تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 7 اولاول 1234567 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 67

نام تاپيک: سیمین بهبهانی

  1. #21
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
    هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم
    از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
    صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
    در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
    از رشک، آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم
    بندی بپایش افکنم، گویم خداوندش منم
    چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
    گوید مَیفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
    گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
    هر شامگه در خانه ای، چابک تر از پروانه ای
    رقصم بر ِ بیگانه یی، وز خویش بیزارش کنم
    چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
    منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
    گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
    با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم
    چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
    تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم

  2. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    وه !‌ که یک اهل دل نمی یابم
    که به او شرح حال خود گویم
    محرمی کو که ،‌ یک نفس ، با او
    قصه ی پر ملال خود گویم ؟
    هر چه سوی گذشته می نگرم
    جز غم و رنج حاصلم نبود
    چون به اینده چشم می دوزم
    جز سیاهی مقابلم نبود
    غمگساران محبتی !‌ که دگر
    غم ز تن طاقت و توانم برد
    طاقت و تاب و صبر و آرامش
    همگی هیچ نیمه جانم برد
    گاه گویم که : سر به کوه نهم
    سیل آسا خروش بردارم
    رشده ی عمر و زندگی ببرم
    بار محنت ز دوش بردارم
    کودکانم میان خاطره ها
    پیش آیند و در برم گیرند
    دست القت به گردنم بندند
    بوسه ی مهر از سرم گیرند
    پسرانم شکسته دل ،‌پرسند
    کیست آخر ، پس از تو ، مادر ما ؟
    که ز پستان مهر ، شیر نهد
    بر لب شیرخوار خواهر ما ؟
    کودکان عزیز و دلبندم
    زندگانی مراست بار گران
    لیک با منتش به دوش کشم
    که نیفتد به شانه ی دگران

  4. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    در بسته
    باز کن ! این در به رویم باز کن
    باز کن ! کان دیگران را بسته اند
    خستگی بر خاطرم کمتر فزای
    زانکه بیش از حد کسانش خسته اند
    باز کن !‌ این در به رویم باز کن
    تا بیاسایم دمی از رنج خویش
    در همی در کیسه ام شایان توست
    باز کن تا عرضه دارم گنج خویش
    ...
    ریزم امشب یک به یک بر بسترت
    و آن چه با من پنجه های جور کرد
    من به پاداش آن کنم با پیکرت
    امشب از آزار کژدم سیرتان
    سوی تو ، ای زن ! پناه آورده ام
    گفتمت زن لیک تو زن نیستی
    رو سوی ماه سیاه آورده ام
    دخمه یی در پشت این دهلیز هست
    از تو ، وان بیچاره همکاران تو
    بر در و دیوار آن بنوشته اند
    یادگاری بی وفا یاران تو
    باز کن تا این شب تاریک را
    با تو ای نادیده دلبر !‌ سر کنم
    دامن ننگین تو آرم به دست
    تا به کام خویش ننگین تر کنم
    باز کن کان غنچهٔ پژمرده را
    پایمال عشق کوتاهم کنی
    وز فراوان درد و بیماری سحر
    یادبودی نیز همراهم کنی
    باز کن ... اما غلط گفتم ، مکن
    کاین در محنت به رویم بسته به
    درد خود بر رنج من افزون مساز
    کاین دل رنجیده ، تنها خسته به


  6. #24
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض


    ناشناس
    آه ، ای ناشناس ناهمرنگ
    بازگو ، خفته در نگاه تو چیست ؟
    چیست این اشتیاق سرکش و گنگ
    در پس دیدهٔ سیاه تو چیست ؟
    چیست این ؟ شعله یی ست گرمی بخش
    چیست این ؟ آتشی ست جان افروز
    چیست این ، اختری ست عالمتاب
    چیست این ؟‌ اخگری ست محنت سوز
    بر لبان درشت وحشی ی تو
    گرچه نقشی ز خنده پیدا نیست
    لیک در دیدهٔ تو لبخندی ست
    که چو او ، هیچ خنده زیبا نیست
    شوق دارد ،‌ چو خواهش عاشق
    از لب یار شوخ دلبندش
    شور دارد ، چو بوسهٔ مادر
    به رخ نازدانه فرزندش
    آه ، ای ناشناس ناهمرنگ
    نگهی سخت ‌آشنا داری
    دل ما با هم است پیوسته
    گرچه منزل زما جدا داری
    آه ، ای ناشناس !‌ می دانم
    که زبان مرا نمی دانی
    لیک چون من که خواندم از نگهت
    از رخم نقش مهر می خوانی



  7. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #25
    پروفشنال hasibi01's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    کرمان - رفسنجان
    پست ها
    503

    پيش فرض

    ای افتاب عشق نمی خواهمت دگر
    هر چند دلفروزی و هر چند روشنی
    بر سینه دست می نهی و می فریبیم
    کاینجاست ان چه مقصد و معنای زندگی ست
    یعنی که سر به سینه پر مهر من بنه
    جز این چه حاصلت ز سراپای زندگیست
    در پاسخت سر از پی حاشا در اورم
    یعنی مرا هوای تو دیگر نه در سر است
    با این دل رمیده, نیازم به عشق نیست
    تنهاییم به عیش جهانی برابر است
    من در میان تیرگی تنگنای خویش
    پر می زنم زشوق که اینجا چه دلگشاست
    خوش,از این سیاهی و شادان از این مغاک
    فریاد می کشم که از این خوبتر کجاست؟
    خفاش خو گرفته به تاریکی ی غمم
    پرواز من به به جز به شبانکاه تار نیست
    بر من متاب, اه, تو ای مهر دلفروز
    نور و نشاط با دل من سازگار نیست

  9. این کاربر از hasibi01 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #26
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    دریا


    آه، ای دل! تو ژرف دریایی
    کس چه داند درون دریا چیست
    بس شگفتی که در نهان تو هست
    وز برون تو هیچ پیدا نیست
    تیغ خورشید- با بُرندگیش -
    دل دریای تیره را نشکافت
    موج مهتاب - آن غبار سفید -
    اندرین راز سبر راه نیافت
    روی دریا دوید بوسهٔ باد
    لیک از وی اثر به جای نماند
    چلچراغ ستارگان در او
    شب شکست و سحر به جای نماند
    آه، ای دل! تو ژرف دریایی
    هیچ کس درنیافت راز تو را
    کس ز سُکرِ نگاه، باده نریخت
    ساغر دلکش نیاز تو را
    سوختی... سوختی ز گرمی ی ِ عشق
    همه چون یخ فسرده ات گفتند
    هر تپش از تو جان سختی داشت
    خلق، خاموش و مرده ات گفتند
    با همه تیرگی که در دریاست
    بس کسان رخت سوی او بردند
    باز دریا هزار مونس داشت
    گرچه نگشوده راز وی، مُردند
    خون شد این دل ز درد تنهایی
    کس چرا سوی او نمی اید؟
    آه! دریاست دل، چرا در او
    کس پی جست و جو نمی اید؟

  11. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #27
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    صدای کیست
    اگر به باغ نباشی درختِ سختِ تناور،
    چو برگ در تفِ توفان، دهن‌کجی کن و بگذر
    گَرَت به خنجرِ دشمن، نشد مقابله ممکن
    تو را معامله باید، بر آن چه هست میسَر
    گر از مظالمِ جاری، به‌ تن حریر نداری
    ز دوشِ حاکمِ ظالم، ردا به حیله برآور
    صدای کیست که این‌ سان، دهان گشوده به پندم؟
    سزد که لال کُنیدش، که گشته گوشم ازو کر!
    من این میانه‌ طلب را، چو نقطه هیچ شمارم؛
    که سمت و سوی ندارد، درین محیطِ مُدوّر
    چه لازم است تعامل، به دشمن از سرِ سازش؛
    ازین معامله جز شرّ، چه حاصل است مقدّر؟
    مرا به یاوه مترسان، ز برقِ خنجرِ بُرّان
    که پیشِ تیغِ زبانم، شکسته صولت خنجر!
    اگر حریر نپوشم، به حیله نیز نکوشم
    مرا لباس شرف بس، چه جای جامهٔ دیگر؟
    من آن تمام‌ پسندم، که هیچ یا همه خواهم؛
    به هیچ راضیم، اما سخن مگوی ز کم‌تر!
    به مهر، صادقِ صادق، به قهر، آینهٔ دق
    دو کفّه با دو مخالف، نشسته‌اند برابر
    به هست و نیست نظر کن، که مطلقند و مسلّم؛
    ازین دو واژه نیابی، مراد و معنی‌ی دیگر
    اگر درخت نباشم، بگو که صاعقه باشم
    که نیست را بنشانم، میان اول و آخر

  13. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #28

    پيش فرض


    چون درخت فروردین، پر شکوفه شد جانم؛
    دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟
    ای نسیم جان پرور، امشب از برم بگذر؛
    ورنه این چنین پرگل تا سحر نمی مانم.
    لاله وار خورشیدی در دلم شکوفا شد؛
    صد بهار گرمی‌زا سر زد از زمستانم.
    دانه امید، آخر، شد نهال بارآور:
    صد جوانه پیدا شد از تلاش پنهانم.
    پرنیان مهتابم در خموشی شبها؛
    همچو کوه پابرجا، سر بنه به دامانم.
    بوی یاسمن دارد خوابگاه آغوشم؛
    رنگ نسترن دارد شانه های عریانم.
    شعر همچو عودم را آتش دلم سوزد:
    موج عطر ازان رقصد در دل شبستانم.
    کس، به بزم میخواران، حال من نمی‌داند،
    زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم.
    در کتاب دل، سیمین، حرف عشق می‌جویم؛
    روی گونه می لرزد سایه‌های مژگانم..


  15. 2 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #29
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    گفتی که می بوسم تو را

    گفتی که می بوسم تورا، گفتم تمنا می کنم

    گفتی اگربیند کسی ،گفتم که حاشا می کنم
    گفتی زبخت بد اگر ناگه رقیب آید زدر
    گفتم که با افسون گری اورا ز سروا می کنم
    گفتی که تلخی های می گرنا گوار افتد مرا
    گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
    گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
    گفتم که من خود را در او عریان تماشا میکنم
    گفتی که ازبی طاقتی، دل قصه یغما می کند
    گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
    گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
    گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
    گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو
    گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
    گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت واکنم
    گفتم زتو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم

  17. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #30
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز

    می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز

    هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست

    گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز

    گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی

    یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز

    بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد

    جان ِ ‌حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.

    رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت

    بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز

    بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم

    مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز

    هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی

    طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز

    با همه زخم که سیمین به دل از او دارد

    می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز...

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •