می خواهم
در آغوشم بگیری
تا امروز
نتواند
ازمیان ما بگذرد.
می خواهم
در آغوشم بگیری
تا امروز
نتواند
ازمیان ما بگذرد.
بارانی آمده
رفته
وشهر خالی پشت ماه پخش می شود
گوش به فرمان تو نیستم
به فرمان هیچکس
دست شعری کوتاه را گرفته ام
و از سکوت نسل ها بالا می روم .
سیم خاردارجهیزیه مادرم بود
درمرز جاده ای که به ماه تلخ می رسید
من بی مهربا تو می خوابم
عاشق تر اما
برمی خیزم
اینجا روسپیان پاپتی
برای جفتی کفش و یک دست چینی گلدار
مصدق را تا انتهای ولی عصر می روند
...
ذرات هوا پر از کودکان مریض است
بسترمان از پنجره لو می رود
آسمان را ببند .
باورش سخت است
براي دل كوچكم...
چه بي تفاوت
وچه بي رحمانه اولين و آخرين!
روزها ميگذرد...
سالها نيز خواهد گذشت
ميدانم،از پس غم دوريت
بر نمي آيم
مي آيم روزي،
پشت ديوار حاشا لانه خواهم كرد
خواهمت ديد!
شاد خواهم شد
پرواز خواهم كرد در اوج
كسي چه مي داند
شايد همسايه شويم
آن روزها
از بالاي برج حاشا
چه تماشايي بود چشمان گريانم
10.22
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید
ناهيد سرشگی
یک ربع مانده به انتظار
یک چشم خالی
دو دست ملتمس
ثانیه های بزرگ
جای خالی
قاب عکس تو
آنقدر گریه کردم
که ثانیه هایم
اشک شد
نیامدی
بدرود ای
انتظار زرد...
::.خودم.::
توفانی بود
آمد و رفت
دلِ دریا خالی شد
چند ماهی مرده
یک بطری
بی نقشهی گنجی
سارا محمدی
زنگ میزنی
یا من هستم
که هیچ
اگر نبودم این نامه را بگیر
بیا در خانهی ما
در بزن
یا من هستم
که هیچ
یا من نیستم
که زنم دری را که میزنی باز میکند
یا از درز دری که میزنی یا از طرز در زدنت
میبیند تویی و میگوید
که یا خودم رفتهام
که هیچ
یا مرا بردهاند
که هیچ
رضا مهرعلیان
عشق این است که مردم
ما را
با هم اشتباه بگیرند !
وقتی
تلفن با تو کار دارد
من پاسخ بگویم .
و اگر دوستان
به شام دعوتم کنند
تو بروی .
نزار قبانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)