زنگ بعد،
در زندگی خصوصیم با تو،
دیکته داریم..
مرا از نوشتن قُسطَنطَنیه نترسان!
من
تمامِ قوس های تنِ تو را بلدم...
مریم احمدی
زنگ بعد،
در زندگی خصوصیم با تو،
دیکته داریم..
مرا از نوشتن قُسطَنطَنیه نترسان!
من
تمامِ قوس های تنِ تو را بلدم...
مریم احمدی
دســتانم بــوے گُـل مـی داد
بـﮧ جـــرم چیدטּ گـــل
بهـ کــویر تبــعیـدم ڪــردند
و یـک نفـر نـــگفت
شــــآیـد
گلــی کــاشته باشد . .
سینا به منش
در بیش از 500 هزار سایت و وبلاگ این شعر به نام "چه گوارا" یا "دکتر شریعتی" منتشر شده است، اما
این شعر در سال 72 توسط سینا بهمنش سروده شده و در سال 86 در مجموعه ای با نام "آهوی ناتمام"
انتشارات آوای کلار به چاپ رسیده است.
با تشکر مهران...
این راهِ درست است که در پیش گرفتند
تصمیم به آزادی هم کیش گرفتندشُد روزنه ایی باز از این دخمه تاریک
تا عَزم , به جذبِ دگراندیش گرفتندبا قَهر نشُد باز , درِ بسته به تاریخ
کی حاصلی از آنهمه تفتیش گرفتند؟آزادی اندیشه نگوئید محال است
سودا زده گانند که تشویش گرفتنددنیا … نه فقط بازی نَرد است
صَدبار اگر باز دوتا شیش گرفتند …در عاقبت از بُرد و ظَفر نیست خبر , نیست
از غیر نه … این بُرد , خود از خویش گرفتندامروز همان لحظه ی موعود زمان استمرتضی عباسی زاده
غفلت زده گانند که آتیش گرفتند
روی لـب های تو وقتی ردی از لبخند نیست
در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست
اخم هایت را کمـی وا کن که تاب آوردنش
در توان شانه های خسته ی الوند نیست
خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد
قصه اش آنچـه مورخ ها به مـا گفتند نیست
خـواست تا از چشم زخم دشـمنان حفظت کند
خــوب مـی دانست کـــار آتش و اسپند نیست
آنقدر شیرین زبانــــی کـار دستــم داده ای
قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست
ای تنت شیـراز راز آلـــود فتحت می کنم
گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست
(سورنا جوکار)
با تشکر مهران...
تــا سُـــلــیــمانم شدی افتادم از حسّ و نفس
زیر پایم پَهن کردی مُـــدتی قالـــیــچه را
بعد از آن دیگر ندیدم از تو حـــتی نامه ای
داشتم هر روز و شب احساس ِ یک بازیچه را
من هزار و سیــصد و هـــفـــتاد بار عاشق شدم !
تو ولی یک بار هم از من نپرسیدی : چرا !؟
***
ما دو تا یک فرق ِ کوچک! ( نیمه شب ها ) داشتیم
تو خدا را خواب می دیدی من امّا نیچه را !
(یاسر قنبرلو) - [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Last edited by forutan; 01-11-2013 at 02:51.
چشـــمان تو صـــدف اســت
بــر آن گـــوش مي خـــوابانم، وقــتي که خــوابيــده اي
تــا صــداي دريــايي را کــه در آن غــرق شــده ام
بشــنوم ...
"سجاد گودرزي"
آدم زود پیر میشود
زود!
...
یادت میآید؟!
در کوچه
سوار بر سهچرخهی بیتاب
میان هیاهوی کودک
چقدر بیصبرانه
انتظار بلوغ میکشیدیم؟
بیقرار؟!...
یادت میآید؟!
کُنج تأمل
چقدر معصومانه
آرزوی حماقت میکردیم
برای رهایی میان خیابان؟
به اشتیاق؟!
یادت میآید؟!
سینمای یواشکی
دوری دو کوچه آنطرفتر از خانه
و یا رفتن مدرسه بیهمراه
تنها برای اندکی بازی روی خط ریل؟
یادت میآید؟!
...
آدم زود پیر میشود
خیلی زود!
رضا نیکخو
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پــــــرواز تماشـــــــایــی موهــــــــای رهــــــــــایش
تصـــویـــر رهـــــــــا کـردن یک دسته پـــــــرنده ست
دل غــــــرق نگــــاهیست کــــه مــابین دو پــــــلکش
یک قــــــهوه ای ِ ســــوخته ی ِ خیــــــره کننده ــست
این روســری آشفته یک مـــوی بلند است
آشــفتگی مـــوی تو دیــــــوانه کننده ست
بالقوّه سپــید است زن امـــا زنِ این شــعر
موزون و مخیّــل شــــده و قــافیه مند است
در فوج مدل هــای مدرنیته هنــــــــــــوز او
ابروش کمان دارد و گیســـــوش کمند است
پــــــرواز تماشـــــــــــــایی موهای رهایش
تصــویر رهـــــا کردن یک دسته پــرنده ست
دل غرق نگــاهیست کــــه مابین دو پلکش
یه قـــهوه ای ِ سوخته ی ِ خیره کننده ست
با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست
خنــــــدیدن او عـــامل بیماری قـــند است
تصــویر دلـــش با کمک چشـــم مســـلح
انگار که سـنگی تهِ شیئیِ شکننده است
شاید به صنوبـــــر نرسد قامتش امــــــــا
نسبت به میـانگینِ همین دوره بلند است
مـاه است و بعید است که خورشید نداند
میــزان حضور و حذرش چند به چند است
صالح دروند
با تشکر مهران...
سيبي بچين...
اين روزها
كه سطرها همسفر جنون اند
به طواف تو آمده ام
بانو
شعرهاي من
فقط پشت پلك هاي تو مي پرند
از چه بيم داري؟
ببين چگونه كلمات را به هم مي تنم
به وقت دلتنگي...!
چگونه دلتنگي در دلم جوانه مي زند
به وقت تنهايي...!
بانو
كجاي دلم پياده راه بيفتم
شعرهايم تنگ تر از اين نمي شوند؟
سيبي بچين
امشب مي خواهم
فقط به تو ايمان بياورم
و به آسماني كه زير پوستم ريشه دوانده است...!
علی رضا کريمی
و اين عشق...!
چه ساده نوشتم
دوستت دارم
دريا شباهت بي حدي به تو داشت
مي داني
هميشه ساحلي براي امواجِ سينه
چاك مي شود
و اين احمقانه ترين مرگ است
و اين عشق
آه...
عجب كوچه ي پرتي بود...
علی رضا کريمی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)