اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

[amir 69]

به خدا خسته از آن زخم زبانت شده ام
بی خيال تو و ابروی کمانت شده ام

عشق تو بر دل من بار گرانيست و من
بی تحمل شده از بار گرانت شده ام

آنقدر دلبر و دلدار و فريبا نشدی
مکن اين فکر که مجنون زمانت شده ام

دو سه روزيست که رفتی و دلم آزاد است
آری آزاده ترين مرد جهانت شده ام

اشکم از ديده فرو ريخت و رسوايم کرد
حرف آخر...تو کجايی؟نگرانت شده ام

[amir 69]

تمام ماجراي من
سه واژه شد براي تو
سه واژهي جدا، جدا
من و ..
شب و ..
هواي تو ..

[amir 69]

چه سود گر بگویمت
که شام تا سحر نخفته ام
و یا اگر دمی به خواب رفته ام
تو را به خواب دیده ام
چه سود گر بگویمت..

[amir 69]

چهار نقطه
و شش حرف ..
كلمه كوتاهي بود
انتظار..

[farryad]

رنگ سرخ
می‌تواند بنشیند بر درخت انار
لب‌های تو
یا
پیراهنِ پاره‌پاره‌ی یک سرباز

هیچ اتفاقی نمی‌افتد
ما
عادت داریم

ندیده‌ای؟!
همان انگشت که ماه را نشان می‌داد
ماشه را کشید
ندیده‌ای؟!
که از تمام آدم‌برفی‌ها
تنها
لکه‌ای آب مانده بر زمین

دود، فقط نام‌های مختلفی دارد
وگرنه سیگار من و خانه‌های خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند


غروب را قدم زده‌ام
صبح زود را گذاشته‌ام برای مردن
و باد
که فکر می‌کردیم
تنها از دوسویمان می‌گذرد
عقربه را تکان داد و
ما پیر شدیم

باد،
رفتن بود

زندگی،
رفتن بود

آمدن،
رفتن بود

انسان و ابر
در هزار شکل می‌گذرند

عبدالملکیان

[Rainy eye]

وقتی تو نیستی ،رنگ دریا را دوست ندارم
شب به پایان میرسد، شب را نیز دوست ندارم
از لابلای مریم های خفته ،با فانوسی کم سو
راهی به سویت می جویم...
وتو نیستی...نیستی تا ببینی
آسمان چقدر امشب زیباتر است!!!!!!
اما این اسمان را نیز بی تو دوست ندارم...

[Rainy eye]

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است
صدایی نیست
ماوایی نیست
حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز ،
جوابگوی دلتنگی هایم نیست...

[Rainy eye]

روزی صد بار باهم خداحافظی کردیم
اما افسوس...
معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم
که تو را به خدا سپردم!

[Rainy eye]

افسوس يا حسرت يا عشق بي پايان؟
من با تو ، يا بي تو؟
با اين همه پرسش
اين روزهاي من
پر مانده از ابهام
لبريز هر اوهام
فردا ولي شايد
با ياد امروزم
باشم بسي خندان...
يا گريان....
يا درد بي پايان.

[Ghorbat22]

تو به بدرقه من آمده ای

من چشم براه آمدن اتوبوسی هستم

که مرا از تو دور می کند!

چه بیرحمم من...