شب همچون خواب سردی
آواره تر از جنون
با من می خواند
بر بستر غمناک خیال
عاشقی تنها
عاشقی گوریست به ژرفاي احساسش
پستي معشوق
عاشقي تنها
غرق در خون است چشمانش
خيره بر عكسي
چه كند تنها
در خزانش
اميد
واژه ايست بي روح
جاده اي در پيش
اشك چشمانش
دست بي دستي
غرق در وهم است
خاطرات خويش
جاده اي در پيش
بي كران
تا افق
پشت سر راهيست
غرق در افسوس
عاشقي تنها
چه كند تنها