مثل نوشتن در باد
از تو که می نویسم
کاغذم بند نمی شود
دست م خط می خورد
دل م به باد می رود.
مثل نوشتن در باد
از تو که می نویسم
کاغذم بند نمی شود
دست م خط می خورد
دل م به باد می رود.
مادام که نام تو را بر کاغذ می نويسم،
به درختی بدل میشوی
و دفتر من باغی میگردد.
مادام که نام تو را مینويسم،
سپيدیاش به رنگينکمانی بدل میشود
فروزان با رنگهای زنده.
و چون شامگاهان فرومینشيند
چراغ اتاقم را نمیافروزم
تا بتوانم ستارگانی را ببينم
که از نقاط نامت
برق میزنند!
نامت
گل واژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوها دشتستان
نامت گل هزار بهار نیامده است
نامت تمام شبهایم
و گستره ی خمیده ی رویاهایم را
پر می کند
ودر دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
نامت در چشمانم
چون لاله،سرخ
چون نسترن،سپید
و مثل سرو،سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت
در جانم
گر می گیرد.
منوچهر آتشی
مي نويسم اسم خود را رويِ ديوان سكوت
رويِ ديــوان غزلــهاي پــريشان سكوت
مثل پنهان گريه اي شبهاي شعرم بي صداست
بي صداتر از نفــوذ روحِ پنهان سكوت .
اختناقي در پس پشتِصدايم قايماست
گر زبان را كرده ام سردرگريبان سكوت.
صدقناري خون ميان ساقههايم لخته بست
لخته ازدرجازدن درحجم گلدان سكوت.
بيت آخر اولين حرف خودم را ميزنم
با تو اي سنگين ساكت!اي زمستان سكوت؛
بين عادتهاي مردم گم نخواهم شد اگر
دست سردم را بگيري در خيابان سكوت…
وقتی دستهایت لرزید
و دلت لیز خورد
در رودخانهای
كه ماهیهای قزل
تسلیم نمیشوند
تازه میفهمی
عاشق شدهای
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
انگشتهای من
میبارند
و نام تو
میرويد
اینجا که سنگ روی سنگ
بند نمیشود
سنگ تورا به سینه میزنم!!!!
من میگم: منو شکستن، چشم فانوسمو بستن
تو می گی:خدا بزرگه،ماهو می ده به شب من
من میگم:آخه دلم بود اونکه افتاده به خاکه
تو می گی: سرت سلامت،آینه زلال و پاکه
اینه که فاصله هارو نمی شه با گریه پر کرد
یکیمون بهار سرخوش ، یکیمون پاییز پردرد
من می گم:فاصله مرگه بین دستای تو تا من
تو می گی: زندگی اینه،حلصل عشق تو با من
من می گم:حالا بسوزم یا که با غصه بسازم
تو میگی:فرقی نداره،من که چیزی نمی بازم
من میگم:اینجا رو باختی،عمری که رفته نمی آد
تو می گی:قصه همین بود ، تو یه برگی توی این باد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)