دل!
وقتی بلیطت ارزانــــــی باشد ...
نثارت پوچ و بی توجهــــــی باشد
میروم بچسبانم
تکــه تکــــــه های
بلیطــت را
تا خود جا پر کنش باشــــــــم ...
دل!
وقتی بلیطت ارزانــــــی باشد ...
نثارت پوچ و بی توجهــــــی باشد
میروم بچسبانم
تکــه تکــــــه های
بلیطــت را
تا خود جا پر کنش باشــــــــم ...
یکی میاد اینجا
یکی از غمش
یکی از غصه اش
یکی از نداریش
یکی از قناریش
یکی که باید دیگه نباشه
یکی که مهم نباشه
یکی که باید فناشه
یکی که وقت رفتن
یکی که وقت مردن
یکی که وقت بغضاش
یکی که نداره نایی تا بگه کجایی!
یکی که دیگه خداحافظ
یکی که آخریشه
یکی که میگه منم همین یکیم!
یکی نوشت : تا فرصت دیدار دیگر بدرود . . .
دیگر نگاهی نیست
عشقی نیست
چه دیدار سوت و کوری ایست
باید دید!
زمین را،
زمان را،
چطور بازی دهد ما را …
کجایی نیما؟
ببینی این را!
گفتن شعرهایت هم به دشواریست …
قاب عکس
چگونه ببینم
قاب شکسته عکست را
دستانم خیس
اشکانم خون
چطور پای بگذارم در این راه
نریزم ریز ریز جون
بیا خود بردار
عکست را !
چسبی هم زن …
این قاب
این دلم را ! …
شناگر نیستم
چرا دل به دریا داده ام
رهاکنان سوی اعماق هی، روم
چشمانم باز، دیدگانم تاریکتر
در این شب، خورشید ز کدامین سو بود؟
می روم تا روزنی پیدا کنم
اندر آن اعماق نوری پیدا کنم!
نفسم تنگ!
گفتی یار و دلدار کیست ؟
اینچنین فراموشی ز اکسیژن گرفته ام!
خواهم روم سوی آسمان
گیرم نفس!
طاق بیش از این ندارم
چشمانم بسته
بگذار
فعلا با آب رقاصی کنم!
یک وقتهایی میخوای یک حرفهارو بزنی نمیتونی!
یک وقت یک خوشحالی داری که نمیدونی!
یک وقت هم هست که هیچ وقت قدرش رو نمیدونی!
هیچ چیز هم ارزش نداره و به همون خوشحالی خودت هم نمی ارزه!
مثل همین!
به یاد آن مورچک (مورچه کوچک)
نگهی برد مورچکی زهوش
سر خود به زیر و راه به کوش
بر سرزمینی بیکران! ،
در آن سو …
عاشق بی طاقش
آخر در سر زد هوس
سر نهد گریبان در عسل
شیرینتر از هر مثل
چنان دست و پا می زند
عشق دلش را یکجا می زند
دیگری بیند
او هم دل به دریا می زند
قبرستان مرگ است انگار
شیرین اما تلخ است انگار … ،
حال مورچک بی خبر
شاخکی به آن و این
بو می کشد از این و آن
همچنان راه می رود از روی این
نوشته ها!
که نوشته ها هم می رود از روی آن!
جانی می دهد، اما
با عشق نیمه جان می رود
لنگان
لنگان
به سختی
بر عشقی بی خبر
خندان بار می برد
شاید برای دیگری دل تنگ بود
عشقی که فقط در یک بند بود
.
به یاد آن مورچک با عشق
که درون حرف هایم
پایی گذاشت محکم!
و اینگونه اکنون
به او دل بستم! ….
Last edited by rex123; 06-07-2012 at 12:48.
یک آرزو
خنده پر مهر ،
نعره پر درد ،
در دلم یک آرزو!
دستی برآریم
شبها و روزها
در این هستی کوتاه
قلب همه صخره ها ، سنگ ریزه ها
تشنه و بی تاب
پر ز شادی
زیر سایه ی آب!
نگاهی همچون
به ماهی ِ خواب ،
دوباره آیی؟
توی مرداب ،
هر چه داریم
از تاج سر تا کار غم
دهیم به گرداب؟
فکر میکنی همه وجودته ، توی نصف شب هم آروم نمیزاره! خوابو ازت میگیره! فقط براش گریه میکنی! اما دریغ ، بازم میدونی فردا در کار نیست و نخواهد تو را دید! شاید بازی بود. اما چرا من؟؟؟؟ بنویس روزگار! بنویس! ... شاید برای تو چیزی شوم! بنویس همه جور برای بازیش بودم تا از همینم خوشحال شوم! ...
Last edited by rex123; 14-08-2012 at 23:34.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)