تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 48

نام تاپيک: سعدی شیرازی

  1. #21
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2012
    پست ها
    1

    پيش فرض

    هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است.............
    سعدی هنر مند بود.
    مسیر هنر و هنر مند هم خلق زیبایی یا نشان دادن زیبااییه.
    مثل حافظ و مولانا و .......
    دنبال جوابی نگرد که فقط با بله یا اره بشه گفتش.

  2. این کاربر از 85023 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #22
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

    وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

    من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

    گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

    گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

    پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

    محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

    کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

    او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

    دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

    برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

    چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

    با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

    در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

    بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

    کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

    شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

    وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

    گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

    وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

    صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

    گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

    در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

    من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

    سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

    طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود

  4. 2 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    یا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
    بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
    روا بُوَد که چنین بی‌حساب دل ببری؟
    مکن که مظلمۀ خلق را جزایی هست
    توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
    نظر کنند که در کوی ما گدایی هست
    به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
    ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
    کسی نماند که بر درد من نبخشاید
    کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
    هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
    از این طرف که منم همچنان صفایی هست
    به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
    هنوز جهل مصوّر که کیمیایی هست
    به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
    و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
    به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
    که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست

  6. #24
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    دارم دستت از دامن مگر در خاک و آندم هم چو بر خاکم روان گردی بگیرد دامن گردم!

  7. #25
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟
    سخت است غم زمانه خوردن سخت است بار غم هجر تو کشیدن سخت است

  8. #26
    داره خودمونی میشه arminba's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2013
    محل سكونت
    هتل ترانسیلوانیا
    پست ها
    165

    پيش فرض حکایت سعدی برای روز پدر

    همی یادم آید ز عهد صغرکه عیدی برون آمدم با پدر

    به بازیچه مشغول مردم شدم

    در آشوب خلق از پدر گم شدم


    برآوردم از بی قراری خروش

    پدر ناگهانم بمالید گوش


    که ای شوخ چشم آخرت چند بار

    بگفتم که دستم ز دامن مدار


    به تنها نداند شدن طفل خرد

    که نتواند او راه نادیده برد


    تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر

    برو دامن راه دانان بگیر


    مکن با فرومایه مردم نشست

    چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست


    به فتراک پاکان درآویز چنگ

    که عارف ندارد ز در یوزه ننگ


    مریدان به قوت ز طفلان کمند

    مشایخ چو دیوار مستحکمند


    بیاموز رفتار از آن طفل خرد
    که چون استعانت به دیوار برد


    ز زنجیر ناپارسایان برست

    که درحلقهٔ پارسایان نشست


    اگر حاجتی داری این حلقه گیر

    که سلطان از این در ندارد گزیر


    برو خوشه چین باش سعدی صفت

    که گردآوری خرمن معرفت
    شعر از سعدی


  9. #27
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    مــن بی مایه که باشــم که خریدار توباشــم
    حیف باشــد که تو یار من و مــن یار تو باشـم


    تو مگـــر سایه ی لطفی به سر وقت من آری
    کـــه مــن آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم


    خویشتن بر تو نبندم که من از خــود نپسندم
    که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم


    هرگز اندیشه نکردم که کمندت به مــن افتــد
    که مــن آن وقع ندارم که گرفتـــار تـــو باشـم


    هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شــادی
    مگر آن وقت که شادی خور وغمخوارتو باشم


    گذر از دست رقیبــــان نتــــوان کرد که کـویت
    مگـــــر آن وقت که در سایه ی زنهار تو باشم

    گـــــر خــــداوند تعالــــی به گناهیت بگیــــرد
    گـــــو بیامرز که مــــن حامل اوزارتــــو باشـم


    مـــــردمــان عاشق گفتار من ای قبلۀ خـوبان
    چــــون نباشند که من عاشق دیدار توباشـم

    مــــن چه شایستۀ آنم که تو را خوانم و دانم
    مگــــرم هم تو ببخشی که سزاوار توباشـم


    گرچــــه دانــم که به وصلت نرسـم باز نگردم
    تـــا در این راه بمیـــرم که طلبکار تـــوباشـم


    نـه در این عالـــــم دنیا که در آن عالـم عقبی
    همچنــــان بــر ســـر آنم کـه وفادار توباشـم


    سعــــدی آن به که نباشد اگر او را نپسنــدی
    که نشاید که تو فخر من و مــن عار تو باشـم

  10. 3 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #28
    حـــــرفـه ای Йeda's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    221B
    پست ها
    1,692

    پيش فرض

    آن سرو ناز بین که چه خوش می‌رود به راه
    وان چشم آهوانه که چون می‌کند نگاه

    ***
    تو سرو دیده‌ای که کمر بست بر میان
    یا مه چارده که به سر برنهد کلاه

    ***
    گل با وجود او چو گیاست پیش گل
    مه پیش روی او چو ستارست پیش ماه

    ***
    سلطان صفت همی‌رود و صد هزار دل
    با او چنان که در پی سلطان رود سپاه

    ***
    گویند از او حذر کن و راه گریز گیر
    گویم کجا روم که ندانم گریزگاه

    ***
    اول نظر که چاه زنخدان بدیدمش
    گوییدراوفتاد دل از دست من به چاه

    ***
    دل خود دریغ نیست که از دست من برفت
    جان عزیز بر کف دستست گو بخواه

    ***
    ای هر دو دیده پای که بر خاک می‌نهی
    آخر نه بر دو دیده من به که خاک راه

    ***
    حیفست از آن دهن که تو داری جواب تلخ
    وان سینه سفید که دارد دل سیاه

    ***
    بیچارگان بر آتش مهرت بسوختند
    آه از تو سنگ دل که چه نامهربانی آه

    ***
    شهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق
    شب روز می‌کنند و تو در خواب صبحگاه

    ***
    گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان
    باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

    ***
    بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت
    از دوست جز به دوست مبر سعدیا پناه

  12. 3 کاربر از Йeda بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #29
    حـــــرفـه ای raha bash's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    در خیال ترش کامی های ذهن سرکشم
    پست ها
    1,349

    پيش فرض


    یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

    ترک رضای خویش کند در رضای یار



    گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ

    بیند خطای خویش و نبیند خطای یار



    یار از برای نفس گرفتن طریق نیست

    ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار



    یاران شنیده‌ام که بیابان گرفته‌اند

    بی‌طاقت از ملامت خلق و جفای یار



    من ره نمی‌برم مگر آن جا که کوی دوست

    من سر نمی‌نهم مگر آن جا که پای یار



    گفتی هوای باغ در ایام گل خوشست

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] را به در نمی‌رود از سر هوای یار



    بستان بی مشاهده دیدن مجاهدست

    ور صد درخت گل بنشانی به جای یار



    ای باد اگر به گلشن روحانیان روی

    یار قدیم را برسانی دعای یار



    ما را از درد عشق تو با کس حدیث نیست

    هم پیش یار گفته شود ماجرای یار



    هر کس میان جمعی و سعدی و گوشه‌ای

    بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار

  14. این کاربر از raha bash بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #30
    حـــــرفـه ای raha bash's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    در خیال ترش کامی های ذهن سرکشم
    پست ها
    1,349

    پيش فرض

    چنان در قید مهرت پای بندم
    که گویی آهوی سر در کمندم

    گهی بر درد بی درمان بگریم
    گهی بر حال بی سامان بخندم

    مرا هوشی نماند از عشق و گوشی
    که پند هوشمندان کار بندم

    مجال صبر تنگ آمد به یک بار
    حدیث عشق بر صحرا فکندم

    نه مجنونم که دل بردارم از دوست
    مده گر عاقلی ای خواجه پندم

    چنین صورت نبندد هیچ نقاش
    معاذالله من این صورت نبندم

    چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها
    نه تنها من اسیر و مستمندم

    تو هم بازآمدی ناچار و ناکام
    اگر بازآمدی بخت بلندم

    گر آوازم دهی من خفته در گور
    برآساید روان دردمندم

    سری دارم فدای خاک پایت
    گر آسایش رسانی ور گزندم

    و گر در رنج سعدی راحت توست
    من این بیداد بر خود می‌پسندم

  16. 2 کاربر از raha bash بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •