ساویر : یک هفته قبل از اینکه سوار هواپیما بشم، تو یه مشروب فروشی تو سیدنی با یه مردی صحبت میکردم. ازش متوجه شدم که یه پسر داره. اونا مدت زیادی بود که رابطه ی خوبی نداشتن. اون مرد میگفت پسرش اونو مقصر میدونه. یه تلفن سکه ای اونجا بود و اون مرد به من گفت که ای کاش توانایی اینو داشت که تلفن رو برداره و به پسرش زنگ بزنه و بهش بگه متاسفه. بهش بگه که پسرش خیلی موفقه و به داشتن چنین پسری افتخار میکنه و دوستش داره... من دیگه اونجا نموندم اما یه چیزی بهم میگه اون مرد هیچ وقت با اون تلفن به پسرش زنگ نزد... دنیای کوچیکیه. نه!
موفق باشی جک....
LOST