چه زیرکانه
به ابتذال می کشی
عشق را
می گفت به وقت کندو
پروانه سوخته
به زنبور عسل…
چه زیرکانه
به ابتذال می کشی
عشق را
می گفت به وقت کندو
پروانه سوخته
به زنبور عسل…
کمد رویاهایم
بید گذاشته
خیال هایم را جمع می کنم
لای تک تک شان
نفتالین می گذارم
کاش تو
بید نزده باشی
از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند.
آغاز همیشه یکسان است
پایان همیشه معنا میکند
راه را
بیراه را
قدسی قاضی نور
حلقه های بیچاره
شما هم دراین دایره افتاده اید
و مرکزی که به سویش می دوید
مرتب دورمی شود؟
چرا مرا متهم می کنید ؟
وقتی این نقطه را گذاشتم
در تصورم
این همه دایره سرگردان نمی گنجید .
راه را که می بندی
از بیراهه می آیند ، پاهای دیگرم
کنارت می دود من
تو راه می روی و بیراهت منم
پرت افتاده ام نزدیک تو
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
آنها را میگذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوریات را معنا کنم...
نبودنهایم را
با خاطراتی سر کن
که یادم را بر باد دهد...
این تنهایی
دیگر به " ما " نمرسد !!
اي راه بي بازگشت
من از تو بازخواهم گشت
مرور مي كنم
دوراهي هاي تو را
پشت نامعلوم پيچ هاي تو را
سايه هاي تو را
چاهها و چاله هاي تو را
كار من از حسرت گذشته است
ذهنم از هرچه نامش آرزوست
دست شسته است
كودكي هستم
روانه از سر تپه ی سقوط
با بادبادك شكسته اي در دست
خسته و درمانده از ذلت شكست
ذهنش اما از تصور اوج
-اين تخيل كودكانه-
سرمست!
چرا نمی فهمند
من آن جایی ام
مرغ باغ ملکوت نیستم
آن جایی ام که تو هستی
اگر چه آن قدر دور شدی
که صدایم را نمی شنوی…
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)