دل چو فارغ گشت تن در ره دهیم
بی دل و تن سر بدان درگه نهیم
بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد
بر سر کرسی شد و آغاز کرد
عطار
دل چو فارغ گشت تن در ره دهیم
بی دل و تن سر بدان درگه نهیم
بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد
بر سر کرسی شد و آغاز کرد
عطار
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
اي دل چو حقيقت جهان هست مجاز
چندين چه بري خواري از اين رنج دراز
تن را به قضا سپار و با درد بساز
كاين رفته قلم ز بهر تو نايد باز
خيام
ز روي تست عيد آثار ما را * بيا اي عيد و عيدي آر ما را
..........................
تو جان عيد و از روي تو جانا * هزاران عيد در اسرار ما را
..........................
كتاب مكر و عياري شما را * عتاب دلبر عيار ما را
..........................
شما را عيد در سالي دو بارست * دو صد عيدست هر دم كار ما را
..........................
شما را سيم و زر بادا فراوان * جمال خالق جبار ما را
..........................
اگر عالم همه عيدست و عشرت * برو عالم شما را يار ما را
..........................
چو خاموشانه عشقت قوي شد * سخن كوتاه شد اين بار ما را
مولانا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون // ازو پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت // یکی را قرص نان اغشته در خون
باباطاهر
نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس///که گر هلاک شوی منتی پذير از دوست
مرا که ديده به ديدار دوست برکردم ///حلال نيست که بر هم نهم به تير از دوست
سعدی
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز * و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
..........................
ز زير زلف دوتا چون گذر کني بنگر * که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
حافظ
در هر که ترا دیده،به حسرت نگرانم .:.:. عمری است که من زنده به جان دگرانم
صائب
ملک آن طعنه بر مهر و وفا زن // به آیین محبت پشت پا زن
ملک دارای آن مغز سیاسی // که میخندد به قانون اساسی
ملک دارای آن حد فضایل // که تعدادش به من هم گشته مشکل
ایرج میرزا
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را .:.:. تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
صائب
dark_angel نگفتیا !!بگم ؟بگم ؟![]()
Last edited by ask_bl; 30-03-2010 at 00:18.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)