کتابش تو کتابخونه ها پیدا میشه.خواهرم تابستون از تو میدون انقلاب از یک دستفروش خریدش.پی دی اف هم توی نت زیاده تو سایت 98 یا هست
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کتابش تو کتابخونه ها پیدا میشه.خواهرم تابستون از تو میدون انقلاب از یک دستفروش خریدش.پی دی اف هم توی نت زیاده تو سایت 98 یا هست
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
سلام دوستان.
تو قسمت اول يك سكانس خيلي جالب و خنده دار هست.
مش قاسم روي چارپايه وايساده و داره بوته ي بزرگ گل نسترن رو يهش ميرسه و شاخه هاي اضافه رو قيچي ميكنه و جاش هم خيلي ميزون نبود و هي لق ميزد.در همين حال سعيد پسر آقاجان صداش مبكنه و مش قاسم هم ميوفته در حالي كه يك شاخه ي بزرگ نسترن هم از جا ميكنه:دي
بعد ميگه واي خدايا آقاجان اگه بفهمه ميكشه منو.و ميره شاخه رو يه جايي خاك ميكنه و ميگه:
انا لله و انا اليه راجعون:دي
اين خيلي خنده بود
من قضیه این سانفرانسیسکو رو نگرفتم
دیدم چند بار میگن![]()
جریانش چیه ؟ !
اگه الان سریال دم دستم بود، چند دیالوگ مرتبط رو برات مینوشتم بترکی از خنده
ولی کلیتش اینه که اسدالله میرزا که به شدت خانوم باز و اهل حال تشریف دارن، به سک*س میگن سانفرانسیسکو![]()
مدام تو گوش سعید کنگرانی میخونه که اگه دختر دایی جان رو میخوای، باید باهاش یه سفر سانفرانسیسکو بری، از سانفرانسیسکو برنگشته، دیگه دختره مال خودته
ایرج پزشکزاد تو رمانش خیلی به جا از این شوخی استفاده میکنه ... حتماً باید ببینید این اسدالله میرزای پدرسوخته رو (با بازی شاهکار پرویز صیاد)![]()
يه تيكه ديالوگ بامزه.اينجا بازي زيباي پرويز فني زاده رو ميبينيم(در كمال ساده لوحي:دي):
مش قاسم(رو به شمسعلي ميرزا(برادر اسدلله ميرزا): شما فرموديد كه اون صداي مشكوف...
شمسعلي ميرزا(صحبت مش قاسم رو قطع ميكنه و ميگه): مشكوك ! مشكوك آقا!!
مش قاسم:يعني چي؟!
شسمعلي ميرزا:يعني چي!! ديگه يعني چي؟!:دي شما گفتي مشكوف ...بنده گفتم بگو مشكوك!
مش قاسم(با تعجب و ساده لوحي):حالا فرقش چيه؟!
شمسعلي ميرزا:فرق چي ! چيه؟!
مش قاسم:فرق اين كه ما گفتيم با آنكه شما گفتيد؟!
اسدلله ميرزا: بابا صداي مشكوك يعني ......(اينجا يه شيشكي ميكشه)![]()
سلام دوستان.يك قسمت خنده دار ديگه:اول توضيح رو بخونيد.بعد ديالوگ رو.محشره اين سكانس:
تو يه مهموني وسط تعريف كردن دايي جان ناپلئون از جنگ كازرون درست در جاي حساس تعريف يه صداي مشكوكي بلند ميشه:دي
كه دايي جان اين صدا رو ميندازه گردن شوهر خواهرش و ميگه چون مي خواسته منو ضايع كنه از خودش صدا درآورده.و خلاصه اختلاف پيش مياد.
ديگران هم يه مجلسي تشكيل ميدن تا اختلاف رو حل كنند.تصميم ميگيرن به مش قاسم بگن اگه قبول كنه اين صداي مشكوك از جانب اون بوده بهش پول بدن كه تو قياس آباد يه آب انبار درست كنه(آرزوي مش قاسم بوده).يه سري ها هم ميگن كه مش قاسم اين كار رو بي شرف بازي ميدونه و قبول نميكنه:دي... حالا از لحظه ي دادن پيشنهاد به مش قاسم بخونيد:
شمسعلي ميرزا:مش قاسم پس شما به ما كمك ميكني اختلاف حل بشه؟! اگه كمك كني ما بهت پول ميديم تا تو قياس آباد آب انبار بزني...
مش قاسم(بي خبر از همه جا):آره آقا جان ما همه كار ميكنيم... من تا قله ي قاف هم ميرم بلكه پول دستم بياد و براي اين بدبختاي قياس آبادي كه از جوب آب ميخورن يه آب انبار بزنم...
شمسعلي: ما از شما مي خوايم قبول كني كه اون صدايي كه اون شب آقا رو ناراحت كرد از ناحيه شما بوده.
مش قاسم(در كمال سادگي):يعني از محله ي ما بوده؟!
شمسعلي:نه نفهميدي... يعني اون صدا همينطوري اتفاقي از جانب شما صادر شده ...همين
مش قاسم(با ناراحتي جوري كه بهش برخورده):به اين سوي چراغ قسم كه ما نبوديم(صداي مشكوك رو ميگه:دي) به نان و نمك آقا قسم ما نبوديم(اينجا بلوا ميكنه و كولي گيري) ميگه: آقا رو كفن كنم ما نبوديم... يعني شما ميگيد ما انقدر بي شرفيم :دي
دايي حان سرهنگ:مش قاسم ما ميدونيم تو نبودي فقط مي خوايم فداكاري كني و قبول كني كار تو بوده تا اين آشوب تموم بشه...
مش قاسم:نه ما به آقا دروغ نميگيم...
دايي جان سرهنگ:مش قاسم فكر پول باش و فكر آب انبار كه مي خواي براي قاسم آباديا بزني كه آب بخورن...آب انبار مش قاسم ... دعاي خير مردم قياس آباد...(مي خواد گولش بزنه)
مش قاسم:ما بيايم به خودمان نسبت اينجور بي شرف بازيها رو بديم كه قياس آباديا آب بخورن؟! مي خوام 70 سال سياه كوفت بخورن بجا آب![]()
Last edited by Hamid Hamid; 26-01-2011 at 01:04.
کتابش رو که قبلا خونده بودم
دانلودش رو هم شروع کردم
فعلا اپیزود اول
خدااااااااااااااااااس
اگه میتونین شما هم حتما دانلود کنیدحیفه
يه ديالوگ با مزه.جايي كه دايي جان ناپلئون و مش قاسم دارن واسه هم خالي ميبندن و هي از هم تعريف ميكنن و از جنگ ميگن:دي
خيلي جالبه اين اونو تاييد ميكنه اون يكي اينو تاييد ميكنه:دي
مش قاسم:آقا جان انگليس ها چرا با شما بدن؟!
دايي جان( با سوز و گداز مثل نوحه خوني):اونا با هركي كه وطنش رو دوست داشته باشه بدن.مگه اين جوون مردم ناپلئون بناپارد چه كرده بود كه از زن و بچش جداش كردن و آوارش كردن و اونو به جزيره ي سگ هلندتبعيدش كردن؟!... دق كشش كردن ... چون وطنش رو دوست داشت.
(مش قاسم اينجا كم مونده برا ناپلئون بناپارد گريه كنه:دي.ميكوبه رو سينش و ميگه): الهي به حق مرتضي علي آب خوش از گلوشون پايين نره![]()
Last edited by Hamid Hamid; 27-01-2011 at 00:12.
سلام
این قسمت رو الان دیدم گفت سند هلن![]()
ضمن تشکر از ارسال دیالوگ فوق ( و البته زنده شدن خاطرات بامزه ) ، اون سه بخشی رو که بولد کردم اگر اشتباه نکنم ، مش قاسم از واژه ی " ..... " استفاده می کرد .
پی نوشت : ویرایش شد ، البته هدف وفادار موندن به اصالت واژه ی استعمال شده بود نه چیز دیگری ، ارجاع به توضیح دوستمون در پست بعدی .
با تشکر.![]()
Last edited by Ezel; 27-01-2011 at 15:30.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)