تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهی دشمن افکن ای شیر خدای
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
اذان می گویند...
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو...
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارضِ شمعی نبود پروازم
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)