تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 11 اولاول 1234567 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 101

نام تاپيک: من بی او

  1. #21
    آخر فروم باز amir2011's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    منزل همیشگی ما قلب کسانی است که دوستشان داریم
    پست ها
    3,890

    پيش فرض

    میدونی دوست عزیز حرفت درسته
    اما بزار هر وقت یکیو با تمام وجودت دوست داشتی و زبونم لال ترکت کنه ببینم به همین راحتی همین حرفتو میزنی!؟
    اون موقع حالمو میفهمی نه الان که فقط حرفمو شنیدی و پیش خودت می گی چقدر سادست
    دوست عزیز اکثر بچه هایی که اینجا هستن عشق اول رو تجربه کردن و واسه همه هم دردناک بوده.همه هم بعد از رفتن طرف ناراحت شدن و گریه کردن و شب خابشون نبرده و قلبشون درد گرفته و حتی به فکر خودکشی هم افتادن مثل شما
    ولی نباید روحیت رو ببازی.تا چند وقت دیگه به این وضع میخای ادامه بدی؟ اگه دوستت داشت چرا گذاشت رفت؟ واقعا فکر میکنی دختر معصوم و پاکی بوده؟ فکر میکنی فرشته بوده؟ نه داداش من.تو این دنیا آدم حسابی پیدا کردی به منم خبر بده.منم تجربه کردم اینو.ولی تموم شد رفت.گور باباش.روانشناسها هم میگن عشق اول هیچوقت از یاد آدم نمیره.ولی یه خرده به خودت بیا.ببین این آدم اصلا ارزش داره واسش گریه کنی؟ کسی که اینقدر ساده پیچوندتت و رفته با یکی دیگه! تو اینجا داری تو درد و غم زندگی میکنی اون اصلا از حال تو خبر نداره و اصلا هم براش مهم نیست تو چه اتفاقی داره برات میفته
    من معذرت میخام وسط رمان! اینا رو میگم چون اینجا مطرح شده بود همینجا هم گفتم جواب بدم
    به شدت موافقم ...
    " آکثر ما به خاطر کامل دیدن یک فرد ناکامل عاشق میشیم تا از پیله تنهایی خودمون در بیایم "
    به این فکر کن که فردی که تو رو تنها گذاشت هیچ ارزشی نداره که حتی یک لحظه به خاطرش غمگین باشی فکر نکن من از دل خوشم این حرف رو میزنم منم مثل تو این دوران رو حتی بیش از یکبار گزروندم . . .

  2. 4 کاربر از amir2011 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    داره خودمونی میشه siavash online's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    68

    پيش فرض

    [QUOTE=amir2011;4140187]به شدت موافقم ...
    " آکثر ما به خاطر کامل دیدن یک فرد ناکامل عاشق میشیم تا از پیله تنهایی خودمون در بیایم "
    به این فکر کن که فردی که تو رو تنها گذاشت هیچ ارزشی نداره که حتی یک لحظه به خاطرش غمگین باشی فکر نکن من از دل خوشم این حرف رو میزنم منم مثل تو این دوران رو حتی بیش از یکبار گزروندم . . .[/QUOTE
    ممنون که دلداری میدین
    واقعیت هم همینه

  4. 2 کاربر از siavash online بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    سلام

    من موندم یکی به این نبود بگه اخه تو که شنا بلد نیسی چرا میری تو دریا ؟ مثلا شایان مسئولیت زندگی یکی دیگرم

    قبول کرده ؛ جونش بالا میومد از خودش مراقبت میکرد ؟

    مرسی سارا خیلی جلب و قشنگ بود ... آباریکلا ... ادامه را میطلبیم !
    خب نمیدونست که اینجوری میشه...ههههههههه....خواهش...با شه....

  6. 2 کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    روزهای بدون شایان و شبهای سرد دلتنگی شروع شده بود مدتها به جایی زل میزدم و نمیدونستم که دیگه از این زندگی چی میخوام رفتن شایان غم بزرگی بود درد سنگینی بود ولی اون منو با این همه مصیبت تنها گذاشت و رفت رفت پیش معشوق همیشگی آدمها پیش خدا و کار من گریه شده بود گریه میکردم برای آرزوهای برباد رفتم برای بخت سیاهم برای عشقم که ترکم کرد برای خودم که دیگه انگیزه ای برای زندگی نداشتم برای خانوادم که غصه ی منو میخوردن و روز به روز پیرتر میشدن برای شقایق که حالش بهتر از من نبود برای پدر و مادرش که تک پسرشونو از دست داده بودن ولی چه صبری داشتن، دلم تنگ شده بود برای خنده، برای روزهای خوب و قشنگ گذشته برای شیطونی های خودم و شقایق برای لبخند پدر و مادرم برای شوخی های آرمان برای خودم اون آرزوی قبلی آره برای آرزوی گذشته دلم تنگ شده بود من عاشق دریا بودم عاشق غروب قشنگش بودم ولی نمیدونستم که یه روزی توی شب سرد پاییزی میخواد عشقمو ازم بگیره میخواد عشقمو با خودش ببره نمیدونستم که باید یه روزی وقتی دارم به دریا نگاه میکنم فقط یاد یه اتفاق لعنتی بیفتم یاد یه دنیا بی کسی، یه عمر دلتنگی ، آخ که چقدر دلم برای ساحل رویاهام تنگ شده بود ساحلی که منو شقایق با خنده و شوخی دنبال هم میکردیم و فریاد شوق سرمیدادیم دلم برای همه ی اون سالها همه ی اون روزها همه ی اون ساعت ها ، دقیقه ها وثانیه ها تنگ شده بود آخه چرا من چرا اون اتفاق لعنتی برای من افتاد مگه من چیکار کرده بودم خدا ، خدایا کمکم کن دیگه بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم میخوام باهات حرف بزنم خدا دردودل کنم از رویاهام برات بگم از زیبایی از شایان نه میخوام فریاد بزنم خدا میخوام سرمو روی دامنت بزارم و آروم آروم اشک بریزم و تو آرومم کنی خیلی دلم گرفته خیلی تنها شدم خدایا میخوام بیام پیشت میخوام بیام کنارت منو ببر پیش خودت خدا پیش شایان خدایا الان شایان کجاست پیش توئه داره به حرفام گوش میده؟ سلام شایان منم آرزو خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا یهو رفتی بی معرفت کجا رفتی ؟ گفتم نرو تو آب سرما میخوری ولی گوش نکردی چرا اون شب برای همیشه تنهام گذاشتی چرا؟ شاید داشتی باهام بازی میکردی آره داشتیم قایم باشک بازی میکردیم ولی چرا من هرچقدر دنبالت گشتم پیدات نکردم چراااا؟؟؟؟...گریه ام به هق هق تبدیل شده بود مثل دیوونه ها فریاد میزدم و میگفتم شایان جواب بده شایان کجا قایم شده بودی بگو ، بگو منم میخوام اونجا قایم بشم میخوام بیام کنارت بگو شایان بگو....

  8. 15 کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    پروفشنال soheiltaker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    اهل تهرانم،تكه ناني دارم،سر سوزن ذوقي،ولي فعلا اصفهان
    پست ها
    514

    پيش فرض

    دوست عزیز اکثر بچه هایی که اینجا هستن عشق اول رو تجربه کردن و واسه همه هم دردناک بوده.همه هم بعد از رفتن طرف ناراحت شدن و گریه کردن و شب خابشون نبرده و قلبشون درد گرفته و حتی به فکر خودکشی هم افتادن مثل شما
    ولی نباید روحیت رو ببازی.تا چند وقت دیگه به این وضع میخای ادامه بدی؟ اگه دوستت داشت چرا گذاشت رفت؟ واقعا فکر میکنی دختر معصوم و پاکی بوده؟ فکر میکنی فرشته بوده؟ نه داداش من.تو این دنیا آدم حسابی پیدا کردی به منم خبر بده.منم تجربه کردم اینو.ولی تموم شد رفت.گور باباش.روانشناسها هم میگن عشق اول هیچوقت از یاد آدم نمیره.ولی یه خرده به خودت بیا.ببین این آدم اصلا ارزش داره واسش گریه کنی؟ کسی که اینقدر ساده پیچوندتت و رفته با یکی دیگه! تو اینجا داری تو درد و غم زندگی میکنی اون اصلا از حال تو خبر نداره و اصلا هم براش مهم نیست تو چه اتفاقی داره برات میفته
    من معذرت میخام وسط رمان! اینا رو میگم چون اینجا مطرح شده بود همینجا هم گفتم جواب بدم


    اين قسمتو خيلي قشنگ گفتي ، (( البته هستا ولي خيلي كم!))
    واقعا راست ميگه ، من شخصه به اين نتيجه رسيدم ، هر كسي لايق دوست داشتن نيست من اينو نميدونستم ولي الان فهميدم ،
    من به شما توصيه ميكنم آهنگ با من باش ياسو گوش كنيد
    من همين الانشم كه دارم پست ميدم دلم خيلي پره
    ولي اگه شما ناراحت باشي ، گريه كني ، افسرده شي فايده داره ، وقتي اون اصلا بت فكر نميكنه شما چرا الكي خودتو ناراحت ميكني؟ اون داره عشقو حالشو ميكنه ، تو چرا داري خودتو داغون ميكني براي كسي كه اصلا نميفهمه...
    ببين عزيز ،‌مطمئن باش كسي كه خيلي راحت از اين همه عشق بگذره ،‌خيلي بدبخته!

  10. 2 کاربر از soheiltaker بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #26
    آخر فروم باز amir2011's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    منزل همیشگی ما قلب کسانی است که دوستشان داریم
    پست ها
    3,890

    پيش فرض

    كسي كه خيلي راحت از اين همه عشق بگذره ،‌خيلي بدبخته!
    به نظر من بدبخت اونه که خودش رو پابند عشقی که اصلا عشق نبوده کنه . . .
    میدونی این رو یکجا خوندم واقعا درسته :
    " اولین کسی که عاشقش میشی و همه احساست رو بهش میدی دلت رو میشکونه و میره, دومین کسی که عاشقش میشی و میخوای از تجربه اولت برای عشق ورزی استفاده کنی بدتر دلت رو میشکونه و میره بعدش دیگه هیچی واست مهم نیست و تبدیل میشی به اون آدمی که هیچ وقت نبودی ! اگه یه آدم خوب باهات دوست شه دلش رو میشکونی تا انتقام خودت رو بگیری اونوقت اون میره با یکی دیگه . . . اینجوریه که دل همه ادما میشکنه . . ! "

  12. این کاربر از amir2011 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #27
    آخر فروم باز S@nti@go_s&k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    Jan 2008
    پست ها
    6,077

    پيش فرض

    وای چقدر منتظر میزاری آدمو
    راست میگه دیگه جومونگ تموم شد تو هنوز رمانت تموم نشد ها ها

    ولی من گمون کنم شایان رفته روسیه جو گرفتش همین جوری شنا کرده رفته اونور آب

    ولی به نظر من بقیشو بزار برای قسمت دوم

    ربطش بده انرژی هسته ای مثلا شایان مخ بوده تو این زمینه بعد اینا اومدن شایانو دزدیدن بردن واسشو بمب اتم درست کنه

    هه هه چه باحال میشه ها بعدش

    من یکی بگه این چی بود من نفهمیدم تو دلش صحبت میکرده مثلا


    چرا انقدر سریع رفتی؟ کاش بودی ، آره تو هستی تو هستی شایان بگو که نرفتی بگو که آرزو من همیشه تا هر وقت که بخوای کنارتم، شایان تو که دوست نداشتی آرزوت گریه کنه حالا چرا گریه هاشو نمیبینی چرا دستای سردشو توی دستات نمیگیری تا گرمی وجودت سردی دستاشو از بین ببره شایان رفتی و قلبمم با خودت بردی آره رفتی بی معرفت برای همیشه تا ابد رفتی و منو با یه کوله بار خاطره تنها گذاشتی شایان برگرد و خاطراتتم با خودت ببر برگرد و عشقتم ببر آرزوتم ببر بیا با هم دو تایی بریم با هم پرواز میکنیم و میریم هر جا تو بخوای ولی بیا، بیا شایان.. دیگه شبها با رویا و چشمهای کی بخوابم، صبح ها با صدای کی بیدارشم به امید کی زندگی کنم برای کی زنده بمونم بیا بگو که شوخی کردی و دستاتو روی گونه هام بزار و اشکامو پاک کن و بگو که خواستی دوباره مثل بچگی هامون سربه سرم بزاری بگو که گریه نکن دختر کوچولو من که کنارتم همه جا هم روشنه پس از چی میترسی برا چی گریه میکنی بیا بگو شایان تورو خدا بگو ...دریا چرا شایانمو ازم گرفتی چرا امیدمو زندگیمو رویاهامو عشقمو ازم گرفتی؟ بگو چرا ساکتی جواب بده لعنتی آخه من بدون اون روزها و شب ها رو چه جوری سر کنم شایان بیا، بیا که با تو من در غربت این صحرا در سکوت این آسمان و در تنهایی این بی کسی غرق در شوق و خروشم. بیا که با تو هرشب به تماشای ستاره ها مینشینم و با تو شبهای سرد تنهاییم را با عشق به صبح میرسانم چگونه فراموشت کنم تورا که سالها در خیالم سایه ات را میدیدم و طپش قلبت را حس میکردم و با چشمانی پر از حسرت و آرزو به تو خیره میشدم ...

    -آرزو آروم باش تورو خدا آروم باش ....

    یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست
    من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام
    هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم........شایان رفت و دیگه هیچوقت نیومد حتی جسدشم نیومد که حداقل با دیدنش آروم بگیرم...دیگه نیومد حتی برای خداحافظی...
    در آخر اینکه ایول به خودم هه هه

  14. 2 کاربر از S@nti@go_s&k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #28
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    روزها و ماه ها به سرعت سپری میشدن و من هنوز در فراق شایان اشک میریختم نمیتونستم به شرایط جدید عادت کنم یعنی نمی شد هر چه بیشتر میگذشت دل منم بیشتر براش تنگ میشد و جای خالیشو بیشتر احساس میکردم بعضی اوقات شقایق به دیدنم میومد و بالعکس ولی هر بار که با هم میخندیدیم ناخودآگاه خنده هامون به گریه تبدیل میشدن و آخرش با اشک از هم جدا میشدیم یه روز که رفته بودم خونه ی شقایق اینا از شقایق گله میکردم میگفتم چرا چرا با من دوست شدی شقایق چرا کاش روز اول دبستان اصلا تورو نمیدیدم کاش ازت خوشم نمیومد کاش قهرکردنامون طولانی میشد کاش من هیچوقت خونتون نمیومدم کاش عشق وجود نداشت کاش من وجود نداشتم کاش هیچوقت به دنیا نمیومدم کاش تو بچگی می مردم آره کاش می مردم و این روزا رو نمیدیدم شقایق دیگه نمیتونم دیگه نمیتونم لبخند مصنوعی بزنم نمیتونم فیلم بازی کنم خسته شدم خسته میفهمی؟ کاش شایان وجود نداشت کاش قلبم از سنگ بود کاش آخ شقایق کاش من زودتر از شایان میرفتم شقایق که به هق هق افتاده بود با فریاد گفت: بس کن دیگه آرزو میخوای با حرفات عذابم بدی ؟ میخوام دیگه به شایان فکر نکنم ولی تو نمیذاری چرا آرزو چرا هروقت بحث و عوض میکنم یه جوری از آخر به شایان ربطش میدی ؟ تو عاشقش بودی آره ولی منم خواهرش بودم من باهاش بزرگ شدم آرزو میفهمی؟ من از بچگی از وقتی به دنیا اومدم اونو کنار خودم دیدم چرا نمیخوای درک کنی که حال منم بهتر از تو نیست چرا سعی نمیکنی فراموشش کنی ؟ هم من هم تو میدونم هیچوقت نمیتونم فراموشش کنیم ولی حداقل سعیمونو که میتونیم بکنیم چرا عکساشو به دیوار اتاقت زدی چرا یادگاریاشو جلوی چشمت گذاشتی چرا داری خودتو و بقیه رو عذاب میدی من داداشم مرده آرمان بهترین دوستشو از دست داده و مامان و بابام تنها پسرشونو تو هم عشقتو ولی با این کارا دیگه برنمیگرده برنمیگرده...سرمو روی زانوهام گذاشته بودم و بلند بلند گریه میکردم شقایق اومد کنارم نشست و سرمو بلند کرد و با پشت دستاش اشکامو پاک کرد و آروم گفت: طاقت دیدن اشکای خواهرمو ندارما .. یهو هردو خندیدیم و شقایق گفت : داشتی به حرف شایان میخندیدی همیشه میگفت دو قلوهاب به هم چسبیده گفتم : آره...بازم تلپاتی قلبامون....گریه ام شدیدتر شد شقایقم گریه میکرد همدیگرو بغل کردیم و من خودمو خالی کردم گریه کردم فریاد زدم شکایت کردم و شقایقم دلداریم میداد ...آرزو من هر وقت دلم میگیره میرم تو اتاق شایان میخوای بریم ؟ من که بعد از مرگ شایان دیگه اونجا نرفته بودم لبخند زدم و گفتم میخوام تنها برم ....

  16. 14 کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #29
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    دستمو روی دستگیره ی در گذاشتم انگار گرمای وجود شایان تمام بدنم را دربرگرفت جای دستای شایانو حس میکردم هنوز دستگیره گرمه گرم بود آخ خدایا یعنی روح شایان هست و داره با خانوادش زندگی میکنه ولی اونا نمیبینن؟ یعنی همیشه میاد میره تو اتاقش مثل همون قدیما؟ شایان الانم اینجایی؟ اگه هستی جواب بده بیا دستامو بگیر و با هم بریم تو اتاقت ، بیا اتاقتو بهم نشون بده بیا تمام خاطراتتو برام تعریف کن ، اشکالی نداره که نمیبینمت ولی بیا ،بیا پیشم شایان ، منو تنها نزار ، بیا شایان بیا...وارد اتاقش شدم بوی عطرش تمام اتاقو پر کرده بود وای چقدر این بو رو دوست داشتم از همون بچگیا. با خنده به طرف پسترهایی که به دیوار زده بودم رفتم همش عکس خودش بود اما با حالتهای مختلف. با خنده گفتم:چه از خود راضی و به طرف قاب عکسی کهروی میزش بود رفتم چشمای شایان تو عکس میدرخشیدند لباش میخندیدن وای خدایا ...قاب عکسو روی قلبم گذاشتم و گفتم : شایان میشنوی ؟ صدای قلبمو میشنوی؟ 2 بار میزنه آره قلب تو هم با منه یعنی همیشه بوده و هست نگران نباش ازش خوب مراقبت میکنم...شایان دلم خیلی برات تنگ شده حداقل شبها بیا تو خوابم چرا نمیای چرا؟ نکنه فراموشم کردی؟ نه تو قول دادی که هیچوقت نه فراموشم کنی و نه تنهام بزاری ولی نه تو تنهام گذاشتی تو به قولت عمل نکردی حالا هم شایان فراموشم کردی شایان منم آرزو همون دختربچه ی 10 ساله همون آرزوی همیشگی تو همونی که یه روزی قلبتو بهش دادی ..چرا تنهام گذاشتی؟ چرا برای همیشه رفتی چرا؟...به طرف تخت شایان رفتم روی اون دراز کشیدم حالا دیگه با تمام وجود حسش کردم سرمو روی بالشتش گذاشتم و گریه کردم وفریاد زدم بالشت خیس ،خیس شده بود شایان میبینی این اشکای منه پس چرا تموم نمیشن چرا خشک نمیشن؟...آهسته بلند شدم و به طرف کمد لباسهایش رفتم در کمدو باز کردم پر بود از انواع لباس ها ، آروم دستو روی تمامشون کشیدم دیگه نمیتونستم تحمل کردم دیگه طاقت نداشتن در کمدو بستم و بهش تکیه زدم و حالا این اشکام بود که بی اختیار سرازیر مشدن از بوی عطر شایان از عکساش از لباساش از همه متنفر بودم با فریاد گفتم : نه آرزو خودتو گول نزن تو عاشقی، عاشق بوی عطرشی ، عاشق عکساشی عاشق لباساشی عاشق اتاقشی... چرا بعد از گذشت 2 سال نمیتونی فراموشش کنی چرا همیشه 2 تا چشم سیاه از مقابلت میگذرن چرا هنوزصدای خنده های شایانو میشنوی و آزارت میده چرا؟ تمام اتاقو با چشمام برانداز کردم میخواستم برم بیرون که یاد دفتر خاطرات شایان افتادم ، اصلا دفتر خاطرات داشت؟ آره حتما داشت تمام اتاقشو گشتم تا دفترخاطراتشو پیدا کنم ناگهان یه چیزی زیر پام احساس کردم نشستم و فرشو کنار زدم دفتر بود دفترخاطرات شایان که روی اون با قرمز نوشته بود دفتر ممنوعه...به طرف تخت رفتم و روی اون نشستم و شروع به ورق زدن کردم تمام خاطرات مهمشو نوشته بود یهو چشمم به کاغذ تا خورده ای که توی دفتر بود خورد برداشتم و بازش کردم و شروع به خواندن کردم...

  18. 13 کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #30
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    آرزوی من
    هرشب با یادتو، بانام تو، بارؤیای دیدن تو شب تاریک و بی ستاره ام را به صبح انتظار می رسانم تا شاید بتوانم ترا لابه لای صفحات زندگی پرغصه ام پیدا کنم.چشمهایم را که می گشایم بابه خاطر آوردن چهره ی مهربانت لبخند بر لبهایم می نشیند.آری تنها با به خاطر آوردن چهره ی مهربانت وبس........صدایت راکه می شنوم قلبم به طپش می افتد ودردلم غوغایی برپا می شود.گویی ذره ذره ی وجود بی وجودم از شادی شنیدن نغمه ی صدای دلکش و دلنشینت به عرش پر می کشد.پرواز بسوی آسمان بی کران چشمان معصوم و براقت! آخرچشمان سیاهت دنیایی برای خود دارد.حس خوبی دارم. مشامم از عطردل انگیز وجودت پر شده!ترا میخواهم؛برای همیشه!تا ابد!تاوقتی کلاغ قصه ی مادربزرگ به خانه نرسیده،تاوقتی که دختر شاه پریان قطره ی اشکش را که برای شاهزاده ی رؤیاهایش سرازیر کرده بود پیدا کند.تاوقتی که دنیا دلش به آدمهای بی گناه و بی پناه بسوزد.تا وقتی.........چرا سختش می کنم ودنبال واژههای عجیب و غریب می گردم؟اصلا خیلی ساده: عزیزترینم دوستت دارم!و از این ساده تر: دوستت دارم.....
    لمس کن کلماتی را که برایت مینویسم تا بخوانی و بفهمی چه قدر جایت خالیست ...تا بدانی نبودنت سخت آزارم میدهد .....لمس کن نوشته هایی را که لمس نشدنیست که از قلبم بر قلم و کاغذ میچکد...لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار ....لمس کن لحظه هایم را تویی که نمی دانی من که هستم....لمس کن این با تو نبودن ها را لمس کن....
    این متنهارو خودم ننوشته بودم....
    از شدت گریه به نفس نفس افتاده بودم کاغد از اشکهایم خیس شده بود کاغذو توی دستام مچاله کردم و به گوشه ای پرتاپ کردم دیگه طاقت نداشتم داشتم هلاک میشدم داشتم دیوونه میشدم از زمین و زمان دلگیر بودم قلبم شکسته بود دیگه حتی تحمل خودمم نداشتم میخواستم برم یه جای دور برای همیشه میخواستم برم جایی که دست هیچکس بهم نرسه میخواستم برگردم به گذشته به دوران بچگی به موقعی که هیچ غصه ای نداشتم آروم وبی خیال بودم شبها سریع به خواب میرفتم

  20. 12 کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •