بیچــــــــــاره مـاه
آنقــــــــدر شــبــــــ هـا مینالــــم
کــــه صــــبح هــا دق مــــــیکـــــنــد . . . .
بیچــــــــــاره مـاه
آنقــــــــدر شــبــــــ هـا مینالــــم
کــــه صــــبح هــا دق مــــــیکـــــنــد . . . .
دوست دارم کلبه ای داشته باشم لب رود
رنگ یک ریشه صد ساله و ناب
رنگ یک بغض فرو خورده زخشم
رنگ یک شعر عجیب
آه
آفتاب
بوی پاک جویبار و ریشه های استوار
سرو خواهم شد تا نگیرد
بوسه خورشید را دیگر کسی از من
رنگ بادم
رنگ خاکم
رنگ اشک بی قرار
من اسیر این قفس
این کوچه های سرد و تار
من اسیر پنجه تدبیر بی رویا نخواهم شد
روزهــا روی خــَستــگیشو بـــِهم نــِشون کـــََرده دریـــغ از یکــــ خـــَسته نََبـــاشی خــُشکــ و خــآلی!
خوابــََم میــاد دُوستـــــ دارم بــــِخوابم چـــِشهام امـــان بـــَسته شُُـــدن نــمیدهند از کـــابــُوس های خـــآطرات بی تــُو بـــُودن!!!
قلبــََم تند تند میزنــند گویــا میخواهــد بگوید بــا من بــِمان!!!
ایــن روزا چــُو اسبـــــ چـــابـُک میتازنــد بر بیابـــان هستی و تــََمام میــَشود و مــن میمانــم و دفتــَر خــاطراتــــــــــــ !
ز آه های ممتد به درازای رود نیل ترانه می سازم
و نام تو را به سان قایقی در میانش رها می کنم.
امرالد
Last edited by eMer@lD; 18-08-2011 at 20:52.
این روزها زیادی ساکت شده ام
حرفهایم نمی دانم چرا
به جای گلو
از چشمهایم بیرون می آیند!!!
شب عفو است و محتاج دعایم ، زعمق دل دعایی کن برایم
اگر امشب به معشوقت رسیدی ، خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد او یادی زما کن ، کمی هم جای ما او را صدا کن
بگو یارب فلانی رو سیاه است ، دو دستش خالی و غرق گناه است . .
دمـ هـا کـه /عـوض/ مي شونـد ...
از \سـلام\ و \شـب بـخيـر\ گـفتـنشان
مـي شود ايـن را فـهميـد!
از \حـرف هـا\ و \نـگاه هـا\
از گـودال هـاي ِعـميـقي کـه
بيـن ِتــو و خـودشان مي کـَـنـند
و تـويـش را پُــر از دليـل مـي کُنـند ...
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سياهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
ابـرها ، میان بارـــــــیدن و نباریدن
دو دل بودنــد
و در رويای خاکـــــــــستری خـود
پرسه می زدنــد !
منــــــــــــتظر باران بودم ...
چه فرقی می کرد ؟!
گـيرم باران هم نمــــــــــی بارید
منتظر بهانه بودم !
پنجره را بستم و گریـــــــــــستم ...
آن روزهای خوب که دیدم
همه خواب بودند...
خوابم پرید
و خاطره ها در گلو شکست !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)