یاد آن ایام لرزه بر اندامم زد !
یاد آن اعماق ، آن اعماق سیاه
همچو یک آدم که در چاهی چنبر زده ! نومید
میهراسد سخت ، از سکوت بید ! ! ! !
یاد آن ایام لرزه بر اندامم زد !
یاد آن اعماق ، آن اعماق سیاه
همچو یک آدم که در چاهی چنبر زده ! نومید
میهراسد سخت ، از سکوت بید ! ! ! !
دم رفتن كسي گفت سفر به خير
كه واسم غريب و ناشناخته بود
اما اون وقتي رسيد كه قلب من
همه ي آرزوهاشو باخته بود
دل من ديگه حطا نكن
با غريبه ها وفا نكن
زندگي رو باختي دل من
مردمو شناختي دل من
اگه باام همصدا بودي
هيچ كس حريفم نميشد
درون سينه ام صد ارزو مرد
گل صد ارزو نشكفته پژمرد
دلم بي روي او درياي درد است
همين دريا مرا در خود فرو برد
دگر از وحشت مرداب خودم دلگيرم
به خدا منتظر فرصت يك تغييرم
مثل كاشانه از ريشه خراب
رو به ويراني ام و كس نكند تعميرم
مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و ان والا
قدم زين هر دو بيرون نه ؛ نه اينجا باش و نه انجا
آسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به اواز شباهنگ
گل در بر و مي در كف و معشوق بكام است
سلطان جهانم به چنين روز غلام است
تو كز مهتن ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهند آدمي
يه نگهبان كه ما رو نگا مي كرد
زير لب گفت ، به سلامتي كجا ؟
اشك و خندم دو تايي كنار هم
با يه لحن مهربون جواب دادن
انگاري يه عالمه كوهاي سخت
از رو شهر شونه ي من ، افتادن
اين سوال مهربونو ، بي ريا
پرسش ساده ي يه غريبه بود
كسي كه اسم منم نمي دونست
زير چشماش غمي بود ، داغ و كبود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)