسیحا , همچو عطر پاک گلها
دوست دارم , می پرستم
من تو را با هستی خود , با وجودم
عاشقم , با خون خود با تار و پودم
من تو را با لحظه های انتظارم
عاشقم , با این نگاه بی قرارم
من تو را همچون پرستو , یاسمن ها , نسترن ها
گریه کردم،کودکم پنداشتی
هق هقم را کودکی انگاشتی
خنده چون کردم،مرا مجنون دون
در میان ابلهان پنداشتی
بذر عشقت چون به دل می کاشتم
تخم بی مهری به دل می کاشتی
نازنینم ما سپر انداختیم
از چه تو تیغ مژه برداشتی
روز مرگ رازقی هجر تو شد
رفتی و داغت به دل بگذاشتی
خوابم اکنون تا که بیدارم کنی
روزها را روی هم انباشتی
من چه تنهایم کنون ای بی وفا
کاشکی یک ذره بویم داشتی
به من خیره میشوی
با چشمان سیاهت
به سن عاشقی نرسیده ام
رحمی بکن!
هنگام دیدنش
نفسهایم به شماره می افتد
و قلبم تند تر میزند
و من به دروغ میگویم:
قرص هایم کو؟؟؟
با او
قلب؛ خون را چنان پمپاژ میکند
که رگ را یارای انتقال نیست
و مغز را یارای تفکر
کاش آلان آغوش گرمت سر پناه خستگیم بود
دو تا چشمات پر از اندوه
واسه دل شکستگیم بود
آرزوم اینه که دستام توی دستای تو باشه
تنگیه این دل عاشق با نوازش تو واشه
واسه چی
خدا نخواسته
من تو آغوش
تو باشم
قول میدم
با داشتن تو
هیچ غمی
نداشته باشم
همه هستی قلبم تو دو حرف خلاصه میشه
عشق تو
بودن با تو
دو نیاز زندگیشه
پرم از ترانه ی تو
گر چه واژه ها حقیرن
خوبه وقتی نیستی پیشم
اونا دستمو میگیرن
راز عشق من و هیچ کس غیر مهتاب نمیدونه
تنها شاهد واسه غصه، گریه و تنهاییم اونه
وای اگر من این نبودم کاش میشد پرنده باشم
تا از این دور بودن از تو بتونم بلکه رها شم
یه پرنده شم شبونه
بکشم پر به خیالت
برسم به لونه تو
بگیرم سر زیر بالت
زندگیم رنگ خدا بود
اگه تنها تو رو داشتم
اگه میشد واسه گریه
رو شونت سر میگذاشتم
بر دكه روزنامه فروشى
باران
به شكل الفبا مى بارد
دوست دارم
چندحرف و شاخه گلى بر منقار بگيرم
و منتظرت بمانم
باران عصر
موزون و مقفا مى بارد
مى بارد
مى بارد
و تو
دير كرده اى
گل ها
مثل پرندگان به دام افتاده
در كف من مى لرزند
تو نخواهى آمد
و شعر
داستان پرنده ايست
كه پرواز را دوست دارد و
بالى ندارد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)