راز در دل خود دارم و آواره اويم×××زندگي را به خدا با او بجويم...
راز در دل خود دارم و آواره اويم×××زندگي را به خدا با او بجويم...
مپرسيد چرا ، گوش كنيد مردم
علتش اين بود ... علتش اين است
و اين نه تنها مربوط به هند و چين است
بلكه از خانه هاي بي نام ، تا سفره هاي بي شام
از شكستگي سر جوبه ي دار خون آلود ، تا كنج زندان
از ديروز مرده ،تا امروز خونين
تا فرداي خندان
از آسياي رميده ، تا افريقاي اسير
حلقه به حلقه ، شعله به شعله ، قطعه به قطعه
زنجير به زنجير
بر پا مي شود توفان زندگي
يك دل نه صد نه بيشتر عاشقت شدم×××حيران عشقت مانده ام ويرانه ات شدم...يا الله...
مرا عاقبت اين غرورم به خاك سيه مي نشاند
مرا چون پلنگان مغرور
شبي از فراز يكي قله كوه
به رفاترين ژرفي دره اي مي كشاند
غروري ست در من
كه يك شب به من شربت مرگ را مي چشاند
غروري ست در من
نه اين نيست راه عاشقي×××به ظاهر شوي عاشق در درونت تهي...
يك لحظه ماند آن شبح ني نواز و باز
او نيز در مزار خود آهسته جا گرفت
سنگ لحد به سينه اش افتاد بي درنگ
زان پس سكوت محض ، فضا را فراگرفت
گويي نه مرده بود ، نه غوغاي مرده ها
شب بود و وهم باطل شب در تو پا گرفت
تا تو را ديدم نبستم دل به كس
عاشقم كردي به فريادم برس
سالها رفت و شبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده او
روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته هدر
روزش چو شب سیاه ، عمرش شده تباه
در نازک نگاه .
امروز کار او
در آن شب سیاه
هر آن به صد روش
انکار آن نگاه !
هشت سال پيش از اين بود
كه از اعماق تيرگي
از تيرگي اعماق و نظامي كه مي رفت
تا بخوابد خاموش ، و بميرد آرام
ناله ها برخاست
از اعماق تيرگي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)