ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
Last edited by dvb595959; 14-03-2015 at 20:39.
دلم گرفته از این ساده تر چه باید گفت ؟
کنار پنجره با چشم تر چه باید گفت؟
قطار رفتن تو لحظه اى درنگ نکرد
به ساربانِ چنین خیره سر چه باید گفت؟
دل گرفته و اشک روان ، صداى بنان..
میان ناله ى مرغ سحر چه باید گفت؟
هر داغ درین لاله ستان خیمه لیلی است
هر خار بنی پنجره شمع تجلی است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع
Last edited by - Saman -; 17-03-2015 at 09:34.
لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو
به شبهای دل تاریک من مهتاب را ماند
" شهریار "
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
((مشیری))
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است
گورِ گردان است و درآن آرزوهای من است
آتش سردم که دارم جلوه ها در تیرگی
چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است
سحرگاهی که باد صبحگاهی
ببرد از چهرهٔ گردون سیاهی
شفق شنگرف بر مینا پراکند
فلک دردانه بر دریا پراکند
" عبید زاکانی "
به دریا بنگرم دریا تِو بینُم
به صحرا بنگرم صحرا تِو بینُم
به هرجا بنگرم کوه و دَر و دشت
نشان از قامت رعنا تِو بینُم
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
حافظ
از خزان هجر گل ای بلبل شیدا چه نالی
گر بهار عمر شد گل باقی و گلزار باقی
عمر باد و تندرستی از ره دورم چه پروا
زاد شوقی همره است و توسن رهوار باقی
"شهریار"
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)