دلی که با یادت آرامشی نگیرد دل نیست سنگ است وچه گویم که سنگ نیز خلقت شماست
ای پروردگار عالمیان دلم را به یادت کن روان....
دلی که با یادت آرامشی نگیرد دل نیست سنگ است وچه گویم که سنگ نیز خلقت شماست
ای پروردگار عالمیان دلم را به یادت کن روان....
نِگا کن مثل قديما
مي باره نم نم بارون
اما توي ساحل عشق
حتي نيست يه رَدِ پامون
من و تو غرق سکوتيم
مثل شبهاي زمستون
مثل مرداب پُرِ حسرت
که اسيره تو بيابون
نه تو هم عاشق عشقي اما راهو اشتباه هشتي...
اينو هم بهت بگم كه عاشقي آخر مشتي...
روزي كه دلم برا عشق مونده بود بي يارو ياور... خدايي بود كه دادش عشق به دل بدون داور...
مارو هم عاشق خود كرد ديوونه يه عشق خود كرد ...ديگه اين زبون ما هم واسه دلم بروز كرد...
درون سينه ام صد ارزو مرد
گل صد ارزو نشكفته پژمرد
دلم بي روي او درياي درد است
همين دريا مرا در خود فرو برد
دلا تا کجا میروی در گناه××× بیا تا شوی عاشق خدا...
آنچه بگذشت نمي آيد باز
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
--------------------
ببینم امشب می تونید خاطراته 4 ، 5 ماه پیشو زنده کنید![]()
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
اين فانوس دريا پرست پر عطش مست
بر سكوي كاشي افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد
زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد
باران پرخزه مستي
بر ديوار تشنه روحم مي چكد
من ستاره چكيده ام
از چشم ناپيداي خطا چكيده ام
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم
هم اکنون 7 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 7 مهمان)