اندر احوال حلاج نقل است كه شب اول كه او در حبس كردند،بيامدند. او را در زندان نديدند.جمله زندان را بگشتند، كس را نديدند.شب دوم نه او را ديدند و نه زندان.هرچند زندان را طلب كردند نديدند.شب سوم او رادر زندان ديدند. گفتند:شب اول كجابودي؟و شب دوم زندان و تو كجابوديت؟ اكنون هر دو پديد آمديت. اين چه واقعه است؟
گفت:شب اول من به حضرت بودم – از آن نبودم _ و شب دوم حضرت اينجا بود _ از آن هر دو غايب بوديم _ شب سوم باز فرستادند مرا براي حفظ شريعت . بياييدو كار خود كنيد.