تکراری بود![]()
![]()
--
--
تکراری بود![]()
![]()
وای ! تورو خدا دیگه این جمله مسخره رو به کار نبرید!تکراری بود
آخه چیه این !
نه آخه اين يه حكايتي داره بين منو bahdar ...![]()
یه بار با دوستام رفتیم بیرون که جعبه لایـتـنـر بگیریم ...اون موقع تازه مد شده بود
تو راه هی مسخره بازی در میاوردیم میخنیدیم ...میگفتیم جعبه لاینز
.
.
.
رسیدیم نمایندگی کانون ؛خودمونو جمعم جور کردیم عین بچه ادم ؛خیلی با شخصیت ...گفتم جعبه لایـنــز دارید ؟
دوتا دختری که اونجا کار میکردن تا ربع ساعت میخندیدن ...![]()
چون الان ایام کنکوره بزارید یه سوتی از دو بار شرکت کردن در کنکور دانشگاه آزاد برام اتفاق افتاده بگم. نمیدونم تو این تاپیک گفتم یا نه به هر حال اگر تکراری بود ببخشید.
سال اول که من تو کنکور دانشگاه آزاد شرکت کرده بودم.تو یه کلاسی افتاده بودم که اکثرا از قیافه هاشون معلوم بود مخ هستن فقط من بینشون نخاله بودم ( نمیدونم چرا اونجا افتادم شاید واسه اینکه معدلم رو الکی بالا زده بودم ) من درست ته کلاس بودم و بغل دستی من یه پسری بود که قیافه ش داد میزد این دیگه آخرشه. عینک ته استکانی ... لاغر ... تیک هم داشت. خلاصه من از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. برگه ها رو پخش کردن و من این پسره رو زیر نظر گرفتم دیدم فرت و فرت داره پاسخنامه رو پر میکنه و منم همگام با اون جواب ها رو تیک میزدم و هر چند دقیقه یه نگاه به پاسخنامه م میکردم و از اینکه اینقدر پرپشت بود حال میکردم. خلاصه اون میزد منم میزدم تا اینکه مراقب اعلام کرد 10 دقیقه مونده ... یهو دیدم این پسره پاسخنامه رو آورد جلو صورتش و بعد تند تند دفترچه سوالات رو ورق زد دوباره پاسخنامه رو نگاه کرد بعد دیدم تیکش 10 برابر شد و رنگش عین گچ سفید شد و یه پاک کن در آورد تند تند همه پاسخنامه رو پاک کرد. منو میگی... قیافه م اون لحظه دیدنی بود. اون دست و پاش داشت میلرزید و تند تند پاک میکرد منم سرمو کج کرده بودم و با یه قیافه داغونی داشتم نگاش میکردم.... نگو طرف کلا مورد بود و مشکل روانی داشت از اینایی که اینقدر درس خوندن دیگه مغزشون تعطیل شده ... نتایج کنکور اومد و من انتخاب هفتم کاردانی ریاضی محض آبادان قبول شدم....
یه سوتی هم از دوران پشت کنکوری و قلم چی تعریف کنم. نمیدونم اینارو تو این تاپیک قبلا گفتم یا اینکه نه. سرچ که کردم نبود.
من سال اولی که پشت کنکور بودم تو قلم چی ثبت نام کرده بودم. خدا نصیب نکنه. یه پشتیبان داشتم اینقدر سمج بود شماره خونه پدر مادر عمو خاله کلا همه اقوام رو از من گرفته بود. انگار این آدم بیکار بود فقط کارش این بود به من گیر بده. همیشه هم تراز من پایین میومد و به من میگفت اینجوری قبول نمیشی باید بیشتر بخونی. یه روزی تو پیش دانشگاهی زنگ تفریح با بچه ها یه جمع شده بودیم و داشتیم در مورد کنکور حرف میزدیم طبق معمول که یکی از بچه ها گفت من شنیدم اگه شمع به پاسخنامه بمالی دستگاه قاطی میکنه همه رو 100% میزنه. این حرف تو ذهن من موند و همش به این موضوع فکر میکردم. تا اینکه تصمیم گرفتم هفته بعد تو آزمون قلم چی این ترفند رو اجرا کنم و اگه جواب داد تو کنکور هم ازش استفاده کنم. غرق در رویا بودم و خودم رو در صنعتی شریف تصور میکردم. شب فردایی که آزمون داشتم رفتم سوپرمارکت و یه دونه شمع از این سفیدا خریدم . آوردم خونه و با چاقو نصفش کردم و گذاشتم تو جیبم. فرداش سر جلسه آروم شمع رو در آوردم و شروع کردم به مالیدن روی پاسخنامه. بعد دیدم تابلوئه کلا سفید باشه یه 7 8 تایی رو الکی سیاه کردم دوباره شمع مالیدم یه گندکاری شد که نگو. سیاهی مداد پخش شد رو پاسخنامه شمع هم یه حالت چرکی به خودش گرفته بود. تا آخر جلسه داشتم شمع میمالیدم و تمام دستم چرب شده بود. تا اینکه تموم شد و پاسخنامه ها رو جمع کردن. پیش خودم فکر کردم یا جواب میده و من به آرزوهام میرسم یا اینکه طبق معمول ترازم پایین میاد اما دیگه به این فکر نمیکردم که چه اتفاقی قراره بیفته. فردا صبحش رفتم کارنامه مو بگیرم. وقتی پشتیبان منو دید عصبانیت از چهره ش میبارید. رفت مدیر موسسه رو صدا کرد اونم اومد و همه با عصبانیت نگام میکردن. بعد پشتیبان کارنامه مو داد دستم گفت تو کل ایران تو نفر آخر شدی O-: بعدش مدیر موسسه گفت پاسخنامه تورو سه بار دستگاه تصحیح کرد و دو بار هم دستی تصحیح کردن. تو باعث شدی رتبه شهر ما که همیشه جز 5 تای اول بود 11 بشه. بعد کلی سرکوفت زدن و ضایع کردن پیش بقیه بچه ها من از اونجا اومدم بیرون و اونها هم به همه شماره هایی که از من داشتن زنگ زدن و موضوع رو گفتن و آبروی من تو کل فامیل رفت. هر جا میرفتم میگفتن واقعیت داره تو نفر آخر تو کل ایران شدی....
سلام این هم سوتی یکی از بچه ها
یک روز معلم فارسی ما نیومده بود سر کلاس و مدیر ما هم که قبلا دبیر ادبیات بود جاش اومد سر کلاس و شروع کرد بع درس پریدن
یکی از بچه ها را صدا کرد وسط سوالاش ازش پرسید توی بیت
شود کوه آهن چو دریای آب اگر بشنود نام افراسیاب
چه صنعت ((ادبیش را دیگه نگفت )) به کار رفته
این دوستمون هم پس از کلنجار رفتن با خودش و سوزاندن فسفر بسیار جواب را فهمید
می دونین چی گفت ؟
ذوب آهن
ه سوتی دیگه یادم اومد
یه بار با یکی از دوستانمون که چندان هم مو ندارد نشسته بودیم
نمی دونم داداشم چی شد که این جک بیمزه ی قدیمی یادش اومد :
کسی می دونه فرق هواپیما با کچل چیه
بعد از اینکه این را گفت یهو فهمید که چی شد ه و سریع بحث رو عوض کرد
من هم که دوزاریم خیییییییییییییییییلی کجه (در حد 179.9 درجه ) جوابش را گفتم که کجل فرق نداره و هواپیما هم نکته ی انحرافی بود
جالب اینجاست که تا فرداشبش که توی خونه بحثش شد نفهمیم که چی شده
سلام این هم سوتی یکی از بچه ها
بزرگترین سوتی قرن :
یک روز معلم فارسی ما نیومده بود سر کلاس و مدیر ما هم که قبلا دبیر ادبیات بود جاش اومد سر کلاس و شروع کرد بع درس پریدن
یکی از بچه ها را صدا کرد وسط سوالاش ازش پرسید توی بیت
شود کوه آهن چو دریای آب اگر بشنود نام افراسیاب
چه صنعت ((ادبیش را دیگه نگفت )) به کار رفته
این دوستمون هم پس از کلنجار رفتن با خودش و سوزاندن فسفر بسیار جواب را فهمید
می دونین چی گفت ؟
ذوب آهن
سوتی جدید:
با بابام داشتیم میرفتیم بیرون. بابام سیگارشو از شیشه ماشین انداخت بیرون ولی بعدش گفت فکر کنم برگشت تو ماشین.
منم هرچی نگاه کردن دیدم چیزی نیست. گفتم نه بابا رفته بیرون توهم زدی!!!
چهارراه آزادشهر پشت چراغ قرمز بابام گفت بوی چیه میاد؟ گفتم نمیدونم. گفت بو قنادی میاد. گفتم نه بوی سیم سوخته میاد. گفت نه بوی نبات سوخته میاد.
یهو دیدم از شلوار بابام داره دود بلند میشه.
یهو ته سیگارو دیدم سریع انداختم بیرون. ولی شلوار بابام به ابعاد 4 در 4 سوخته بود.
جالبه بابام متوجه نشده بود ولی زیر شلواریش هم با همین ابعاد سوخته بود. ما بقیش رو که به ما نگفت ولی خدا داند!!!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)