مـن به آرامـیِ یـک شـب پـَره
شایـد به سَبکبـالـی یـک خاطـره ، بایـد بِـرَوَم
نامـۀ رفتـنِ مـن را روزی، بـاد خواهـد آورد
بعـد از آن رفتـنِ مـن
بـاز خورشیـد طلـوع خواهـد کـرد
یـاس گـل خواهـد داد
عیـد خواهـد آمـد
خواهـرم بعـدِ سـه روز، بـاز خواهـد خندیـد
و فرامــوش کنـد کوچـه ، قـدم هـای مـرا
خـاطـر خستـۀ ایـام ، دگـر یـادِ مـرا خواهـد بـُرد
و چـه بسیـار پـس از آن کـه دِگـر
شمـع هـا فـوت شونـد، کیـک ها خـورده شونـد
جـایِ خالـیِ مـرا،
آینـه خواهـد فهمیـد
کفـشِ آویختـه ام ، حجـمِ خالـیِ قـدم هـای مـرا
و تـو هـم ،
بعـدِ دو بـار آمـدن چـلچـله هـا
پیـرهنِ آبـیِ گلـدار به تـن خواهـی کـرد
و نسیـم، رَدِ پایـم زکـفِ کوچـه ایـام ، بـه در
خواهـد بُـرد
عکـسِ مـن، جـایِ خـودش را به گـلی، منظـره ای،
خواهـد داد
بـاز تقویـم وَرَق خواهـد خـورد
رودِ دنیـا ، جریـان خواهـد داشـت
مـن به ایـن جـاریِ دنیـا که نمی اندیشـم
و نمی اندیشـم ، که پـس از رفتـنِ مـن
تـو به آن چشـمِ پـر از پرسـشِ ایـن راز ، چه می خواهـی گفـت؟
که تـو هم می دانـی
بعـد از ایـن رفتـنِ مـن
جریـان دارد رود
سرخـیِ داغِ شقایـق در دشـت
شـوقِ پـروازِ پرستـو در بـاغ
ردِ یـک خاطـره در باورِ قـاب
و دلـت می شکنـد
از غـمِ حسـرتِ نادیـدنِ مـن
قطـره اشـکی چِکَـد از گونـۀ عشـق
مهربانـم امـروز
قبـل از آنـی که رسـد
پیکِ ناخوانـدۀ بـاد
قـدر این مانـده نفـس را تـو بـدان
عاشقـی را دریـاب
"کیوان شاهبداغی"