چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهاييست ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست مرا اين گونه ميخواهي تماشا كن تماشا كن دروغين بودم از ديروز مرا امروز هاشا كن گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم...
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهاييست ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست مرا اين گونه ميخواهي تماشا كن تماشا كن دروغين بودم از ديروز مرا امروز هاشا كن گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم...
حالا وقت رفتنه
وقت دل سپردنه
تك درخت فصل پائيز
ميگه وقت مردنه...
![]()
يکي ر ا دوست ميدارم ولي افسوس او هرگز نميداند نگاهش ميکنم ش ايد بخواند از نگاه من که او ر ا دوست ميدارم ولي افسوس او هر گز نگاهم را نميخواند به گلبرگ گل سرخي نوشتم که او را دوست ميدارم ولي افسوس او گل را به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداد.
دروغ ميگفت هر بار که بسراغم مي آمد با گريه ميگفتم راستش را بگو اگر مهر به ديگري داري ترا مي بخشم . و باز خنده اي ميکرد و ميگفت جز تو مهر به کسي ندارم. تا اينکه يک روز با گريه بسراغم آمد . گفت مرا ببخش به تو دروغ گفتم . دل بديگري دارم. خنده تلخي کردم و گفتم من هم بتو دروغ گفتم ترا نمي بخشم...
بچه كه بوديم آخر قصه هامون با يه جمله تموم ميشد كه بدون اون جمله قصمون ناتموم مي موند حالا كه بزرگ شدم معني اون جمله رو مي فهمم زندگي يعني كلاغه هيچ وقت به خونش نرسيد...
بي تو چه شبها كه تا صبح در حسرت با تو بودن اندوه ويراني ات را تنها پرستيده بودم...
مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبديل شود!
مگذار که حتي آب دادن گل هاي باغچه
به عادت آب دادن گل هاي باغچه تبديل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و
سخت دوست داشتن ديگري نيست .
پيوسته نو کردن خواستني است که خود پيوسته
خواهان نو شدن است و دگرگون شدن
تازگي ، ذات عشق است و طراوت ، بافت عشق
چگونه مي شود تازگي و طراوت را از عشق گرفت و
عشق همچنان عشق بماند ...
آه ... ای الهه کیست که می کوبد
آیینه امید مرا بر سنگ؟!...
عشق ممنوع چقدر سخته وقتي تو زندان عاشقي گرفتار شدي و ازت پرسيدن جرمت چيه؟؟؟ بگي :
عشق ... چقدر سخته وقتي كه كادو تولدت كه هميشه كلي واست عزيزه بي وفايي باشه
... چقدر سخته وقتي كسي كه دلت رو اسير كرده جواب نگاه عاشقانه تو رو نده
... چقدر سخته وقتي عاشق كسي باشي كه از عشق چيزي نمي دونه ...
ولي سخت تر از همه اينه كه تو جاده هاي عاشقي به تابلوي عبور ممنوع
بخوري به همون تابلويي كه هزاران قلب عاشق رو پشت خودش نگه داشته ... عشق ممنوع...
كاش از اول مي دونستم من و دوستم نداري
به دلم دل نميدي تا كه جلوم كم نياري
من گرفتار تو بودم - تو بفكر ديگري
تازه فهميدم كه از هرچي دله دل ميبري...
خسته ام از لبخندهاي اجباري...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)