ترسم که چو بیش ازین جهانت ندهند
از بـهـر زمـیـــن شـدن زمــانــت ندهند
هـــرکـار کــه مــیــبایـدت کـــرد بـــکن
یعـنـی دم واپــسـین امــانــت نــدهند
عطار
ترسم که چو بیش ازین جهانت ندهند
از بـهـر زمـیـــن شـدن زمــانــت ندهند
هـــرکـار کــه مــیــبایـدت کـــرد بـــکن
یعـنـی دم واپــسـین امــانــت نــدهند
عطار
Last edited by mahpesar; 16-03-2010 at 23:46.
دل در جهان مبندو بمستي سوال كن
از فيض جام و قصه جمشيد كامكار
ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شراب خوار
حافظ
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیاببخشا خواهی برو جفا کن
مولوی
نمی دانم کجایی یا که ای ، انقدر می دانم
که می ایی که بگشایی گره از کارهای ما
نمی دانم...
از آتش فراغت شرحی شنیده بودم
لیکن درون آتش خود را ندیده بودم
عارف
من با غم تو یار بعهد و وفای خویش
ای بی وفا تو یار وفادار کیستی؟
تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس
کاینجا چه میکنی و طلبکار کیستی؟
عبدالرحمن جامی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
رهی معیری
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که میبینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب
وحشی بافقی(فکر کنم)
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق
ازار این رمیده سر در کمند را
نمی دونم
ولی هر کی هست دمش گرم
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
==
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)