من حول و حوش 10 ساعت از آهنگ های باکویی رو تو هاردم دارم.
یکی از عزیزانی که اینترنت پرسرعت داره به من یه پیغام خصوصی بزنه تا من این آهنگارو در اختیارش بزارم تا بچه های عاشق موسیقی آذربایجانی فیض ببرن.
من حول و حوش 10 ساعت از آهنگ های باکویی رو تو هاردم دارم.
یکی از عزیزانی که اینترنت پرسرعت داره به من یه پیغام خصوصی بزنه تا من این آهنگارو در اختیارش بزارم تا بچه های عاشق موسیقی آذربایجانی فیض ببرن.
اشاره :
«قوپوز» همان است كه امروزه به آن «ساز» میگویند و عاشیقهای آذربایجان، این خنیاگران دلسوختۀ روشنایی، آن را ایستاده بر سینه میفشارند و به ترنم نغمههای غنایی و سرودهای حماسی میپردازند.
«عاشیق»ها را در طول تاریخ، ماجرا بر سر گذشته است، اسیر دلدادگیها و گرفتار مبارزات و كشمكشهای سیاسی شدهاند و در نهضتها و خیزابهای اجتماعی و انقلابها و قیامهای مردمی نقش عظیمی ایفا كردهاند.
از عاشیقها سرگذشت نامههای مكتوب بر جای نمانده است. تذكرههای عاشیقی مدون هم وجود ندارد و كمتر سرودههایشان بر «بیاض»ها و «سفینه»ها وارد شده است. آگاهیهای ما دربارۀ آنان نقل شفاهی خود عاشیقها و اطلاعات سینه به سینه و «استادنامه»ها و «منظومه»های منسوب به آنان است كه میتوانیم از این طریق زندگینامه و آثار منظوم این حماسهپردازان پرشور و حال را تدوین سازیم. در این گفتارها خواهیم كوشید این قوپوزنوازان دلسوخته را انشاءاله خداوند یاری كند در هر شماره معرفی كنیم.
.............................................
1
عاشیق قوربانی
عاشیق قوربانی، از عاشیقهای متعهد دربار شاه اسماعیل صفوی بود كه در زمان حیات خود، شهرت قبول و آوازه یافت. و قوپوز بر دست، مبلّغ آرمانهای رستاخیز فرهنگی شاه اسماعیل شد كه خود وی نیز قوپوز مینواخت و «ختائی» تخلّص میكرد.
عاشیق قوربانی در روستای «دیری» نزدیك تبریز به دنیا آمده، در تبریز نشو و نما كرده و در همان شهر به نهضت قزلباشیه پیوسته است و هنر نوازندگی و خوانندگی خود را وقف نشر معارف قزلباشیه و حروفیه كرده است.
روشن است كه در آن عهد، عاشیقها از احترامی تقدّسآمیز برخوردار بودند و قوپوز، مانند طنبور، در خانقاهها و جمخانهها نواخته میشد و عاشیقها برای بیان سخنان حكمتآمیز آئینی، آهنگهای سنگینی بر روی قوپوز ابداع میكردند.
عاشیقهای روزگاران بازپسین در آذربایجان، به یاد وی منظومۀ بلندی زیر نام «دیریلی قوربانی» ساختهاند كه در آن از هنر والای عاشیقی وی، آهنگهای جدیدی كه برای نواختن بر روی قوپوز ابداع كرده و نیز از مبارزات حقطلبانه و دلدادگیهای او سخن به میان آمده است.
گویند كه آهنگ «شاه ختائی» را ـ كه در موسیقی عاشیقی، آهنگی بسیار معروف است ـ او ساخته است و شعر زیر را هم خطاب به شاه اسماعیل بر آن آهنگ خوانده است:
من حق عاشیقیام، حق یولا مایل،
كتابیم قرآن دیر. اولموشام قایل.
مرادیم، مرشدیم، ای شاه اسماعیل،
دردیمین الیندن فریدا گلدیم.1
بسیاری از اشعار عاشیق قوربانی را كه خود وی برای اجرا در آهنگهای بدیع قوپوز سروده است، اغلب مردم آذربایجان ازبردارند.
از جمله شعری كه به آهنگی سوزناك ترنم میشود و باز خطاب به شاه اسماعیل ختائی (شیخ اوغلو) است و در آن از ظلم و ستمی كه «قارا وزیر» بر او رواداشته، فریاد برمیدارد و سخن از درد و مصائب و محن مردمی دارد كه در زیر تضییقات و ظلم و ستم فئودالی زیست میكردند.هم از این جهت است كه این سرودهها، صدها سال است در حافظۀ مردم برجاست و سینه به سینه و نسل به نسل به ما منتقل شده است:
دیری داغلاریندان، اوزاق یوللاردان
البته كه بیر مُرادا گلمیشم.
دُوورون سیتمیندن، چرخین الیندن
بیر شاهیم وار، اونا دادا گلمیشم.2
î î î
بولبول ایدیم، آیری دوشدوم گولومدن
فلك ووردو، جیدا سالدی الیمدن.
«قوربانی»یم، قارا وزیر الیندن
«شیخ اوغلو»نا شكایته گلمیشم3
عاشیق قوربانی آهنگی نیز با نام «مرشد كامل» ساخته است و «دیوانی»های خود را در آن اجرا كرده است. آنچه از روایتهای سنتی عاشیقها برمیآید، این است كه عاشیق قوربانی میتوانسته است ظریفترین و طبیعیترین احساسهای انسانی را بامهارتی استادانه به ساز و سخن وصف كند. شعر مشهورش كه ردیف «بنفشه» دارد، از این نظر حائز اهمیت است. این شعر فزون از اندازه روان، سلیس و سیال، واژهها و تركیب آنها گوشنواز است. غم و حسرتی جانگداز نیز بر این شعر سایه انداخته است و در آهنگ حزنانگیزی اجرا می شود:
تانری سنی خوش جمالا یئتیرمیش
سنی گؤرهن عاشیق، عاغلین ایتیرمیش.
ملكلرمی درمیش، گؤیدن گتیرمیش
حاییف كه دریبلر آز بنفشهنی.4
î î î
قوربانی دئر: «كؤنلوم بوندان سایریدیر.
نه ائتمیشم، یاریم مندن آیریدی؟
آیریلیغمی چكیب بوینو اگریدی،
هئچ یئرده گؤرمهدیم دوز بنفشهنی.»5
اهمیت خلاقیت عاشیق قوربانی در تاریخ موسیقی قوپوزنوازی آذربایجان در آن است كه سنت آهنگسازی و نوازندگی آئینی و مذهبی را هم قوام بخشید و در تبجیل وتسجیل آن كوشید. در این میان، به آهنگهای تند سنگینی كه مناقب و مدایح اهل بیت علیهمالسلام بویژه مولیالموحدین حضرت علیبنابیطالب(ع) در آنها اجرا میشد، میتوان اشاره كرد. مثلاً منقبت زیر و آهنگ سنگین آن را در نظر آوریم:
دامنده قالمیشام، یئتیش دادیما
ئوزونو خیبره یئتیرن، علی(ع)
او دم ذوالفقاری چكن زبانه،
دین سیزلری دینه گتیرن علی(ع)6
î î î
منیم پیریم كوثر أوسته ساغ ایدی،
مؤمنلرین یئری جنّت باغیدی.
«قوربانی»نین بوگون مشكل چاغیدی،
جمیع مشكللری بیتیرن، علی(ع)7
آهنگهای متعددی، اكنون از سوی عاشیقهای آذربایجان، با یاد و نام عاشیق قوربانی نواخته میشود. كهنترین نسخ خطی اشعارش نیز مربوط به اواخر صفویه است و در آنها برخی اشعار فارسی هم به او نسبت داده شده است. از جمله غزلی با ردیف «ماست»:
جگ با خود، صلح با دشمن طریق دین ماست،
كافرو مؤمن، همه یكرنگ در آئین ماست.
از دم سرد سبكمغازان ز جا، كیمیروم؟
تودۀ غبرا غبار دامن تمكین ماست.
بحث هفتاد و دو ملّت حق بود در كیش عشق،
هر كه این فرمود، نور دیدۀ حق بین ماست...
عاشیق قوربانی، علاوه بر منظومههای غنائی و اشعار آئینی و مذهبی و سرودههای پندآموز و اخلاقی خود كه اغلب در آنها از زمانه شكوه میكند و غمها و محنتهای مردمی را كه در اثر مظالم ستمگران روزگار به حیات مشقتبار خود ادامه میدادند، بیان میكند، شعرهای تند سیاسی نیز دارد كه بسیاری از جملات آنها جزو ضربالمثلها و گنجینۀ فولكلور آذربایجان درآمده است.
عاشیق قوربانی تجنیسها و گرایلیهای معروفی نیز دارد. وی صنایع لفظی و بسیاری از آرایههای ادبی را با آفرینش بدیع خود، در شعر خویش به كار برده است.
گرایلیهای او از تغزلی جاندار، طبیعی و سلاست خاص برخوردار است:
آی آقالار، آی قاضیلار،
یار یامان آلاتدی منی.
ال آتدیم یارین الینه
یار كنارا آتدی منی.8
تور قوردوم چشمیم گؤلونه،
ایلیشدی سونان تئلینه.
دوشدوم دیل بیلمز الینه
آلدی ، اوجوز ساتدی منی.9
قوربانی دیر منیم آدیم،
آدم آتادی بنیادیم.
شش آتدیم، چهار اوینادیم
آخر فلك اوتدو منی.10
در تاریخ شعر و موسیقی عاشیقی آذربایجان، عاشیق قوربانی، نامی بسیار والا جای و بلندمرتبه است. او را میتوان یكی از بنیانگذاران هنر عاشیقی رستاخیز فرهنگی عصر شاه اسماعیل ختائی به حساب آورد و یكی از نامهای بلندآوازۀ دورۀ دوم شعر و موسیقی عاشیقهای آذربایجان كه «دورۀ تشیع» نام دارد برشمرد.
در بیرون از مرزهای ایران، پیرامون زندگی و آفرینش بدیع وی چندین تحقیق دانشگاهی صورت گرفته و متون انتقادی آثارش چاپ شده است. اغلب آهنگهای ابداعی او بر قوپوز نیز بازشناسی و تدوین شده است. متأسفانه در ایران، بلحاظ بیاعتنائی به متون ادبی و هنری «غیرفارسی»، بحث پیرامون زندگی و آثار او تاكنون راه به دانشگاهها نیافته است. اما در سالهای اخیر شاهد چاپ آثار وی در تهران، تبریز و اردبیل از سوی علاقهمندان و تركیپژوهان بوده ایم. گذشته از آن اكثر قریب به اتفاق عاشیقهای معاصر اشعار و آهنگهائی از او به یاد دارند كه میتواند بنوازند و اجرا كنند. امید آن كه روزی شاهد تدریس آثار عاشیق قوربانی در دانشكدههای ادبیات و دانشگاههای هنر باشیم.
2
ساری عاشیق،
قوپوزنواز غربت
«ساری عاشیق» در تاریخ شعر و موسیقی عاشیقی آذربایجان، با «بایاتی»ها و آهنگهای سوزناك و حزنانگیز خود معروف شده است.
نام اصلی او را كسی تاكنون نیافته است. این قدر هست كه در اواخردورۀ صفویه زندگی میكرد و به «غریب عاشیق»، «ساری عاشیق» و «حق عاشیقی» معروف بود.
پژوهشها روشن كرده است كه وی در اواخر سدۀ دوازدهم در یكی از دهات شهرستان «اهر» به دنیا آمده، دوران جوانی و باروری خود را در «قاراداغ» به سر آورده و سپس به ایالت «زنگه زور» شمال كوچ كرده و در دهی به نام «قاراداغلی» ساكن شده است. اكنون مزارش نیز در آنجاست و گنبدی به سبك معماری اواخر دوران صفوی دارد.
عاشیقهای بازپسین آذربایجان دربارۀ زندگی او منظومهای با نام «یاخشی و ساری» آفریدهاند كه امروزه اغلب عاشیقها میتوانند این منظومه را در ساز اجرا كنند و آن را از حفظ دارند.
این منظومه، ظاهراً بر اساس ماجرای دلدادگیهای او ساخته شده است كه دل در گرو عشق یك دختر روستائی به نام «یاخشی» میبندد. به نظر میرسد كه وی بایاتیهای زیر را خطاب به او سروده است كه امروزه اغلب عاشیقها آنها را در ساز اجرا میكنند:
من عاشیق ترسینه قوی،
ترتنی تر سینه قوی!
یاخشینین قبیلهسینه،
عاشیقی ترسینه قوی.11
î
عاشیق یامانا گله،
دردین یامانا گله.
یاخشی یاخشیا گئده،
یامان یامان گله12!
î
من عاشیق بو داغ ایلن
گول سینمیش بوداق ایلن
سنه یاخشی دئمزلر،
من ئولسم بوداغ ایلن13
î
عاشیقهای بعدی، در منظومهای كه در این باب سینه به سینه روایت كردهاند، گفتهاند كه گویا یاخشی برادری به اسم «یامان» داشته است كه سد راه این دو دلداده بود.
طبق این روایت، یاخشی، زود مرده است و مرگ او تأثیر عمیقی بر دل عاشیق گذاشته است.
بایاتیهای ساری عاشق ماهیت اخلاقی دارد و اغلب پندآموز است و در سرودن آنها استفادۀ زیادی از ضربالمثلها و تعابیر مردمی میكند:
عاشیقم باغدا دارا،
زولفونو باغدا دارا.
وفالی بیر دوست ایچون،
رومو گز، بغداد آرا.
î
ساری عاشیق در یك بایاتی، خود را با «سیدعمادالدین نسیمی» شاعر عارف قرن نهم مقاییسه میكند. وی شیوههای منصور حلاج را پیشه داشت و به سرنوشت او بمرد:
گوزهللیك سوی ایلندیر،
شاهمار دا سوی ایلان دیر
نسیمی تك بو عاشیق،
یولوندا سویولاندیر.13
بایاتیهای ساری عاشیق اغلب با آهنگهای سوزناك ترنم میشوند.
بایاتیهای او را از نظر موضوع میتوان دو دسته كرد: دستۀ نخست شامل مضامین مذهبی، سیاسی و اجتماعی و دستۀ دوم حاوی ترنم احساسهای پاك و بیآلایش انسانی است و مضامین عاشقانه و غنائی را دربردارد.
ساری عاشیق، دینمدار و خدامحور است و اندیشههای والای روشنی دارد كه با مهارتی خاص آنها را بیان میكند و علیرغم حجم اندك بایاتی، توانسته است در چهار مصراع جهانی معنی بگنجاند: در این اشعار موسیقائی، زیبایی هنری والائی خفته است:
من عاشیقم قانلی گول
قانلی دانیش، قانلی گول
یئمیش بولبول باغرینی
اوندان آچمیش قانلی گول14
î
بو عاشیق اودا یاندی
اود توتدو، اودا یاندی.
یار چكدی، من یئریدیم،
من چكدیم، اودا یاندی.15
ساری عاشیق گذشته از آهنگهای سوزناكی كه بر بایاتیها ساخته است، در ریتمها و آهنگهای سنگین «دیوانی» نیز، اجراهائی ابداع كرده و بر آنها خود شعر نیز ساخته است. از جمله شعر زیر كه مشحون از آرایههای ادبی و تجنیسهای زیبائی است.
گؤزوم گؤرجك سنی ایستر كام آلا،
بُرقعی اوزوندن داغیدیر یاخشی.
فلك قویماز كیمسه یئیتسین كمالا،
باخما بو كج روین داغیدیر یاخشی
عرضٍ حالیم سنه عیاندی، غرض!16
ساری عاشیق از كوچهای بیامان و اجباری حرف زده و در موضوع «غربت» نیز شعر سروده و از مصائب و بلایای غربت سخن به میان آورده است:
عاشیق یوز خسته لیگه،
لقمان یوز خسته لیگه.
غُربته دوشن جانیم،
دوشدو یوز خستهلیگه!
î
من عاشیق قالا قالدی
بُرج قالدی قالا قالدی
غُربته دوشدوم ئولدوم،
جنازهم قالا قالدی. 17
î
ساری عاشیق، عاشیقی تغزلی است و در موضوع عشق داد سخن داده است. بسیاری از بایاتیهای عاشقانه كه ورد زبان مردم آذربایجان است، منسوب به اوست.
تو گفتی بنیانگذار بایاتی تغزلی هم ساری عاشیق بوده است. در جُنگها و سفینههای عاشیقی، بایاتیهای عاشقانۀ فراوانی به نام او ضبط شده است.
وی، هنرمندی دانشور است در بایاتیهایش ویژگیهای ادبی و بدیعی، فراوان است. زبانش روشن و سلیس است. تابلوئی را كه میخواهد با كلام ونت موسیقی تصویر كند، به راحتی به خواننده منتقل میكند. او، استاد مبالغه و تجنیسهای بیمثل و نظیر است. از ویژگیهای شعر تجنیس او آن است كه فرم و مضمون همیشه وحدت تشكیل میدهد و با مضمونی عمیق و موسیقی سرشاری همراه است. عاشیقهای بازپسین بارها برای تجنیسهای او نظیره سرودهاند.
در اواخر دوران صفویه نوع بایاتی حسرتبار و غمگین در شعر و ادب آذری انتشار و گسترش یافته بود و عاشیقها و قوپوزنوازان آذربایجان در این رشته طبعآزمائی میكردند. بایاتیهای ساری عاشیق نشانگر آن است كه او از این بوتۀ آزمایش با سرافرازی بیرون آمده است و نامش در صفحات تاریخ ادبیات عاشیقی آذربایجان میدرخشد.
بر روی آثار ساری عاشیق كارهای علمی و دانشگاهی متعددی، بیرون از ایران انجام پذیرفته است. مرحوم سلمان ممتاز و مرحوم پرفسور محمدحسن تهماسب در این باب بیش از همه كوشش به خرج دادهاند. بعد از انقلاب نیز در ایران اشعار و آهنگهای او در برخی از مجموعههای شعر عاشیقی و كتابهای موسیقی آذربایجان چاپ شد. اما باید گفت كه امروزه نسل جوان منتظر حركت فرهنگی و هنری چشمگیری در ایران برای پژوهش در آفرینش هنری این عاشیق والاایمان است.
پاورقیها:
1ـ من عاشق حقم، مایل به راه حق / قائل به كتاب قرآن / ای مرشدم شاه اسماعیل / از درد و آه به فریاد آمدم
2ـ این همه راه در نوردیدم از كوهستانهای دیری گذشتم / مرادی دارم/ كه آمدم/ از ستم دوران و از دست گردون به تو پناه آوردم.
3ـ بلبلی بودم به هجران افتاده،/ قربانی از دست وزیر/ اینك به فرزند شیخ شكایت میبرد.
4ـ خداوند ترا زیبا آفرید / دلباختگان خرد از دست فروهشتند / فرشتگان تو گفتی از آسمان آمدند همچون بنفشه.
5 ـ قربانی گوید دل بیمار دارم / دلدارم از من جداست/ هجران دیده و گردن خمیده / بنفشه را راست قامت ندیدم.
6 ـ به فریادم برس یا علی(ع) كه به خیر رسیدی، ذوالفقار بركش و منكران را به بیاد
7ـ پیر من بر سر كوثر ایستاده است و بهشت جایگاه حقباوران كرده قربانی گوید كه مشكلها را علی میگشاید.
8 ـ ای سروران دلدار فریبم داد، دست به دست یار نهادم مرا به كناری زد.
9ـ بر چشمه دیدگانم دام بر نهادم و گرفتار زلف وی شدم، مرا چه ارزان فروخت!
10ـ قربانی گوید كه مرا نام از حضرت آدم مانده است و در شب در فلك گرفتار ساخته است.
11ـ من عاشقم، مرا به قبلۀ معشوق دفن كنید/ عاشق كار نیك انجام میدهد / اگر من بیمرم تو بهرهای نمیبری (ترجمه مفهومی)
12ـ برای دوست باوفا تا روم و بغداد هم باید رفت (ترجمه مفهومی)
13ـ این عاشق نیز همانند نسیمی در راه تو پوست از تن جدا میكند. (ترجمه مفهومی)
14ـ من عاشقم و این گل ناز سینه هفتاد بلبل شكافته است! (ترجمه مفهومی)
15ـ این عاشق بر آتش سوخت یار هر جا كشید آدمدم و او خود را نیز سوخت.
16ـ چون دیده بر تو آشنا ساختم كامیابی خواستم/ «یاخشی» روبند از رخسار گشود / فلك جلوگیر كامیابی است / منگركه یاخشی این رویگردانی را برنمیتابد / عرض حالم بر تو عیان است.
17ـ عاشق صد بیماری دارد و این جان غریبناك من گرفتار درد و غم شد / در غربت جان سپردم و جسمم فرو ماند.
واقعا مطالب تون عالی هستش ادامه بدین...![]()
ساری عاشیق، خنیاگر هجران
نام اصلی ساری عاشیق، عبدالله بوده است. وی پیش از جنگهای ایران و روس در دوره سلطنت فتحعلیشاه قاجار، در یكی از روستاهای «اهر» زاده شده و دوران جوانی و باروری خود را در «قاراداغ» بهسر آورده است و سپس به ایالت «زنگهزور» در شمال كوچ كرده و در روستایی موسوم به «قارداغلی» ساكن شده است. چهل سال پیش، گورش كنار رودخانه «هرگری» در گورستان عمومی روستای «گولهبورد» از روستاهای «زنگه زور» كشف شد كه گنبدی به سبك معماری دوران صفوی داشت و بر روی سنگ مزارش تصویر «قوپوز» حك شده بود. در همان سالها یادمانی بر روی مزارش برپا داشتهاند.
▄ نام وی در هیچیك از تذكرههای مكتوب كهن ادبیات عاشیقی آذربایجان نیامده است. اما چند بیاض و سفینه از اشعارش در دست است و بیشترین سرودهها، منظومه و آهنگهای منسوب به او در صندوق سینه عاشیقها محفوظ است و دیوانش، تدوین شده و بارها انتشار یافته است.
درباره زندگی پرفراز و نشیبش، چیزی از اشعارش دستگیر پژوهشگران نشده است. اینقدر هست كه در جوانی دختری «یاخشی» نام را دوست میداشت و بارها به نام او، در «بایاتی»های خود اشاره كرده است:
من عاشیق، ترسینه قوی،
ترتنی، تر سینه قوی!
یاخشینی قبیلهسینه،
عاشیقی ترسینه قوی!
]یعنی: من عاشیق هستم، خلاف جهت خاك كن/ تن و سینه باطراوت را بنگر/ یاخشی را به سوی قبله/ و عاشیق را خلاف جهت خاك كنید.[
عاشیقهای بازپسین، درباره ماجرای این دلدادگی، منظومه بلندی ساختهاند كه معروف است. طبق این داستان، گویا «یاخشی» برادری به اسم «یامان» داشته كه سدّ راه و مخالف وصال این دو دلداده بود؛ پس از مرگشان، هر دو را كنار هم به خاك سپردهاند. این منظومه حاوی وصف ماجراهای دلباختگی و تحمل درد و رنج و عذابهای ساری عاشیق، در این راه است.
برخی از عاشیقهای بازپسین، در سرودههای خود نیز به این ماجراها اشاره كرده و خود را با «ساری عاشیق» و معشوقهشان را با «یاخشی» مقایسه كردهاند.
چنانكه «عاشیق محمد» خطاب به «عاشیق پری» گوید:
قارشیدا یاخشی پری،
ترلانین یاخشی پری.
من عاشیقدان یاخشیام،
یاخشیدان یاخشی پری.
]ترجمه: پری زیبا رو در رویم/ پرهای شاهین زیباست / من بهتر از عاشیق/ و تو بهتر از یاخشی هستی![
ساری عاشیق در تاریخ ادبیات عاشیقی آذربایجان با «بایاتی»های خود معروف شده است.
«بایاتی» بهگونهای از شعر عاشیقی اطلاق میشود كه در وزن هفتهجایی با تقطیع (4+3) و یا (3+4) در چهار مصراع سروده شود و مصراعهای اول وسوم و چهارم همقافیه باشد و دو مصراع نخست تمهیدی برای گفتن جان كلام در مصراعهای سوم و چهارم به كار گرفته شود.
این نوع شعر، بعد از «قوشما» ـ كه شعری یازده هجایی است ـ شایعترین گونه شعر عاشیقی بهشمار میرود. در فارسی میتوان دوبیتیهای باباطاهر، فائز دشتستانی، شاطر عباس صبوحی و جز آن را، با تسامح ادبی، «بایاتیگونه» بهحساب آورد كه برخی از ویژگیهای «بایاتی»های آذربایجان را در خود جمع دارند. مثلاً اول آنكه وزن آنها هم گاه بیرون از افاعیل عروضی و یازده هجایی بهشمار میرود و دوم آنكه مضامین حكمتآمیزی در دو مصراع سوم و چهارم خود دارند.
در فرهنگ آذربایجان نزدیك ده هزار بایاتی با مضامین مختلف حكمی و فلسفی، اجتماعی، سیاسی، عاشقانه و غنایی و غیره وجود دارد كه سرایندگان آنها معلوم نیست و ورد زبان مردم است. مصراع اول این بایاتیها اغلب با الفاظی نظیر: «من عاشیق»، «عزیزیم»، «آمان آی» و غیره شروع میشود. مانند:
من عاشیق، هاراییندان،
ائل یاتماز هاراییندان.
گوئده بیركپریچ دوشور،
عُمرومون ساراییندان.
]یعنی: من عاشیق، آی هرای!/ مردم را از هرای من خواب نیست/ هر روز یك آجر از كاخ روزگار من جدا میشود و بر زمین میافتد.[
لفظ «بیات» Bayat از دو جزء «بای» در معنای خدا و آفریننده و «آت» در معنای اسم و نام تشكیل شده است و معنای اصلی آن «خدا» است. چنانكه «یوسف خاصی حاجب» شاعر تركیسرای قرن چهارم هجری مثنوی گرانجای خود را چنین آغاز میكند:
بایات آدی ایله سؤزه باشلادیم،
تؤرهدن، یارادان، كؤچورن دیدیم!
]یعنی: با نام خداوند به سخن آغاز كردم، آن مالكی كه ایجادكننده، آفریننده و میراننده است.[
به نظر میرسد كه در دوران كهن و ماورای تاریخ، مردم به پیروی از كاهنان خود، در مقابل خدایان به آهنگهای آیینی به اجرای ترانههای استغاثهآمیز خاصی میپرداختند، كه به آنها بعدها «بایاتی»، یعنی سرودهها و ترانههای منسوب و متعلق به «بایات» نام داده شده است.
به هر تقدیر، بایاتیهای ساری عاشیق را از نظر موضوع، میتوان دو دسته كرد:
دسته نخست شامل ترنم احساسهای نجیب انسانی و عشق و محبت و دسته دوم حاوی مضامین اجتماعی و مسائل سیاسی عصر و زمان خود اوست كه هر كدام را در ساز، به آهنگهای مناسب حال اجرا میكرده است.
در بایاتیهای گروه نخست، عاشیق با دلی پرسوز و گداز، از هیجانات، اضطرابات عشق و هجران و جدایی سخن میگوید و حسرت وصال را به شكلی جاندار و طبیعی باز مینماید. در اینگونه بایاتیها از صنایع شعری نظیر تشبیه، جناس، استعاره و مانند آن فراوان استفاده شده است و آرایههای شعر عاشیقی مانند آوردن واجهای فرازواكی و فرجامواكی نیز كموبیش دیده میشود:
من عاشیقام، قانلی گول،
قانلی سئویش، قانلی گول
یئمیش بولبول باغرینی،
چیخمیش آغزی قانلی گول
]ترجمه: من عاشیق هستم، گل سرخ خونین/ دوستی تو خونین، خندهات خونین/ گل سرخ، سینه بلبل را خورده/ چنین خونیندهن شده است.[
و یا:
من عاشیق، اودا یاندی،
اود توتدو او دایاندی
یار چكدی من یئریدیم،
من چكدیم او دایاندی.
▄ ]ترجمه: من عاشیق، او هم بسوخت/ آتش گرفت او هم بسوخت/ یارم كشید و من راه افتادم/ من كشیدم، او فراز ایستاد.[
ساری عاشیق در اصل نوازنده و شاعری غنایی و تغزلی است و در موضوع عشق داد سخن داده است. بسیاری از بایاتیهای عاشقانه كه ورد زبان عاشیقهاست و در آهنگها و ریتمهای گوناگون عاشیقی در قوپوز اجرا میشود، منسوب به اوست. تو گفتی بنیانگذار بایاتی تغزلی و آهنگهای غنایی اجرای بایاتیها هم ساری عاشیق است. در سفینهها و جُنگهای دستنویس شعر عاشیقی نیز كه در مخازن كتابخانههای جهان نگهداری میشود، بایاتیهای فراوانی به نام او ضبط شده است. در یكی از این بایاتیها، از عمادالدین سیدعلی نسیمی شاعر نامآور آذربایجان، سراینده مكتب عرفانی حروفیه و طنبورنواز قرن دهم كه در شهر حلب پوست از تنش كندند نیز، نامی آمده است:
گؤزللیك سوی ایلن دیر،
شاهماردا سوی ایلاندیر.
نسیمی تك بو عاشیق،
یولوندا سیولاندیر.
▄ ] ترجمه: زیبایی در ناب بودن است/ شاهمار نیز ماری نابتبار است/ این عاشیق همانند نسیمی /در راه تو لخت و عور میشود.[
وی در موضوع غربت و غریبی فراوان شعر سروده است. برخی از آهنگهای سوزناك عاشیقی كه مضمون غربت و جدایی از سرزمین و دیار مادری دارد، منسوب به اوست.
پس از كوچهای اجباری به امر شاهعباس و به اسارت افتادن مردم در جنگهای دول عثمانی و صفوی، موضوع «غربت» و «غریبی» در ادبیات آذربایجان شیوع خاصی یافت. ساری عاشیق نیز در آن عهد از كوچهای بیامان سخن گفته و از بلایا و مصائب غربت حرف زده است:
من عاشیق، قالا ئیرده،
بورج یئرده، قالا یئرده،
قورخورام غربت ائلده،
ئولم جان قالا ئیرده.
]ترجمه: من عاشیق، قلعه بر جای ماند/ برج بر جای و قلعه بر جای ماند / میترسم به غربت بمیرم/ جنازهام بر جای ماند.[
من عاشیقام، یوزخسته،
لقمان تایر یوز خسته.
جانیم غربت اسیری
توتولوبدو یوز خسته.
]یعنی: من عاشق، صد بیماری را / لقمان میشناسد صد بیماری را/ جان من كه اسیر غربت شد / گرفتار صد بیماری شده است.[
در بایاتیهای ساری عاشیق، مطالب پندآموز نیز هست. اغلب در این موارد، از ضربالمثلها و عبارات حكمتآمیز بهره میجوید و با استفاده از آنها، بایاتی میآفریند:
عاشیقام باغدا دارا،
زولفونو باغدا دارا.
وفالی بیر دوست ایچون،
رومو گز، باغداد آرا.
▄ ] ترجمه: من عاشیق، در باغ شانه زن/ زلف خود در باغ شانه زن/ به خاطر یار وفادار/ به روم و بغداد سفر كن.[
بایاتیهای ساری عاشیق با مضمونی عمیق و موسیقی سرشاری همراه است. تابلویی را كه او میخواهد تصویر كند، بهراحتی و سلامت به خواننده منتقل میكند. وی لقب «حق عاشیقی» داشته، به «غریب عاشیق» نیز معروف بوده است.
از نوازندگان باتقوا و فضیلت عصر خود بوده است. مزار او سالها زیارتگاه اهل دل بود. حتی پیروان دین مسیح نیز، به قصد زیارت مزار وی فرسنگها راه میپیمودند و چندین شب در جوار مدفن وی بیتوته میكردند.
بسیاری از بینوایان شهر و روستا هنوز هم بایاتیهای ساری عاشیق را از حفظ دارند و در مواقع مناسب ترنم میكنند. كمتر عاشیقی میتوان یافت كه با اجرای چند مقام از بایاتیهای ساری عاشیق آشنا نباشد.
علت انتشار وسیع بایاتیهای ساری عاشیق در میان مردم، گذشته از شهرت وی به فضیلت و تقوا و سادهزیستی، اعتراض عمیقی است كه در شعرهایش علیه نابرابریها و بیعدالتیهای جامعه آن روزگار ایران موج میزند. بسیاری از بایاتیسرایان بازپسین نظیر عزیزی، نیازی، رازی، مددی و نیز شماری از قوپوزنوازان متاخر، از این نظر تحت تأثیر مستقیم آفرینش ادبی وی بودند.
ساری عاشیق گذشته از بایاتی، در گونههای دیگر شعر عاشیقی نیز استعداد خود را آزموده است. «قوشما» (Qoshma) و «گؤزل لمه» (Gozallama)های زیبایی از او برجای مانده است:
قارا قاشین اوخده، كیپریگین الماس.
حرامدان اوخلاسان، یارام ساغالماز.
گئدر بوگؤزللیك، سنهده قالماز
اگرچه سرخوش سان، آییل آ یاخشی!
منی سینه عاشیق ائتدی یارادان
سگ رقیبی حق گؤتورسون آرادان.
ایسته ییرسن خبر توتگیل سارادان،
یوللاریدا منم سائل، آ یاخشی!
▄] ترجمه: ابروی سیاهت تیر است و مژگانت الماس/ از هر جایم تیر زنی، شفا نیابد/ این زیبایی به تو نیز نخواهد ماند/ گرچه مستی، بیدار شو، ای یاخشی! آفریننده مرا دلباختهات كرد/ رقیب سگ را حق از میان بردارد/ اگر خواهی از «سارا» خبر گیر/ در راه تو من سائلم، ای یاخشی![.
تجنیس فصیحی نیز دارد كه هر بند آن 5 مصراع است:
گؤزوم گورجك سنی ایستر كام آلا،
برقعی أوزوندن داغیدیر یاخشی!
فلك قویمازكیمسه یئتسین كمالا،
باخما بو كج روین داغیدیر یاخشی،
عرض حالیم سنه عیاندیر، غرض!
▄ ] ترجمه: هنگامی كه چشمم تو را آشنا میشود، میخواهد كامیاب شود/ یاخشی، برقع را از روی میاندازد/ فلك نمیگذارد كسی به كمال رسد/ منگر كه این روش كج را عوض میكند/ غرض، كه عرض حالم بر تو عیان است![
هر بند این تجنیس پنج خط است. سه خط اول بندهای دوم و سوم و چهارم، هم قافیهدار و هم دارای جناس است. چهارمین مصراع هر بند، همقافیه با مصراع دوم بند اول است. جمله: «عیاندیر، غرض!» كه در مصراع پنجم از بند اول آمده، در پایان همه مصاریع پنجم سه بند دیگر نیز تكرار میشود.
در اواخر دوران صفویه، گونه بایاتی حسرتبار و غمین در بستر شعر و ادب عاشیقهای آذربایجان انتشار یافت و قوپوزنوازان و تارزنها، آهنگهای بدیعی كه با لفظ «بیات» شروع میشد ابداع كردند و خنیاگرانی كه پیشه شاعری نیز داشتند، در این زمینه طبعآزمایی كردند. بایاتیهای ساری عاشیق نشانگر آن است كه او از این بوته آزمایش با سرافرازی بیرون آمده است و نامش در صفحات تاریخ شعر و موسیقی عاشیقی میدرخشد.
در پایان این گفتار از نخستین پژوهشگری كه به گردآوری آثار ساری عاشیق همت گماشت، باید یاد كنم. وی مرحوم سلمان ممتاز است كه در سال 1927 میلادی كتابی با عنوان «عاشیق عبدالله» چاپ كرد، سپس در سال 1935 شرح احوال و آثار او را در مجموعه گرانقدر دو جلدی «ائل شاعرلری» وارد كرد و باب تحقیق در آثار او مفتوح گردید. در ایران نیز، در سال 1351 هجری شمسی، اینجانب برگردان فارسی چند بند از اشعار و شرح احوال و آثارش را در كتاب «عاشیقلار» خود گنجانیدم. در بیرون از ایران، تكنگاریهایی چند در تحلیل آثار بدیع شعری و نیز آهنگهای موسیقایی منسوب به او و همچنین متن كامل منظومه «ساری عاشیق و یاخشی» انتشار یافته و چند پایاننامه دانشگاهی نیز در شرح زندگی و تحلیل آثار او تهیه شده است
من هم در اردبيل 17سال قارمون وكيبرد زدم وبعد سال قبل گذاشتم كنار
متاسفانه اينترنت پر سرعت ندارم ولي هر آهنگي كه بخواهيد فكر كنم داشته باشم -حداقل 500ساعت mp3و دهها گيگابايت تصويري
باز از مديران اگر خواستند ميتوان در اختيارشان قرار دهم تا دوستان استفاده كنند
دكتر حسین محمدزاده صدیق
عاشیق عباس توفارقانلی
آفرینش هنری و موسیقایی عباس توفارقانلی نیز وابستگی عمیقی به ادبیات شفاهی داشت. و هم از اینرو، او را نیز یكی از نمایندگان شعر و موسیقی عاشیقی بهشمار میآورند.
منظومه نامبردار «عباس وگولگز» كه یكی از زیباترین داستانهای منظوم ادبیات عاشیقی است توسط عاشیقهای همروزگار عاشیق عباس و با الهام از زندگی او ساخته شده است. آفرینندگان این منظومه زیبای عاشقانه، حوادث زندگی عاشیق عباس را اساس قرار دادهاند و از مسائل اجتماعی و ضروری زمانه سخن بهمیان آوردهاند.
در منظومه از مبارزه و ستیز عاشیق عباس با شاه عباس صفوی سخن بهمیان میآید. عاشیقها در سیمای عاشیق عباس قهرمان این منظومه، سجایای نیك مردم، دفاع از منافع خلق، استقامت و صداقت آنان را جان بخشیدهاند. گذشته از شاه عباس، نام شخصیتهای تاریخی دیگری نظیر اللهوردیخان، دلی بئجان و جز اینها در منظومه آمده است و نشانگر آن است كه عاشیق عباس با اینان همزمان بوده است. «دوستو شیروانی» از عاشیقهای توانای همروزگار او بود. از مناظرهای كه از عاشیق عباس و دوستو شیروانی برجای مانده، روشن میشود كه عباس در آن زمان جوان و نورس بوده و تازه به دنیای ادب و موسیقی عاشیقی گام نهاده است. درحالیكه دوستو شیروانی عاشیقی دیرسال و نامبردار بود. در این مناظره دوستو شیروانی به عباس «آی جوان عاشیق!» و عباس به او «كامیل اوستا» خطاب میكند.
عاشیق عباس در سرودههای خود تخلص «قول عباس» و «شكسته عباس» و «بایات عباس» هم بهكار میگیرد. خود از مردم «توفارقان» (= آذرشهر كنونی) بوده است. چندین جا از زادگاه خود نام برده است. از جمله:
من تو را جان خطاب كردم، تو نیز من را.
بر آتش عشق، چون من گرفتار آی و بسوز.
نامم عاشیق عباس، خود از توفارقان،
گاه بر من بنال و، گاه یاد آر از من.
بنا به روایتی كه در منظومه «عباس و گولگز» آمده است، عاشیق عباس به دختری به نام «گولگزپری» عاشق بود. شاه عباس وقتی از زیبایی «گولگزپری» خبر میگیرد، پهلوان خود «دلی بئجان» را مأمور میكند و او را به زور به اصفهان و حرمسرای خود میكشد.
من عباس هستم و دروغ نمیگویم،
مردم من و سرزمین من را چاپیدند.
خواجه دلی بئجان، اللهوردیخان،
آوخ، دلی بئجان دلدارم را هم برد.1
در ادبیات شفاهی، گاهی محبت وطن، مادر و یار یكجا وحدت تشكیل میدهد. چرا كه مردم همیشه مفاهیم وطن و مادر را مقدس و عزیز داشتهاند. خود از اینروست در شعری كه با مردم بستگی دارد، این سه واژه ـ وطن، مادر و جانان ـ كنار هم و در آغوش هم آمدهاند.
در قرون وسطا بیگانگان سرزمینها را غارت میكردند و بخشی از مردم را به اسارت میگرفتند. در ادبیات شفاهی به ترانهها و سرودهای بیشماری درباره این اسیران برمیخوریم. عاشیق عباس نیز به سرنوشت شوم سرزمین مادری خود و بلا و مصایبی كه برسر دلدادهاش آمده، دل میسوزاند و مردم را به اتحاد و همبستگی فرامیخواند.
عاشیق عباس میدید كه در نتیجه محاربات خونین فئودالی، شهرها به ویرانهزاری بدل میشدند، انسانها گروهگروه نفی بلد و تبعید میشدند، چپاولهای جنگی و مالیاتهای سنگین، به آتش كشیدن شهرها و روستاها، ربوده شدن دختران و زنان جوان برای حرمسراها فلاكت مردم را دوچندان میكرد. این است كه عاشیق میخروشید و هموطنان خود را بهسوی اتحاد و یكپارچگی فرا میخواند:
عباس این سخنان را به آهستگی میسراید،
جوی بیندازید و آب روان سازید.
اگر مردم یكی باشند، كوه را جاكن میكنند.
اگر حرف یكی باشد، ضربهاش سنگ را میشكند.2
عاشیق عباس بهطور كلی اندیشهها و آرزوهای تودههای مردم را ترنم كرده است:
در آسمان اختران بهشمارند،
بیمار صدساله جان گرفته است.
شما را گویم از زمانهای كه
فقرا صورت برپای گاو میمالند.3
در این سرودهها كه به آهنگهای سوزناكی اجرا میشده، محبت عمیقی نسبت به مردم ابراز شده است. به زبان فقرا و در جبهه آنان از منافعشان دفاع میكند. از واقعیتهای تلخبار جامعه فئودالی و بیارزش بودن راستی و درستی سخن میگوید:
كرهها پشت سر مادینهها ره میسپرند،
هركس به این جهان پا نهاد، روزی هم خواهد رفت.
اگر دارایان دروغ گویند و فقیران راست گویند،
سخن دارایان را مینیوشند.4
در جاهای دیگر، به تكرار از تلخی حیات پر مشقت مردم حرف میزند:
پری من!
عباس را به پای چوبه دار بردند،
همچنان كه فقرا را به پای پول میبرند.
كاش چون حنا بر پای تو میلغزیدم.
اكنون بر جوانمردی چون من پوزخند بزن!5
عاشیق عباس گرچه از ماهیت اصلی حدوث فقر و فلاكت در جامعه فئودالی آن عهد آگاهی درست نداشت، ولی تضاد عمیق میان طبقات حاكمه با تودههای مردم را میدید. مسئله دارا و نادار از مسائل اساسی شعر عاشیق عباس است. در اوستادنامهای معروف به «بهیهنمز» ـ (= نمیپسندد)، نابرابریهای اجتماعی و تضاد میان دارایان و ناداران را به روشنی تصویر كرده است:
شما را گویم از زمانهای كه
كلاغ سیاه بلبل زیبا را نمیپسندد.
پسران پدر، دختران مادر را
و عروسان مادر شوهر را نمیپسندند.
كسانی سرگردان كوهساران اند،
كسانی كه آرایهشان گلها و نرگسهاست،
كسانی تنپوش كرباس هم ندارند،
كسانی كه حریر میپوشند و زربفت را نمیپسندند.
كسانی اراده میكنند و كار زیاده،
كسانی به مراد خود نمیرسند،
كسانی به نان جوین محتاجاند،
كسانی هم كره میخورند و عسل را نمیپسندند.6
موضوع اصلی و اساسی شعر عاشیق عباس، احساسهای انسانی و این جهانی و زندگی جاندار و واقعیست. در شعر «قشنگ اسمر» (= اسمر زیبا) گوید:
همه میدانند از نسل «آدم آتا» هستم،
آسمان را ندانم، هفت لای زمین هستم.
شكسته عباس خراباتیام،
تو ای دل، آبادت ندیدم.7
«خراباتی» در ادبیات آذری، معنایی سوای مفهوم خود در فارسی دارد. در اینجا خراباتی یعنی كسی كه به احكام خرافهپرستی گردن نمینهد و به تلذذ معقول از زندگی گرایش دارد و امیال طبیعی و این جهانی در خود میپرورد. در گذشته، در شهرهای كهن آذربایجان محلههایی به نام «خرابات» بوده است كه در آنجاها رقاصان، نوازندگان، شاعران، هنرمندان و «اهل حال» جمع میشد. این گروه اغلب رفاه مادی نیز نداشتند. هم این است كه عاشیق عباس میگوید: « تو ای دل! آبادت ندیدم!»
در شعرهای دیگری نیز از زندگی ناخرسندی نشان میدهد:
چون پروانه دور سرت میگردم،
به حسرت چشم بهراهم، من را نگر.
از ستم عشق و از دست جور چرخ
رنگ رخسارم زرد شد و چون گل پژمردم، من را نگر.8
این دنیا كه برای برخیها وسیع است، برای او تنگی میكند:
عباس میگوید روی جوان تن اوست.
دل من سوراخسوراخ است
شما را گویم از چهرو
این جهان بزرگ من را تنگ است.9
گاهی كه غم و دردش فزون میشود، از بیوفایی دنیا و بیاعتباری زیبارخان هم شكوه میكند:
مه از این كوهها بگذر،
بهار آمد، برف برجا نیست.
این جهان بیوفاست،
زیبارخ را اعتبار نیست.10
اما اینگونه بیتابیها در خلاقیت عاشیق عباس، حالت گذرا دارد. او در اصل عاشیقی مثبتاندیش است. بیشترین بخش خلاقیت وی به عشق و محبت اختصاص دارد. عشق الهی برای او نیرومندترین حس است كه به زندگی پایبندش میكند. زیبارخان شعر او حتی زیباتر از حوریان افسانهای و خیالیاند:
زیبارخی تیرم زد،
چنین ابرویی ندیدهام.
حوریان و فرشتگان هم گرد آیند،
همچو او فرشته نمیشوند.11
این زیبارخ، زیبایی معنوی هم دارد و «دردشناس» است:
بگریاند، و سپس خنده بریزد
اشك چشمم را پاك كند،
زیبارخی كه دردشناس باشد.
اشاره چشم و ابرو را نیازی نمیشاید.12
عاشیق او را چشم و چراغ خود و نشاط دلش میداند:
به هنگام ملالت دل غمینم،
دیدم، یار آمد، یار آمد.
چشم و چراغ دلباختهاش،
دیدم یار آمد، یار آمد.13
هجران انتظار و حسرت دوری از وطن نیز از مضامین اساسی شعر عاشیقی اوست:
عارفان، شما را میگویم از جبر خونین فلك
از خویش و آشنا و ایل خود جدا شدم.
چون فرهاد قهر شیرین خوردم
و بسان سیم از ساز جدا شدم.14
در جای دیگر میگوید:
به فرمان شاه، خان بر خان هجوم برد،
به جای اشك، خون از چشمم سرازیر شد.
دستها از هم گشود، زبان پیچید، جان در رفت،
آخرش بر دار بردند و نیامد.15
عاشیق عباس به ظرایف و دقایق موسیقایی زبان شعر آشناست. زبانش ساده، جاندار، شیرین و طبیعی است؛ چنانكه نمیتوان میان آنها با بایاتیها و قوشماها فرق نهاد:
عباس گوید گل سرخ را بچین،
و بر روی سینهام بیفشان.
دو بوسه از صورت سفیدگونت بده
این را سهم همسایگیمان بشمار!16
و یا آنكه:
لب و دهانش چون صدف نازك،
تا دلش را بهدست آرم، دلم خون شد.
مرگ از این زندگی بهتر است،
برای جوانمردی كه از ایل خود جدا شود.17
عباس توفارقانلی اوستادنامههای زیبایی نیز دارد. در این اوستادنامهها به نصایح اخلاقی و تربیتی برمیخیزد، از دورویی، بخالت، خیانت، دزدی، چاپلوسی و غیر اینها انتقاد میكند و انسانها را به نیكخواهی، گشاددستی، دوستی و برادری فرا میخواند:
كوچكتر از خود را كار نفرما،
حرفت زمین میافتد و بیمقدار میشوی.
هر كاری داری به دست خود انجام ده
انسان در كار خود خیانت نمیكند.
حرمت بزرگتر از خود را نگهدار
و در برخورد از احوالش جویا شو.
همسایهات را چون امانت میدان،
آن كه نابودی همسایهاش را خواهد، خود نابود شود.18
دلنشینترین تشبیهات و استعارهها و مبالغههایی كه برگزیده و در شعر خود بهكار برده، گاه اعجازآور است:
دلا چون مجنون سر به صحرا بردار،
بر شاخه لالهها بوسه زن.
چون پروانه دور سر دلدار بچرخ
گیسوانش را بگشای و ماهش را بوسه زن19
نوع «گرایلی» نیز در خلاقیت عاشیق عباس جای عمده دارد. زیباییها و مناظر طبیعی در این نوع سرودهها وضعی دیگر پیدا میكنند:
اینك فصل بهار آمد،
وقت لالههای كوهستانهاست.
گل سرخ شكوفان شده
روزگار بلبلان فرارسیده است.20
عاشیق عباس در گرایلیهای خود مضمون شكوه و حسرت و غم نیز میپرورد:
دل من، كه دردت را شمار نیست
چه ناله میكنی، چرا میگریی؟
ای رفیق غم، دل من،
سرانجام تو هم زنار میبندی!21
شعر عاشیق عباس سیال و سلیس است: آهنگین و موزون و لطیف است. در سرودههای دلنشین و صمیمی خود، از ذوق شاعرانهاش فراوان سود جسته و با الهام از گنجینه فولكلور و ادبیات بومی سرزمین خویش آن را دارا كرده است.
بسیاری از شعرهای عاشیق عباس جزو گنجینه عظیم فولكلور آذری درآمده و سینه به سینه به نسلهای بازپسین منتقل شده است. در این انتقالات مردم به سبك و سیاق خود تغییرهایی نیز در آنها دادهاند، دوبارهسازی و صیقلكاری كردهاند و بعضیها را حتی تكمیل نمودهاند:
گام بر راه نهادم، ترسیدم،
از دست درد و غم خواب به چشمم نیامد،
شكارچی خستهای بودم، نتوانستم بگیرم،
شكارم كوههای پربرف را پشت سرنهاد.
برده در میان مردم خوشنام است
با اشك چشمم بر در یار آب پاشیدم.
مرغ دل در آسمان بال برهم زد،
بند خود را پاره كرد و در رفت.
من عباسم، دروغ نمیگویم.
بلبل ناآشنا را به استخر ما گذار نمیافتد.
ترلان بهدست من نادان افتاد،
نتوانستم شكارش كنم و، در رفت.22
ویژگیهای نیكو و مثبت شعر عاشیق بعدها در تكامل ادبیات عاشیقی نقش بزرگی بازی كرد و تأثیر عمیقی در خلاقیت عاشیقها برجای نهاد و بسیاری از عاشیق از او بهعنوان «استاد» و با احترام یاد كردند. آهنگهای چندی نیز منسوب به اوست كه امروزه عاشیقها، این قوپوزنوازان دلسوخته در ساز اجرا میكنند و یاد او را گرامی میدارند.
پینوشت:
1. «عاشیقلار» توپلایان همت علیزاده، 1937، بخش 1، ص 50
2. همان جا
3. همان، ص 25
4. منظومه «عباس ـ گولگز»، ص 25
5. «عاشیقلار»، پیشین، ص 9
6. همان، ص 34
7. همان، ص 34
8. همان، ص 45
9. همان، ص 46
10. همان، ص 51
11.همان، ص 40
12. منظومه «عباس و گولگز»، ص 28
13. همان، ص 51
14. «آذ. شفاهی خلق ادبیاتی»، ص 177
15. همان، ص 177
16. همان، ص 21
17. همان، ص 24
18. «آذ. خلق شفاهی ادبیاتی»، پیشین، ص 177
19. همان، ص 178
20. همانجا
21. همانجا
22.«عاشیقلار»، پیشین، ص
اشاره:
خسته قاسیم
خسته قاسیم، عاشیق نامبرداریست كه تقریباً نیمقرن پس از ساری عاشیق پیدا شد. در روستای «تیكمهداش»، حومه تبریز از مادر زاد. خود در اینباره میگوید:
خسته قاسیم تیكمهداشی،
دلش پر از غم، و دیدهاش پر اشك،
چون قوی سبزینه سر
در آسمان به پرواز آمد.
پیرامون زندگی و تاریخ زاد و مرگش آگاهیهایی به دست نیامده است. آنچه مسلم است اینكه دوران كودكی و جوانی را در زادگاه خود به به سر آورده و هم در آنجا عاشیق نامبرداری شده و سپس به سیر و سیاحت پرداخته است. ازجمله سفری به داغستان كرده است.1 ظاهراً قوشمای زیر را به هنگام این سفر ساخته است:
كبكهای زیبا كه بر بام ایستادهاید،
من میروم، شما را به كدامین كس واسپارم؟
سرخ و سبز میپوشید و شال میبندید
و از جامهای به جامه دیگر اندر میشوید.
ستیغ سنگتختهها، شكارزار كبكان است،
قاق ـ قاق میكنند و دوستان خود را مییابند.
اگر گذرگاهشان سخت باشد و شكارچیشان ناشی،
تا گذرگاه آسمان فراز میشوند.
كبكان زیبا آواز خود در سنگتختهها میپیچانند،
قاق ـ قاق میكنند و با هم بحث میكنند.
ندانم جشن یا عزا میگیرند،
سینه خود را به خون آغشته كردهاند.
درد خود بر من باز گویید،
نامهای دلنشین بنویسید و بیان سازید.
شما قاسیم را حلال كنید
كه اكنون راهی داغستان است.2
خسته قاسیم در سفر داغستان با چندین عاشیق نامبردار به «دئییشمه»3 پرداخت. ازجمله با «عاشیق لزگی احمد» دئیشمه كرد و بر او پیروز شد. لزگی احمد در این دییشمه او را استاد نامیده است.4
سرودههای خسته قاسیم روشنگر آن است كه وی اغلب در سفر بوده، در شهرها و روستاها میگشته، در مجالس مردم حاضر میشده و با عاشیقها به دئییشمه میپرداخته است. یكی از پژوهشگران و ادیبان معاصر پیرامون مناظره او با لزگی احمد كه بعدها به دست عاشیقهای دیگر بهصورت منظومهای شورانگیز درآمده است، چنین میگوید:«در آن عهد در داغستان عاشیق نامآوری لزگی احمد نام زندگی میكرد. روزی میشنود كه خسته قاسیم ضمن سفر خود به داغستان رسیده است. و از یك مجلس عروسی سراغش را میگیرد. سازش را بر دوش میگیرد و به آن مجلس میرود. در مجلس خطاب به او جملهای عتابآلود میگوید، خسته قاسیم نیز پاسخش را میدهد. با همدیگر در میافتند، و سرانجام قرار میگذارند كه به دئییشمه بپردازند. طبق قاعده عاشیقی، ساز بر دوش میگیرند و نخست خطاب به هم چند «حربه ـ زوربا» میخوانند، سپس «قیفیلبند»، «دیوانی» و «تجنیس» میسرایند.5 خسته قاسیم همه «باغلاما»های لزگی احمد را باز میكند.6 لزگی احمد نیز یكایك «باغلاما»های خسته قاسیم را میگشاید. در انجام، خسته قاسیم «قیفیلبند» دشواری میسراید، لزگی احمد نمیتواند آن را بگشاید. و بدینگونه خسته قاسیم بر او پیروز میشود.»7
آنچه مسلم است، این است كه خسته قاسیم، هنگام سفر داغستان، عاشیقی شناخته شده و استاد بود. لزگی احمد خود در دئییشمهاش او را استاد و «دده» لقب داده است:8
از تو میپرسم ای دده قاسیم،
آن چیست كه این جهان را میگردد؟
كدام كاغذ است كه بیمركب نوشته میشود،
كدام قلم است كه این دفتر را مینویسد؟
طبق سنت عاشیقان، كمتر عاشیقی میتواند عنوان «دده» بیابد. چنانكه پیش از این هم اشاره رفت، در قرون وسطا این واژه علاوه بر معنای پدر، به معنای استاد نیز به كار میرفته است، و به عاشیقهای ماهر، این لقب را میدادهاند. مانند «دده میرزه» كه لقب «عاشیق میرزه» بود و «دده هارطون» عنوان «قولهارطون سلماسی» كه بیشترین آثار خود را به آذری سروده است، بود.
در میان آثار آذربایجانی كه به الفبای ارمنی از دو قرن پیش بر جای مانده است، آثار «دده قاسیم» نیز دیده شده است. این نشانگر آن است كه خسته قاسیم در زمان خود از آوازه و شهرتی عظیم برخوردار بوده است. عاشیقهای ارمنی كه به آذری شعر سرودهاند، بارها از او به احترام یاد كردهاند.
خسته قاسیم در شعرهای خود، دو گونه تیپ متضاد آفریده است. تیپ نخست، جوانمرد و شجاع است كه به نان و نمك مردان احترام میگذارد. دیگری ناجوانمرد، بدعهد و خاین است كه اگر حتی تاج نیز بر سر نهند، برای بشریت سودی نمیرسانند و اصلاحپذیر نیستند:
آدم بدطینت به انسان كج نگاه میكند،
سخنش از زهر تلختر است،
نهالی را كه از اول كج از زمین درآمده است،
صدها باغبان نیز نمیتوانند درست كنند.
اما تیپ جوانمرد را با مهری والا تصویر میكند. و انسان كامل كسی را میداند كه والایی معنوی داشته باشد. او «در بحر معرفت» طالب مردیست كه چون فرهاد عاشق شود و اسبش، اسب تركمن و شمشیرش، «مصری قلنج» باشد:
فرهاد سنگتختهها را خرد و ریز میكند،
صدهزاران عاشیق از عهدهاش برنمیآیند.
كدامین جنگ چون جنگ آن جوانمرد است،
خواه روم، خواه قیصر، خواه فرنگ باشد؟
اما باید گفت كه او اساساً شاعری تغزلیست و شعرهای ربابی زیبا و «گؤزهل لمه»های دلانگیزی دارد. در این غنائیات از ساخت اجتماعی فئودالی نیز كه شخصیت انسانی، بهویژه زن را مورد تحقیر قرار داده است،اظهار نفرت میكند.
معشوقه شعر خسته قاسیم، زیبارخ دلرباییست كه انسانی حساس و سخنفهم و زباندان است:
دلبری را بستای با اندامی شایسته
كه چون بینی، بیمار میشوی.
من دنبال زیبارخی هستم
كه دردمند باشد و اسرار داند.
خود همیشه از دلدارش جدا و بیگانه با اوست و درحسرت دوری میسوزد:
سروران من، ای مردم،
برف بر كوه افتاد، برف افتاد.
خود به دست دیار غربت واسپرده شدم،
یارم نصیب بیگانه شد، بیگانه
و یا:
پاییز محنت، زمستان غم، بهار درد
من را از درگاه خود مران.
قلم سیمین بر دست گیر و نامه نویس،
من را با «قاف» و «میم» و «یا» بنویس.
عاشق و دلداده در تغزل شفاهی و ادبیات عاشیقی، تیپی مثبت است كه شاعر به وسیله او، نهتنها كسی را كه دوست میدارد، بلكه دیدگاههای پیشرو زمان خود را تا اندازهای تصویر میكند. قهرمان تغزل شعر خسته قاسیم نیز چنین است، كه از انسانها طالب راستی و صداقت است و در برابر بیوفایان خشم میگیرد و نفرین میبارد:
بخرام زیباروی من، بخرام، تو را نفرین نمیكنم،
تا فرجام زندگی گرفتار آه و زار باش.
گیسوی سیاهت بر گردنت
به خود پیچد و به ماری بدل شود.
در میان زیبارویان گریان مانی،
آتش بگیری و بسوزی،
خدای دلداران باوفا گردی،
چون بر آنان نگری شرم كنی.
خسته قاسیم كه گاه از نابرابریهای اجتماعی و بلایا و مصایب زندگی نیز سخن میگوید. در قوشماهایش از دارا و نادار فراوان سخن میدارد. و در هرجا خود را هواخواه مسكینان میشمارد.
در جایی چنین خطاب پند آموزی دارد:
چون به مجلس روی، تبختر مكن،
بر كسی دشنام داده باج بر شیطان مده،
دارا و نیرومند هم باشی بر فقرا ستم مكن،
مگو كه زورورزم، و قوت بازو دارم.
به نظر عاشیق، دارایی و ثروت و زورورزی، ظاهری است. سرو نیز از همه درختان بلندتر است و مثل بیگها راست میایستد. اما چه فایده كه بر شاخهاش باری نیست و خیری به بشر نمیرساند:
بنگر بر این جهان، ببین چگونه است،
یكی بازرگانان، دیگری خواجه است،
درخت سرو از هر درختی بلندتر است
اما بدذات است و بار بر شاخه ندارد.
بخشی از خلاقیت خسته قاسیم را موضوعهای تربیتی تشكیل میدهد. شعرهای پندآموز و نصیحتاندوز فراوان دارد. نصایحش بسیار مؤثر است. چراكه تشبیهات، مجازها و استعارههای بسیار طبیعی به كار میگیرد. در شعرهای حكیمانهاش، سادگی و مردمی در تموج است. «اوستادنامه»های او از این جهت نامبردارند.9 خرد و كمال و دوستی و برادری در این اوستادنامهها، ستایش میشود. وی انسانها را بهسوی راستی و دادگری و نیكی فرا میخواند. حاكمان و امیران شهرتپرست و دارایانی را كه سودی به مردم ندارند، به باد انتقاد میگیرد:
اگر به آدم وفاشناس خدمت كنی، تو را ارج مینهد،
آدم بدذات پند و اندرز نمیپذیرد،
چنانكه بید كبود، به وانار نمیرساند.
خسته قاسیم داد به كدامین كس برد،
خود در آتش خویشتن بسوزد.
جوانمرد خود را بدنام نمیكند،
چراكه مرگ از بدنامی بهتر است.
گاهی در شعرهای تغزلی نیز جبهه نصیحتآموزی میگیرد:
سروران من، بر شما بیان كنم،
باز آشنایی با دلدار بهتر است.
اگر تو او را دوست داشته باشی، او تو را نخواهد مانند دوستی بلبل و خار خواهد بود.
...خسته قاسیم گوید آنكس كه میخورد، مست شود. درویش در چهل سالگی صاحب خرقه میشود.
دوستی با كسی كه به لقمه دوست میشود،
مانند دوستی برف و باران است.
از نظر تسلط در هنروریهای ادبی، خسته قاسیم، عاشیقی توانا و زبردست است. در انواع شعر عاشیقی طبعآزمایی كرده است، تجنیسهای زیبا و دلانگیزی دارد كه در سرودن آنها استادی به كار گرفته است. دانش ادبی، تاریخی و اساطیری سرشاری داشته است و در شعر خود عبارات فراوان از این دست به كار برده است. در شعری از استاد خود، سازی چنان میخواهد كه «چون بلبل شیدا، خوشآواز» و صاحب «زبان عمران» باشد كه كنایه از داشتن مهارت نطق و بیان است:
اوستاد من، فدای چشمان تو گردم،
از تو سازی میخواهم، چگونه ساز؟
چون زخمه نوازم، زبان عمران به كار گیرد،
و مانند بلبل شیدا خوشآواز باشد.
خسته قاسیم در خلاقیت عاشیقهای دوران بعد تأثیری عمیق بر جای نهاد. عاشیقها او را استاد خود شمردهاند و بر سرودههایش نظیرههای فراوان ساختهاند. مثلاً «عاشیق علی» كه در قرن گذشته میزیست، نام او را همردیف عاشیقهای توانا آورده است:
جانهایی چون «عباس» از این جهان رفتند،
و سخنسازانی چون «خسته قاسیم» وداع گفتند.
كو «سایات نووا»، كو «عاشیق قوربان»ها؟10
علی، اكنون عبرت بگیر و منتظر بنشین.
خلاصه آنكه، موضوع اساسی شعر «خسته قاسیم»، غم، درد، حسرت و شكایت از ستم دوران است. انتخاب تخلص «خسته» نیز ظاهراً از همینجا ناشی است. بارها از «جان خستهام»، «جسم خستهام»، «دل خستهام» سخن میگوید. اینجا «خسته» در معنای تنهایی، بیكسی و مسكنت میآید. عاشیق در برابر قوانین خشك جامعه فئودالی گذشته، خود را خسته و عاجز میشمارد. در گذشته بسیاری از عاشیقها تخلص خود را متناسب با وضع مشقتبار و فلاكتانگیزشان برمیگزیدند. مانند «قول عباس»، «مسكین علی»، «دیلقم»، «قول الله قولی» و جز اینها. خسته قاسیم نیز به همین دلیل خود را «خسته» نامیده است.
پاورقیها:
1ـ همت علیزاده، «عاشیقلار»، 1938، ص 115.
2ـ برگهادانها نقل از: ح.م. صدیق، «عاشیقلار»، تهران، آذركتاب، 1353.
3ـ دئییشمه: مناظره شاعرانه.
4ـ همت علیزاده، پیشین، ص 120.
5ـ حربه ـ زوربا، قیفیلبند، دیوانی و تجنیس از گونههای شعر عاشیقی است.
6ـ «باغلاما» گونهای شعر عاشیقی شبیه معما.
7ـ همت علیزاده، پیشین، ص 115.
8ـ «دده» معادل خواجه و پیر، لقبی از مراتب عرفانی كه برای پیران و مرشدان میدادند.
9ـ گونه فلسفی شعر عاشیقی.
10ـ «سایات نوا» عاشیق سه زبانه گرجی، عاشیقی قوربانی، عاشیق معروف عصر شاه اسماعیل اول
آقا به نظر من هم بهترین ترانه ها واصیل ترین ترانه ها ترانه های آذربایجانی هستش
من خودم تار آذربایجانی کار می کنم
ولی خداییش خیلی ساز سختیه
نیاز به تمرین زیاد داره
من کلیپ از آهنگها آذربایجانی دارم اگه خواستین بگین تا بزارم
اشاره:
عاشیق علسگر خداوند ساز و سخن و برجستهترین سیمای تاریخ عاشیقی در آذربایجان است كه مكتبی خاص در این نوع ادبی به وجود آورد.
پژوهشگران فن، ظن قوی میبرند كه وی در سال 1821م. در روستای «آغ كیلسه» از روستاهای ولایت «بارسارگئجر» در ارمنستان كنونی متولد شده است. پدرش علیمحمد هیزمشكن بود و طبع شعر هم داشت. وی كه سرپرست عائلهای هشت نفری بود، به سبب سختی معیشت علسگر را در 14-13 سالگی پیش شخصی به نام «كربلایی قربان» به نوكری داد.
علسگر كه از كودكی به شعر و ساز عاشیقها علاقهمند بود، از 16-15 سالگی آغاز به ساز زدن و شعر سرودن كرد و پیش عاشیق علی نمونههای اصیل شعر عاشیقی، هنر عاشیقی و بنیان و اصول سازنوازی را آموخت. و روزی در «دئییشمه»ای (= مناظره) كه میان آن دو در یك مجلس جشن اتفاق افتاد، بر استاد خود پیروز شد و آوازهای بزرگ یافت.
پسر عاشیق علسگر، به نام «عاشیق طالب» نیز عاشیقی ماهر بود و عاشیقهایی نظیر عاشیق حسینعلی، عاشیق مصطفا، عاشیق نجف، عاشیق اسد و جز اینان از شاگردان او به شمار میروند. عاشیق علسگر خود در یكی از شعرهایش میگوید:
نامم علسگر است، مرد مردانه
دوازده شاگرد در هر سو دارم
اگر روباهی، به میدان شیر گام مگذار!
عاشیق علسگر را در زمان حیاتش در همه ولایات میشناختند. ساز بر دوش اغلب شهرها و ایلات آذربایجان را میگشت، در مجالس جشن و سرور شركت مینمود، با عاشیقها مناظره میكرد، و همیشه نیز بر آنان غلبه میزد.
علسگر در جوانی «صحنه بانو» دختر كربلای قربان را دوست میداشت كه «پوللومحرم» برادر كربلای قربان مانع وصال آن دو دلداده شد و صحنه بانو را به پسر خودش مصطفا نامزد كرد.1 هم از این رو، عاشیق تا چهل سالگی تنها ماند و زن نگرفت و در این سن با زنی به نام «آنا خانم» ازدواج كرد، ولی همیشه به یاد عشق نخستین خود بود.
در سالهای 1919- 1918 در آذربایجان شمالی جنگ مهیبی میان ارمنیان و آذربایجانیان رخ داد. در این جنگها كه دامنه آن تا مناطق جنوبی كشیده شد، بیشتر شهرها و ولایات آذربایجان غارت شد. از جمله ولایت «گؤیچه» به یغما رفت و اهالی ولایت به روستاهای اطراف پراكنده شدند. علسگر نیز با خانواده خود به روستای «یانشاق» از ولایت «كلبه جر» كوچ كرد. بیگمان شعر زیر محصول این دوران است:
پدرم چی شد، بر سر مادرم چه رفت؟
روزگارم از هم پاشید، قلعهام پریشان شد،
بار و بنهام را بستم و قافله به راه انداختم،
امروز از این سرزمین به دیاری دیگر كوچ میكنم.2
علسگر مردی چهارشانه و بسیار تنومند بود. چشمانی سیاه و ابروانی پرپشت داشت. پس از برافتادن حكومت مساوات، دوباره به زادگاه خود آغ كیلسه برگشت و در سال 1926 در 95 سالگی وفات یافت.
مردهریگ عاشیق علسگر بسیار غنی و سرشار است. او بیشترین منظومهها و شعرهای عاشیقی را در زمان حیاتش از حفظ داشت و هفتاد و دو آهنگ عاشیقی بلد بود. از میراث ادبی او اكنون پنجهزار خط شعر گردآوری شده است. وی بدیههسرای ماهری بود و سرودههای بیشماری داشت كه بیشتر آنها اكنون در دست نیست. خود نیز در زمان حیاتش موفق به جمعآوری آنها نشد.
عاشیق، در سرودههای خود، بهمثابه ناظری تیزبین و دقیق و مردمدوست جلوه میكند كه خود را شریك غم و درد مردم میداند.
در جایی میگوید كه عاشیق باید:
برای مردم از راستی سخن گوید،
شیطان نفس را در آتش كشد،
پاكنظر و پاكدامن باشد
و از خود نام خوش برجای گذارد
عاشیق علسگر نیز مانند عاشیقهای قرون وسطا خود را در اجتماع فئودالی تنها حس میكند، غمین میشود و زبان به شكایت میگشاید:
زمانه بدطینت، فلك بیمروت،
شام به صبح و صبح به شام میپیوندی
در هر لحظه هزار دوز و كلك به كار میآوری
پریشان میسازی و باز به نظام میآوری،
در زمانه او، راستی، انسانیت، جوانمردی، سخاوت، دوستی و مروت افسانه بود. جهان از آن ناجوانمردان بود:
من از ناكسان و بدطینتان
سخن راست و وفای به عهد ندیدم
بسیار با ناجوانمردان مباحثه كردم
ناموس و شرف و شرم در آن ندیدم
در سرتاسر آفرینش عاشیق، حتی در تغزل و آهنگهای او، غم، قهر، فریاد از تنهایی و خون و اندوه سایه دارد. خود را اغلب «قول علسگر»، «بینوایی چون علسگر» و «یازیق علسگر» میخواند و تعبیراتی مانند «علسگر، شاد نشدم در دنیا»، «دلم غمین و دردآگین است» و «از ازل سرنوشتم شوم است» فراوان به كار میگیرد. در نظر اول این اندوه، اندوه شخصی عاشیق است. اما چنین نیست. علسگر به سبب فقر و فاقه، خودكامگی، حیلهورزی، بیقانونی و آه و ناله كه در اطراف خود میبیند، فغان برمیدارد. خود را شریك غم مردم میداند، چه كند كه تنها قدرت شعرسرایی و سخنسازی و نوازندگی دارد و كمكی دیگر از دستش برنمیآید.
علسگر از هر علمی خبر دارد،
این برات مولا و كمال خودم است.
من بار قیل و قال مردم را بر دوش دارم
من بینوا چه كنم آخر؟
متكی به مردم است و به عشق و به اتكاء مردم شعر میسازد:
علسگر درمان از مردم خود جوی،
ناكسان و بدطینتان كرم ندارند.
از مجلسی كه خان و بیگ دارد فرار كن
كه بركت از آن مجلس رخت میبندد
تحقیر و توهین میشنود، اما از مقصد خود بازنمیگردد و ستم و حقارت را تحمل میكند:
علسگر، عصیانت فزون از حد است
كشته زنبور هم از كندو دست نمیشوید
ناكسان و بدطینتان و هرجاییها
چه دشنامی ماند كه به هنروران نگویند
در بسیاری از سرودههای خود، تابلوهایی جاندار و زنده از روزگار و زمانه خود به دست داده است. مثلاً در قوشماهای باردیه «دلی علی»، «موللالار»، «چیخیبدیر» و جز اینها. در این تابلوهای جاندار و طبیعی، از غارت مردم به دست خانها، بیگها، فئودالها و اربابان و به یغما رفتن ثروت ملی به وسیله مأموران و استثمارگران عمّال حكومتی روس سخن میگوید. سرودهاش با ردیف «چیخیبدیر» چنین است:
سروران من، شما را از زمانهای گویم
كه خیانت جهانگیر شده است.
انصاف و مروت افسانه است
قاضیان ریاكار شدهاند
دزدان و قلدران قطار فشنگ میبندند
و به فقرا و ناتوانان چپ چپ نگاه میكنند
هر كس را كه دلشان بخواهد، میزنند و میاندازند
هر زمان مأموران تزار به ده میآیند
خانه و كاشانهمان را غارت میكنند
مردم را به خاطر خراج و بهره به زنجیر میكشند
تازیانه بر پشتشان خط میاندازد
در سرودهای دیگر كه ردیف «موللالار» دارد، میگوید:
شمایان! چون بید میمانید
قد میكشید و بار نمیدهید.
به ظاهر دوست و در باطن دشمنید؛
اعتبار و وفای به عهد ندارید
مال فقرا را حلال میدانید،
از شیطان لعین مطلب میطلبید.
كم حرف میزنید و زیاد میخندید،
ناموس و غیرت و شرم ندارید.
خلاقیت اصلی عاشیق علسگر از تغزل و موسیقی عاشیقی مایه میگیرد. او زیباترین نمونههای شعر غنایی را آفریده است. اما به طور كلی آمیزهای از حماسه و سرودههای قهرمانی نیز دارد كه در آنها به مسائل اجتماعی و سیاسی زمان خود توجه كرده است. در سده گذشته روستاییان آذربایجان به سبب ظلم و ستم بیانتهای اربابان و دولتیان قاجاریه و تزار چندین بار عصیان كردند و قهرمانانی مانند قاچاقنبی، آدی گؤزل، یارعلی، دلیعلی كه این عصیانها را رهبری میكردند، ظهور كردند. عاشیق علسگر بارها از این حادثهها یاد كرده و در تعریف از این قهرمانان آهنگها سرودههایی جاودانه ساخته است، مخصوصاً ستایشهای فراوانی از «دلیعلی» دارد كه در آهنگی حماسی اجرا میشود:
نامت چون خورشید جهان را تسخیر كرد،
تو سلطان و خان جوانمردان هستی، دلیعلی!
مرادت از پیر من شاه مردان گرفتهای،
شأن و شوكتت چنین افزوده است، دلیعلی!
وقتی قامت مردانهات بر پشت اسب قرار میگیرد،
فلك خود بر آن احساس فخر میكند.
هنگامی كه نعره میزنی و به صف «سالدات»3ها نهیب میكشی
خون چون سیل روان میسازی، دلیعلی!
نامردان از دست تو حاشا میكشند،
جوانمرد غیرتمند هستی، زنده باشی.
گلولهات سنگ را نیز سوراخ میكند،
به تنهایی صد تن از دشمنان را فراری میدهی، دلیعلی!
تو درس از علی اعلی گرفتهای،
از قلعهای چون خیبر هم نمیهراسی.
آن كان كرم، تو را
از هر بلا و مصیبت نگه دارد
من علسگرم، تو جشن عروسی داری،
در گؤیچه كارها رو به راه نیست.
در راه جوانمردی چون تو
جان عاشیق فدا باد؛ دلی علی!
عاشیق علسگر شعرهای اخلاقی و تربیتی هم دارد. توان گفت كه او همیشه به مردم اندرزهای پدرانه میدهد. به گفته خودش، این وظیفه مهم هر عاشیق است. در اوستادنامههای خود، گذشته از آنكه اندرزهای فراوان دارد، بینش فلسفی و عقاید خود درباره آفرینش كاینات، پیدایش جهان و اسطورههای اسلامی را نیز آورده است. و در آهنگهایی كه بر اینگونه سرودهها ساخته، از موسیقی مقامی مایه گرفته است.
در آثار خود همیشه خیرخواهی، دوستی، گشاددستی، وفای به عهد، رفاقت و دیگر سجایای نیك انسانی را تبلیغ، و از صفات زشتی چون خیانت، نامردی، آزمندی، دزدی و غیره انتقاد میكند:
جوانمرد آن است كه ناموس شناسد،
تا دم مرگ بر دوست دروغ نگوید.
سری را كه در راه عهد و پیمان نرود،
با هندوانهای میتوان عوض كرد!
در شعرهای تغزلی عاشیق علسگر پیوسته دو چهره، دو تمثال وجود دارد. تمثال نخست عاشیق و تمثال دیگر معشوق است. دل عاشیق گاه غمین و زمانی شادان است. گاه از معشوق خود گلایهمند است، شكوه و وقتی نیز آشتی میكند.
آهنگهای ساختهشده بر این گونه اشعار، پرنشاط و رقصآفرین است:
ای بیمروت، در راه تو
آن مایه آه كشیدم، دلم خون شد
قامتم خمیده گشت و رنگم پژمرد
چون گلستان خزانزده شدم.
در جای دیگر:
سلطان زیبارخان، شاه فرشتگان،
جانانه سبزینهچشم من، از پیشم مرو!
از غم تو بیمارم، آه میكشم،
بر بستر مرگ هستم، ایمان من، مرو!
عاشیق علسگر در دشوارترین فرمهای شعر عاشیقی طبعآزمایی كرده است. حتی روایت شده كه دشوارترین نوع تجنیس4 یعنی «دوداق ده یمز تجنیس» را عاشیق علسگر اول بار سروده است. در این نوع تجنیسها وی از سویی جناس میآفریند و از سوی دیگر از واژههایی سود میجوید كه در تلفظ آن لبها به هم نخورد، عاشیق علسگر بیگمان با ادبیات مكتوب و رسمی نیز آشنا بود. در یكی از اشعارش از نسیمی5، فضولی6 و حافظ یاد میكند:
ساز من پرده و سیم ندارد،
بخوان كه نسیم بر سیم مینوازد.
آیههایی كه از فضولی، حافظ و نسیمی بر جای مانده
فرا یاد من هست.
گذشته از اینها، بارها از فرهاد، شیرین، لیلی، مجنون و دیگر تمثالهای ادبی و عرائس و معاشیق مشرقزمین نام میبرد كه دلیل آشنایی او با ادبیات كلاسیك فارسی و عربی است.
عاشیق علسگر در معنای واقعی كلمه، خنیاگر زیباییهاست. در سرتاسر آفرینش ادبی و موسیقایی وی، نمیتوان آهنگی و سرودهای یافت كه در آن از دلبر و دلبری و زیبایی سخن نگفته باشد. نوع «گؤزه للمه»7ها كه همگی در وصف زیبایی است، مخصوصاً شایان دقت است. به نظر عاشیق، گؤزه للمه خود نیز كه در وصف زیبارخان و زیباییها میآید، باید زیبا باشد، نمونه زیبایی باشد و سراینده خود نیز از كمال و معرفت بهرهیاب باشد:
عاشیق كه دیار به دیار میگردد،
باید صاحب كمال باشد.
در نشست و برخاست ادب شناسد،
در علم معرفت سرشار باشد.
در هر یك از تابلوهایی كه از زیباییهای طبیعت و یا جمال و دلربایی دلبران ترسیم میكند، ابداع هنری به كار رفته است. درآوردن تشبیه، مراعات نظیر، مجاز و مقایسه و غیره از شایستگی و قدرتی بیمثل بهرهمند است. استاد تشبیه است، در شعر خود انواع تشبیهها را به كار برده است. بحث در این موارد زمانی ممكن است كه بتوان متن اصلی را در اختیار خواننده گذاشت8.
هر یك از عاشیقهای معاصر آذربایجان مفتون زیباییهای شعر عاشیق علسگر هستند و مقادیر كثیری از ساختههای او را از حفظ دارند و او را استاد عاشیقها و خداوند سخن میشناسند. هر عاشیق جوان ناگزیر از مراجعه به شعرهای او و استفاده از صنایع بدیعی به كار رفته در سرودههایش است و آهنگهای منسوب به وی را اجرا میكنند.
پینوشت:
1ـ دیوان «عاشیق علسگر» چاپ باكو، 1963، ص 445
2ـ نمونههای شعری از دیوان عاشیق علسگر چاپ باكو برگزیده شد.
3ـ سالدات: سرباز روسی
4ـ «دوداق ده یمز» گونهای شعر است كه كلماتی با آواكهای غیر لبی در آنها آورده میشود و مصراعها گذشته از جناسهای گونهگون، دارای قافیههای درونی نیز هستند.
5ـ سیدعماد الدین نسیمی شاعر حروفیمسلك قرن دهم كه در شهر حلب پوست از تنش باز كردند.
6ـ محمد بن سلیمان فضولی شاعر قرن دهم، صاحب آثار فلسفی نظیر: «مطلع الاعتقاد»
7ـ «گوزه للمه» گونهای آهنگ بسیار شاد عاشیقی است كه ریتمهای پرهیجان دارد.
8ـ طالبان میتوانند به منابع شعر و موسیقی عاشیقی كه در سالهای اخیر در كشورمان چاپ شده، مراجعه کنند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)