خوشا وقت شوریدگان غمش . . . . .
برای گفتن من شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش درد عزیز دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گلهای نیست
گرهم گلهای هست دگر حوصلهای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دستِ مرا مشغـلهای نیست
مسیر خانه ات را از حافظه ی کفشهایم پاک کردم
اگر دریا باشیم
تمامی نداریم
بیا تنها قطره ای باشیم
بیا دریا نباشیم
تا تمام شویم . . .
من روزها به دیدن ابلیس می روم
شبها دلم برای خدا تنگ می شود.
![]()
جایی که من تنها شدم،شب قبله گاه آخره
اینجا تو این قطب سکوت،کابوس طولانی تره
من ماه می بینم هنوز این کور سوی روشنو
اینقدر سوسو می زنم شاید یه شب دیدی منو
Last edited by Ultra_Black; 05-09-2010 at 11:21.
خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لب پریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، صندلیهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحهی باز حوادث:
در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری
تورو كم دارم عزيزمـــــــ ...
بي تو غم دارم عزيزمــــــــ ...
شعر؟
بعد از تو مگر شعري باقي مانده؟!
ديـــــــــــــــــــــــ ــوانه مي كند مرا..
شباهت اين روزها ؛ با روزهايي كه وعده ميدادي..!
میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمی نوشی
بمونه این آخرین غزل ام واسه افطارت
شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو
به یادگار میبرم امشب خدا نگهدارت
قايقي خواهم ساخت
دور خواهم شد از اين خاك غريــــــــب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)