تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 17 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 164

نام تاپيک: فریدون مشیری

  1. #21
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    12

    جادوی سکوت

    من سکوت خویش را گم کرده ام
    لاجرم در این هیاهو گم شدم
    من که خود افسانه می پرداختم
    عاقبت افسانه مردم شدم
    ای سکوت ای مادر فریاد ها
    ساز جانم از تو پر آوازه بود
    تا در آغوش تو در راهی داشتم
    چون شراب کهنه شعرم تازه بود
    در پناهت برگ و بار من شکفت
    تو مرا بردی به شهر یاد ها
    من ندیدم خوشتر از جادوی تو
    ای سکوت ای مادر فریاد ها
    گم شدم در این هیاهو گم شدم
    تو کجایی تا بگیری داد من
    گر سکوت خویش را می داشتم
    زندگی پر بود از فریاد من

  2. #22
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    شکوه رستن

    چگونه خاک نفس می کشد؟
    بیندیشیم:
    چه ز مهریر غریبی
    شکست چهره مهر،
    فسرد سینه خاک،
    شکافت زهره ی سنگ
    پرندگان هوا دسته دسته جان دادند.
    گپ آوران چمن، جاودانه پژمردند.
    در آسمان و زمین، هول کرده بود کمین،
    به تنگ نای زمان، مرگ کرده بود درنگ
    به سر رسیده جهان؟
    پاسخی نداشت سپهر.
    دوباره باغ بخندد؟
    کسی نداشت یقین.
    چه زمهریر غریبی...
    چگونه خاک نفس می کشد؟
    بیاموزیم
    شکوه رستن اینک،
    طلوع فروردین:
    گداخت آن همه برف،
    دمید این همه گل،
    شکفت این همه رنگ
    زمین به ما آموخت:
    ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم.
    مگر کم از خاکیم؟
    نفس کشید زمین، ما چرا نفس نکشیم؟

  3. #23
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    معراج

    گفت : آنجا چشمه خورشید هاست
    آسمان ها روشن از نور و صفا است
    موج اقیانوس جوشان فضا است
    باز من گفتم که : بالاتر کجاست
    گفت : بالاتر جهانی دیگر است
    عالمی کز عالم خاکی جداست
    پهن دشت آسمان بی انتهاست
    باز من گفتم که بالاتر کجاست
    گفت : بالاتر از آنجا راه نیست
    زانکه آنجا بارگاه کبریاست
    آخرین معراج ما عرش خداست
    بازمن گفتم که : بالاتر کجاست
    لحظه ای در دیگانم خیره شد
    گفت : این اندیشه ها بس نارساست
    گفتمش : از چشم شاعر کن نگاه
    تا نپنداری که گفتاری خطاست
    دورتر از چشمه خورشید ها
    برتر از این عالم بی انتها
    باز هم بالاتر از عرش خدا
    عرصه پرواز مرغ فکر ماست

  4. #24
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    12

    براي دختر كوچكم بهار
    آسمان کبود

    بهارم دخترم از خواب برخیز
    شکر خندی بزن شوری برانگیز
    گل اقبال من ای غنچه ناز
    بهار آمد تو هم با او بیامیز
    بهارم دخترم آغوش وا کن
    که از هر گوشه گل آغوش وا کرد
    زمستان ملال انگیز بگذشت
    بهاران خنده بر لب آشنا کرد
    بهارم دخترم صحرا هیاهوست
    چمن زیر پر و بال پرستوست
    کبود آسمان همرنگ دریاست
    کبود چشم تو زیبا تر از اوست
    بهارم دخترم نو روز آمد
    تبسم بر رخ مردم کند گل
    تماشا کن تبسم های او را
    تبسم کن که خود را گم کند گل
    بهارم دخترم دست طبیعت
    اگر از ابرها گوهر ببارد
    وگر از هر گلش جوشد بهاری
    بهاری از تو زیبا تر نیارد
    بهارم دخترم چون خنده صبح
    امیدی می دمد در خنده تو
    به چشم خویشتن می بینم از دور
    بهار دلکش اینده تو

  5. #25
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    بعد از من

    مرا عمری به دنبالت کشاندی
    سرانجامم به خاکستر نشاندی
    ربودی دفتر دل را و افسوس
    که سطری هم از این دفتر نخواندی
    گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
    پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
    گذشت از من ولی آخر نگفتی
    که بعد از من به امید که ماندی

  6. #26
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    براي يك فضانورد

    دست ها... و دست ها

    به دست های او نگاه میکنم
    که میتواند از زمین
    هزار ریشه گیاه هرزه را برآورد
    و میتواند از فضا
    هزارها ستاره را به زیر پر درآورد
    به دست های خود نگاه میکنم
    که از سپیده تا غروب
    هزار کاغذ سپیده را سیاه میکند
    هزار لحظه عزیز را تباه میکند
    مرا فریب میدهد
    ترا فریب میدهد
    گناه میکند
    چرا سپید را سیاه میکند؟
    چرا گناه میکند!؟

  7. #27
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    مکتب عشق

    سیه چشمی به کار عشق استاد
    درس محبت یاد می داد
    مرا از یاد برد آخر ولی من
    بجز او عالمی را بردم از یاد

  8. #28
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    آرزو

    به امید نگاهت ایستادن
    به روی شانه هایت سر نهادن
    خوشتر از این آرزویی است
    دهان کوچکت را بوسه دادن

  9. #29
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    تنها

    کسی مانند من تنها نماند
    به راه زندگانی وانماند
    خدا را در قفای کاروان ها
    غریبی در بیابان جا نماند

  10. #30
    داره خودمونی میشه Baran_ns's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    109

    پيش فرض

    غروب پاییز

    دلم خون شد از این افسرده پاییز
    از این افسرده پاییز غم انگیز
    غروبی سخت محنت بار دارد
    همه درد است و با دل کار دارد
    شرنگ افزای رنج زندگانی ست
    غم او چون غم من جاودانی ست
    افق در موج اشک و خون نشسته
    شرابش ریخته جامش شکسته
    گل و گلزار را چین بر جبین است
    نگاه گل نگاه واپسین است
    پرستوهایی وحشی بال در بال
    امید مبهمی را کرده دنبال
    نه در خورشید نور زندگانی
    نه در مهتاب شور شادمانی
    فلق ها خنده بر لب فسرده
    سفق ها عقده در هم فشرده
    کلاغان می خروشند از سر کاج
    که شد گلزار ها تاراج تاراج
    درختان در پناه هم خزیده
    ز روی بامها گردن کشیده
    خورد گل سیلی از باد غضبناک
    به هر سیلی گلی افتاده بر خاک
    چمن را لرزه ها در تار و پود است
    رخ مریم ز سیلی ها کبود است
    گلستان خرمی از یاد برده
    به هر جا برگ گل را باد برده
    نشان مرگ در گرد و غبار است
    حدیث غم نوای آبشار است
    چو بینم کودکان بینوا را
    که می بندند راه اغنیا را
    مگر یابند با صد ناله نانی
    در این سرمای جان فرسا مکانی
    سری بالا کنم از سینه کوه
    دلم کوه غم و دریای اندوه
    اهم می شکافد آسمان را
    مگر جوید نشان بی نشان را
    به دامانش درآویزد به زاری
    بنالد زینهمه بی برگ و باری
    حدیث تلخ اینان باز گوید
    کلید این معما باز جوید
    چه گویم بغض می گیرد گلویم
    اگر با او نگویم با که بگویم
    فرود اید نگاه از نیمه راه
    که دست وصل کوتاهست کوتاه
    نهیب تند بادی وحشت انگیز
    رسد همراه بارانی بلاخیز
    بسختی می خروشم های باران
    چه می خواهی ز ما بی برگ و باران
    برهنه بی پناهان را نظر کن
    در این وادی قدم آهسته تر کن
    شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل
    پریشان شد پریشان تر چه حاصل
    تو که جان می دهی بر دانه در خاک
    غبار از چهر گل ها می کنی پک
    غم دل های ما را شستشو کن
    برای ما سعادت آرزو کن

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •