تو مرا در دل دار...
تو مرا دوست , مرا دوست , مرا دوست بدار
طلب اين دل بيمار و فقير
ز تو اي دوست , همين است , مرا دوست بدار
هر چه با خود سخن پند , وليكن هيهات
دل من خيره سر و مست , مرا دوست بدار (از خودم)
تو مرا در دل دار...
تو مرا دوست , مرا دوست , مرا دوست بدار
طلب اين دل بيمار و فقير
ز تو اي دوست , همين است , مرا دوست بدار
هر چه با خود سخن پند , وليكن هيهات
دل من خيره سر و مست , مرا دوست بدار (از خودم)
جالب بود. نمی دونستم شعرام از این طرفی میان. دست شما درد نکنه helia خانم(آقا)
روا مدار خدایا که در حریم وصال---------------رقیب، محرم و حرمان نصیب من باشد (حافظ شیرازی)
دلم به عشق یارم گرفته حال و هوایی ----- نوشته روی قلبم به خط کرب وبلایی
همه هستیم حسینه - می و مستی ام حسینه
همه لحظههای من از تو تهی مانده
اما همه وجودم لبریز از توست
تو دیگر تکهای از من شدهای، سایهای خوش بر دل من
گوشه گوشه این دل خراب، سرشار از عطر نگاه توست، عزیز دل ...
خواهش مي كنم . ولي پرانتز رو حذف مي كنمbithiah
جالب بود. نمی دونستم شعرام از این طرفی میان. دست شما درد نکنه helia خانم![]()
هنوزم من تو را در دل
هنوزم من تو را در ياد
هنوزم در پي افسون گرمي بخش چشمانت
هنوزم دست گرمت را تمناگر
هنوزم در دلم يادت
چه بيهوده ز تو بگريختم , بي شك
هنوزم ياد دستانت
هنوزم رنگ چشمانت (از خودم)
تا چند اسير عقل هر روزه شويم
در دهر چه صد روزه چه صد ساله شويم
درده تو به كاسه مي از آن پيش كه ما
در كارگه كوزه گران كوزه شويم
====================
كاش منم ميتونستم جلو اشعاري كه مينويسم يه پرانتز باز كنم و بنويسم خودم !شعر گفتن خيلي قشنگه .
كاش ...
خوشحالم كه يه شاعر تو جمعمون داريم
تبريك ميگم helia خانوم اميدوارم كه هميشه موفق باشيد
...................
من اينجا ایستاده ام در کنـــار ِ يک بيد ِ مجنون٫ که با موهايش صورت ِ زمين را٫ بوســـه می زند ...
من اينجا ایستاده ام به انتــــظار ِ ديدار ِ تــــو٫ در آغوش ِ يک نسيم که می دهد ياد و بوی تــــو را زير ِ لای شب...
من اينجا ایستاده ام مَست در خيال بوســه هايت در قوص يک هوس که نالهای عاشقانه تـــــو را زير ِ رگبار ِ بوسه هايم به صدا در آورم ...
من اينجا ایستاده ام زير ِ ناف ِ عشـــق و زير ِ اسرار ِ دل به اين آرزو که چشم ِ تـــــو نقش ِ مـــرا به خود پيوند زند ...
« مـــــــن اينجا ایستاده ام٫ در انتظــــــار ِ تــــــــو »
...
واعظ شهر که از طول قیامت می گفت----------------غافل از قامت آن سرو سهی بالا بود
Last edited by bithiah; 23-11-2005 at 15:41.
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي .
يك پنجره براي ديدن
يك پنجره براي شنيدن
يك پنجره كه مثل حلقه ي چاهي
در انتهاي خود به قلب زمين ميرسد
و باز ميشود به سوي وسعت اين مهرباني مكرر آبي رنگ
يك پنجره كه دست هاي كوچك تنهايي را
از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي كريم
سرشار ميكند
و ميشود از آنجا
خورشيد را به غربت گلهاي شمعداني مهمان كرد
يك پنجره براي من كافيست
وقتي كه اعتماد من از ريسمان سست عدالت آويزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ هاي مرا تكه تكه مي كردند
وقتي كه چشم هاي كودكانه عشق مرا
با دستمال تيره قانون مي بستند
و از شقيقه هاي مضطرب آرزوي من
فواره هاي خون به بيرون مي پاشيد
وقتي كه زندگي من ديگر
چيزي نبود هيچ چيز بجز تيك تاك ساعت ديواري
دريافتم بايد بايد بايد
ديوانه وار دوست بدارم
يك پنجره براي من كافيست..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)