جغرافیا را دوست ندارم.
مرزهارا پررنگ می کند.
تاریخ را هم که خاطره هارا ,
من:
احتمال را دوست دارم
وقتی امار تو را می گیرم
همیشه جایی برای خطا می گذارم بماند.
شاید روزی بخواهی برگردی ,
احتمال است دیگـر.
جغرافیا را دوست ندارم.
مرزهارا پررنگ می کند.
تاریخ را هم که خاطره هارا ,
من:
احتمال را دوست دارم
وقتی امار تو را می گیرم
همیشه جایی برای خطا می گذارم بماند.
شاید روزی بخواهی برگردی ,
احتمال است دیگـر.
Last edited by Puneh.A; 22-08-2011 at 15:33.
نه در قصه های مادر بزرگ دیدم
نه در خواب
که روزی ساده میکارم
بالهای پروازم را
پشـت پرچین کوتاه نگاه کبوتری
بیگانه با خواب ها و بازی های دیروز
و تنها می مانم
با تصویری از پروازها
حالا می فهمم که آدمی را
آفریدهاند
تا همبازی تقدیر خویش باشد
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنیــــــــــــن روز غلام است
گو شمع میارید در ایــــــــــــن جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوســـــــــــت تمام است
در مذهب ما باده حلال اســــــــــــــــت ولیکن
بی روی تو ای سرو گــــــــل اندام حرام است
...
بخوام از تو بگذرم
من با یادت چه کنم؟
تو رو از یاد ببرم
با خاطراتت چه کنم؟
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با دل خونه خرابم چه کنم؟....
آره سهم من از عاشقی فقط یه حسرته
تنهایی عالمی داره واسه ما یه عادته...
دل دیگه خسته شده به حرف من گوش نمیده......
(بهنام صفوی- دل خسته)
مي خواهم آسمان را لمس كنم
با نردباني از عشق
مي خواهم پرواز كنم
پرواز كنم و بالا بروم
مي خواهم ستاره اي بچينم
تا قلبم را روشن كند
مي خواهم بر صورت ماه بوسه بزنم
و آنرا درشبي سياه ببوسم
اما من نمي توانم هر كاري انجام بدهم
ولي اين مرا ناراحت نمي كند
من فقط يك انسان هستم
اما اين هم خيلي بد نيست:
روشن ترين ستاره ها و ماه ها
و آبي ترين آسمان ها
هميشه نزديك من هستند
زيرا خداوند هميشه كنار و نزديك من است...
من ، مثل عصر روزهاي دبستان
پر از كسالت و ترديدم
و دفترم
از مشق هاي خط خورده سياه است
هراس من اين است
...فردا كه زنگ حساب آمد
با اين كمينه چنين خواهد گفت:
بايد هزار بار
در شعله هاي آتش دوزخ فرو روي
اين است جريمه ، بــــــرو!
باران بهانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی.
کاش نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می امد..
کاش ای تنها امیدِ زندگی، میتوانستم فراموشت کنم
یا شبی چون آتش ِ سوزانِ دل، در لهیبِ سینه خاموشت کنم
کاش چون خوابِ گران از دیده ام، نیمه شب ها یادِ رویت میگریخت
مرغ ِ دل افسرده حال و بسته پَر، از دیار ِ آرزویت میگریخت
کاش از باغ ِ خوش ِ رویایِ تو، دختر ِ اندیشهام پَر میگرفت
فارغ از اندیشۀ هجران و وصل، زندگی بی عشقت از سَر میگرفت
کاش احساس ِ نیاز ِ دیدنت، از وجودم چون وجودت دور بود
در دلم آتش نمیزد آن نگاه، کاش آن شب چشمهایم کور بود
کاش آن شب در گلستانِ خیال، ای گٔل ِ وحشی نمی چیدم تو را
تا نسوزم در خزانِ آرزو، کاشکی هرگز نمیدیدم تو را...!
به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند ، رنگ عوض میکنند
با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است . . .
این وصف حال هست اگر کمی دقت کنیم![]()
Last edited by M O B I N; 23-08-2011 at 17:59.
گـــزارشـــ سازمانـــ هـــواشنـــاســـی
هــــرچــــه مــــی خـــواهـــد باشــــد
پســــ از تــــو
هـــــوا
پســـــ اســـــت
!!!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)