تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 15 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 145

نام تاپيک: حسين پناهي

  1. #21
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    بيكرانه



    در انتهاي هر سفر
    در آيينه
    دار و ندار خويش را مرور مي كنم
    اين خاك تيره اين زمین
    پايوش پاي خسته ام
    اين سقف كوتاه آسمان
    سرپوش چشم بسته ام
    اما خداي دل
    در آخرين سفر
    در آيينه به جز دو بيكرانه كران
    به جز زمين و آسمان
    چيزي نمانده است
    گم گشته ام ‚ كجا
    نديده اي مرا ؟

  2. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #22
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    غريب



    مادربزرگ
    گم كرده ام در هياهوي شهر
    آن نظر بند سبز را
    كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
    در اولين حمله ناگهاني تاتار عشق
    خمره دلم
    بر ايوان سنگ و سنگ شكست
    دستم به دست دوست ماند
    پايم به پاي راه رفت
    من چشم خورده ام
    من چشم خورده ام
    من تكه تكه از دست رفته ام
    در روز روز زندگانيم

  4. #23
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض پناهی از نگاه دیگران

    حرف‌های اکبر عبدی در مراسم بزرگداشت حسین پناهی در یاسوج

    سينما - سرفیلم دیالوگ‌ها را می‌نویسند و از چند وقت قبل به ما می‌دهند که بخوانیم وحفظ کنیم ولی باز هم اشکال داریم، چه برسد به سخنرانی!
    متاسفانه یا خوشبختانه من حرف زدن خیلی خوب بلد نیستم به دلیل این که من تراشکاری و قالبسازی خواندم و سواد آکادمیک ندارم و الان هم اگر قراره وقت شما را بگیرم، یک بخاطر این که دستور داده‌اند و دو، این که احساسات درونم را در مورد حسین عزیز یک جوری برای همشهریانم و هم محله‌ای‌های حسین بگم.
    ضمن عرض سلام خدمت همه حسین دوستای عزیز و خدمت همه مردم شریف و هنردوست و هنرمند یاسوج. استاد کاویانی گفت ماها اولین بار کجا با حسین عزیز آشنا شدیم. من نقش بابای حسین را بازی می‌کردم در محله بهداشت و حسین هم نقش پسر من را بازی می‌کرد و هر دو بشر اولیه می‌شدیم. شاید به دلیل این که جفتمون درون کودک و ساده‌ای داشتیم. این انتخاب صورت گرفته بود البته حسین از من خیلی شریف‌تر بود.
    من چون هفت سال توی بازار شاگردی کردم یک سری زبلی‌ها و سیاست‌هایی دارم ولی حسین خیلی آدم شریفی بود. ما به اتفاق استاد کاویانی و مرحوم ژیان و بقیه دوستان بیشتر محو شخصیت حسین شده بودیم که این آدم چقدر بی‌نیاز است و چقدر راحت زندگی می‌کند. بشر از وقتی که حس نیاز می‌آید سراغش، دیگه برای خودش زندگی نمی‌کند و در خدمت اون نیاز است. از روز اولی که حسین را شناختم این حس نیاز را در خودش کشته بود و اصلا نیازی نداشت. شاید جالب باشد براتون بدانید که حسین در تهران چطوری زندگی می‌کرد. یادم می‌آید یک روز به اتفاق حسن میرباقری سراغش رفتیم. توی محله مجیدیه توی یک اتاق یک چراغ والور داشتند که هم روش غذا گرم می‌کردند و هم چایی درست می‌کردند و هم برای گرم کرد. اتاق استفاده می‌کردند. درست زمانی بود که گفت‌وگوی من و نازی را کار کرده بود یا فیلم سایه خیال را بازی می‌کرد. یک آدم هنرمند مثل حسین نباید زندگی مادی‌اش اینگونه بود.
    تا جایی که می‌دانید هراز گاهی از زن و بچه دور بود. می‌گفت روی شغل وامونده ما نمی‌شه حساب کرد اکبرجون، مثل مقنی‌ها می‌مونیم یه وقت‌هایی کار هست ولی از پاییز به بعد باید برویم زیر کرسی تخمه بشکنیم و منتظر زنگ در بمونیم، چون حسین تلفن هم نداشت.
    رسید به جایی که بهش جایزه دادند برای یک فیلمی، سه دنگ یک خانه‌ای را که از کرج فاصله داشت خرید. آب گرم‌کن نداشت، ولی همیشه خوشحال بود، اگه پولی داشت با رفیق‌هاش می‌خورد. یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن، گفتم حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟
    گفتم، آره گفت من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت، من فقط دوستش داشتم.
    ما از هنرمند انتظار داریم صادق باشه، انسان باشه و خاکی باشه. بعضی وقت‌ها هنرمند بودن به آدم بودنه و سخت است هنر انسان بودن. من سه سال پیش رفتم مکه و با خدا صحبت کردم، گفتم خدایا من یه قولی می‌دهم ولی نمی‌تونم صد در صد قول بدهم، نود درصد سعی می‌کنم دروغ نگم؛ آقا اینقدر سخته، اینقدر سخته که بعضی وقت‌ها می‌گویم خدایا من می‌آیم پیشت توبه کنم؛ آخه نمی‌شه! حسین آدم بسیار راستگویی بود و اصلا حس نیاز نداشت. درون کودکش را هیچ‌وقت اجازه نداده بود که بزرگ بشه چون آدم وقتی بچه است تمام زندگی‌اش با یک شکلات این ور و اون ور می‌شود. ما می‌توانیم ساعت‌ها راجع به خصوصیت‌های شیرین حسین حرف بزنیم، ولی چه فایده حسین که زنده نخواهد شد. به نظر من دست به دست بدهیم کاری کنیم که وقتی آدم‌هایی مثل حسین از پیش ماه می‌روند ما روسیاه و خجالت‌ زده نباشیم. چرا باید برای حسین ماشین پراید سوار شدن آرزو باشد. بعد از کار آقای لیالیستانی یک پراید می‌خرد و ... متاسفانه وقتی حسین فوت کرد من کانادا بودم و سه چهار هفته است که آمدم، آنجا که شنیدم به قول آقای کاویانی باورنکردنی بود. چون حسین آدمی نبود که حسود باشد، آدمی نبود که حرص داشته باشد، چون آدم‌هایی که اینطوری هستند ممکنه سکته بکنند ولی آدمی مثل حسین چرا؟!!
    بیشتر با خودم هستم؛ سعی می‌کنم دروغ نگم، سعی می‌کنم سالم باشم، سعی می‌کنم عاشق باشم، سعی می‌کنم اگر یه روزی نتوانستم مثل حسین باشم حداقل ادای حسین و آدم‌های مثل حسین را دربیاورم. چون دنیای ما به قدری صنعتی و مزخرف شده که بشر خسته است و افسرده، مرض قند بیداد می‌کند، جوان‌هامون ناخن‌هاشون را می‌خورن، دست و پاشون را تکان می‌دهند ... می‌گن وای به روزی که بگندد نمک، من که باید بخندانم مرض قند گرفتم بنابراین سعی کنیم که عاشقانه هم دیگر رو دوست داشته باشیم و به همدیگر دروغ نگوییم. ما با اون‌ور آبی‌ها فرقمان توی معرفت و انسانیتمون است. دلم می‌‌خواست برای عروسی بچه‌های حسین می‌آمدم ولی خب قسمت این بود که اینطوری خدمت شما برسم. دلم نمی‌‌خواست گریه کنم ولی دست خودم نبود ... نوکر همه شما. انشاء‌الله که همیشه شاد باشید.

  5. #24
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض پناهی از نگاه دیگران

    جذبه ﴿ به یاد حسین پناهی ﴾ رضا صفریان

    حسین پناهی رفت . به همان جایی که اهل آن بود . به جهان ابدیت . برهمین زمین هم مثل آن ها راه می رفت .آنهایی که هر جا می نشینند نگاه شان به ملکوت می افتد .
    یک بار به دوستی که مشق یوگا می کرد گفت بود ، به من هم یاد بده . آن دوست هم گفت ! بسیا ر خوب ، بایست . حالا دست ها را به سوی آسمان بلند کن . حالا چنین کن ، حالا چنان کن و... بالاخره پس از برخی حرکات و ریاضت ها به اوگفت : حالا می ایستی ودرحالی که آرام وعمیق نفس می کشی نوری را در مرکز سینه تصور می کنی ، بعد با نوک انگشتانت نور را بر می داری ، می بری به سمت پیشانی می گذاری بین ابروها . حسین هم چنین کرد . بعد که تمام شد به من گفت : قشنگ بود ؟
    گفتم : یوگا ؟
    گفت : نه ، نور . چیدن نوراز سینه و بردن به سر .
    بعدها چند بار دیدم همان کار را می کرد . از تمام تمرینات یوگا ، فقط همان یک عمل را انجام می داد . چشمانش را می بست . دستانش را برمرکز سینه اش می نهاد ، نور برمی داشت وبعد می گذاشت روی پیشانیش . این گونه او نه ساکن اطاقی بود که گاهی داشت واغلب نداشت ، نه ساکن بیابانی که در آن چوپانی کرده بود ، نه شهرک هایی سینمایی تو تماشاخانه ها و نه حتا ساکن کتاب ها و اشعار واندیشه هایش . او درسینه ی خود سکنی گزیده بود . همیشه ، همه جا ، درهرحال و در هر کار و بدین گونه او هیچ وقت چیزی کم نداشت . این سخن در حق هرکس و به خصوص او، شاید عجیب به نظر برسد .
    آنان که او را درزندگی می شناخته اند خواهند گفت : چگونه او چیزی کم نداشت در حالی که غم نان دست از سرش بر نمی داشت . در حالی که گاهی از فرط ناداری ، بازی درنقش هایی را می پذیرفت که آن ها را خود نمی پسندید . در حالی که ...
    آری . او نقش می پذیرفت . امّا بازی نمی کرد . آن گاه که به هردلیل قرار می شد ، کس دیگری باشد ، این گونه قضیه را می فهمید که : حسین پناهی که در زندگی کارهای گوناگونی کرده است ، راه های گوناگونی رفته است ، حالا به این جا رسیده و قرار است این شخص باشد ، حسین پناهی ، نه نام مستعار پرستاژدر سناریو .
    او لباس نقش رابه تن نمی کرد . روح خود را درنقش می دمید . چون چنین بود و ازآن جا که او در زندگی برمحترم شمردن هم هستی ها ، به خصوص هستی هایی به ظاهر کوچک معتقد بود ، همان نقش ها را نیز دوست می داشت .همان نقش هایی که شاید از ایفای آنها ناراضی بود .
    وامّا ناداری . آری . من نیز شاهد بوده ام که بسیاری وقت ها همه ی درآمد دریافتی خود را برای خانواده اش می فرستاد و یا برای کسی سوغات می خرید و به دیدنش می رفت . وچون بر می گشت شاید خود چیزی برای خوردن نداشت . امّا آیا این ناداری است ؟ یک روز که به دیدن او رفته بودم گفت : حالا وقت غذاست . بعد پارچه خوشرنگی به ابعاد چهل در پنجاه سانتی متر که خود آن را سفره می نامید آورد و گفت : این را با قیچی از یک سفره بزرگ جدا کرده ام . یک پیاز بر آن نهاد . نان وکمی نمک . به هنگام بازگرفتن پوست از پیاز ، با آن درست مثل نعمتی عزیز رفتار می کرد ، با حرکاتی پرازمهر وحق شناسی . وبعد همان طور که نان پیازو نمک می خورد با چشمانی پر از خشنودی به دو پنگوئن سیاه وسفید بردیوار که خود نقاشی کرده بود نگاه می کرد . آیا این عین دارایی نیست؟
    او حتا با حیرت خود نیز دوست بود وبه جای آن که مثل بعضی از اهل فلسفه بگوید : نمی دانم یا نمی توان دانست ، می گفت : ما چرا می فهمیم ؟ تلا لو هایی از این آشتی با حیرت در بعضی نوشته ها و عمیق ترین اشعارش هست . این گونه او در فقر عقل آدمی نیز دارایی می دید. با این همه او بر این زمین در غربت زیست . و غریب همیشه در آرزوی رفتن است .
    درمصاحبه ای از او پرسیده بودند : دوست داری درچه سنی از دنیا بروی ؟ گفته بود : چهل سالگی . این گونه مرگ دوستی ، مرگ جویی در ماندگان یا آنها که دست به خودکشی می زنند نیست . بلکه ـ آن چنان که در بعضی کتاب ها خوانده ایم ـ مرگ دوستی خدا دوستان است . حا ل فرقی نمی کند که آنها خود به این جذبه در نهاد خود آگاه بوده باشند یا خیر. این جذبه ی خداست . و او هشت سال دیرتر از زمانی که خود می پنداشت از پی این جذبه رفت . شاید خدا نیز چون او را دوست می داشت ، این چنین زود او را از میان ما به سوی خود خواند شاید چرا ؟ حتماً .

  6. #25
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض پناهی از نگاه دیگران

    شعری به یاد حسین پناهی ( مهران ابادی )
    سایه ی ِ خیال
    « دو مرغابی در مه »
    گم شده بود
    یکی مال دلاین دژکوب
    یکی ولایت ما بود
    یک مرد
    صبور غم های پارسی
    نیامده پیش تر رفته بود
    تا پیشقراول قوافل فاصله
    الهی ، اهوارا مزدا
    انشاءالله مارا ببخشاید
    آنقدر
    بدیم
    که ندانستیم « معلومی چون ریگ
    مجهولی چون راز »
    در زده بود
    زهر خندیده بود
    به نوعی طنازی
    مثل آن دیدن عجیب
    دو کردنی شوخ
    شنگ فلسفه و رندی
    آیا می باوری ؟
    او مثلا"
    از یک جایی آمده بود
    از بکر آباد دره های دژکوب
    تا انگاری
    چیزی بفهماند که : « چگونه می شود عشق را نوشت ؟»
    یوسف آباد تنهایی
    لج ِ قتیلی داشت
    تا مقتول شد
    او هم مقتول قتل های به هم زنجیره بود
    مثل همه ی مثال های دیگر
    همین را می خواستی؟
    تا آخرش گم گور
    به اسم تو ثبت شود
    این ایل
    در غیاب تو هم « شِورِه» می خواند.
    دوباره همان گدار
    و سینه کش دژکوب

  7. #26
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    شب در چشمان من است
    به سیاهی چشمهایم نگاه کن
    روز در چشمان من است
    به سفیدی چشمهایم نگاه کن
    شب و روز در چشم های من است
    به چشمهایم نگاه کن
    پلک اگر فرو بندم
    جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
    (از کتاب سلام و خداحافظ)

  8. این کاربر از rsz1368 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #27
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    اعتراف

    من زندگی را دوست دارم
    ولی از زندگی دوباره می‌ترسم!
    دین را دوست دارم
    ولی از کشیش‌ها می‌ترسم!
    قانون را دوست دارم
    ولی از پاسبان ها می‌ترسم!
    عشق را دوست دارم
    ولی از زن‌ها می‌ترسم!
    کودکان را دوست دارم
    ولی از آیینه می‌ترسم
    سلام را دوست دارم
    ولی از زبانم می‌ترسم!
    من می‌ترسم پس هستم
    این چنین می‌گذرد روز و روزگار بر من
    من روز را دوست دارم ولی از روزگار می‌ترسم!

  10. #28
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض

    یه تاپیک مازدیم پارسال بیادزنده یاد حسین پناهی
    هرچی سرچ کردم اصلا نبودش
    یادش بخیر
    شب بیادموندی داشتیم تو انجمن
    هرکی از بروبچه ها اون تاپیکو پیداکرد ....به احترام حسین پناهی وبیاداونشب لینکشو لطف کنه وبذاره
    ============================
    ویرایش برای اطلاع:
    «وقتي مي‌فهمن چي مي‌گم، كه مردم...»

    يادي از حـسين پـناهي در سومين سال درگذشت

    حسين پناهي مي‌گفت «به زودي همه در زير خاك خواهيم خفت، خاكي كه به هم مجال نداديم تا دمي در آن بياساييم.»

    سه سال از درگذشت حسين پناهي، هنرمندي كه از جنس كودكي بود، مي‌گذرد. همو كه گويي براي زندگي در دنياي پر شر و شور كنوني ساخته نشده بود و در شعرهايش كه آن‌ها را به «دل‌واره» تشبيه مي‌كرد، مي‌گفت: «مردم وقتي مي‌فهمن چي مي‌گم، كه من مردم».

    به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، حسين پناهي، هنرمند ايران زمين در سال 1335 در روستاي دژ‌كوهه استان كهكيلويه‌ و بويراحمد چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در همان روستا گذارند و براي ورود به دبيرستان راهي بهبهان شد، سپس به تحصيل در مدرسه‌ي آيت‌الله گلپايگاني در قم پرداخت. پناهي دوره‌ي چهار ساله‌ي هنرجويي خود را نيز در مدرسه‌ي آناهيتا گذارند و پس از آن فعاليت هنري خود را آغاز كرد. او در سال 1365 در فيلم «گال» - ساخته‌ي ابوالفضل جليلي - حضور يافت و در همين سال‌ها در آثار ديگري چون «ناروني»، «تيرباران»، «در مسير تندباد» و «گذرگاه» نيز بازي كرد. در همين سال‌ها پناهي در مجموعه‌ي تلويزيوني «محله‌ي بهداشت» كه نخستين طنز متفاوت بعد از انقلاب بود، بازي كرد.

    در سال 1367 نيز با بازي در فيلم «هي جو» فراز مهمي از زندگي حرفه‌يي خود را آغاز كرد. اين اثر در واقع هجويه‌اي بر جامعه‌ي آن روز ايران و تمايلات غرب‌گرايانه به وجود آمده در سال‌هاي پايان جنگ بود و پناهي نقش جواني روستايي را ايفا مي‌كرد كه با ابراز تمايل اغراق‌آميز به مظاهر زندگي غربي، موقعيت‌هاي هجوآميزي را مي‌آفرينند. اين شخصيت به پايه‌اي براي نقش‌هايي تبديل شد كه او در بقيه‌ي دوران فعاليت حرفه‌اي خود ايفاگر آن‌ها بود.

    او در سال 1368 چند نمايشنامه‌ي تلويزيوني نوشت كه در شبكه‌ي اول سيما به شكل تله‌تئاتر تهيه شد. مشهورترين اين نمايشنامه‌ها «دو مرغابي در مه‌» نام داشت كه در واقع به نوعي زندگينامه‌ي شخصي خود پناهي بود و از آن پس پناهي در بيشتر نقش‌ها به سنتي كه با اين اثر بنيان گذاشته بود، يعني به نمايش گذاشتن زندگي شخصي‌اش، وفادار ماند.

    در سال 1369 با اين نگاه تازه به نقش‌آفريني در فيلم «سايه‌ي خيال» مسعود جعفري‌جوزاني پرداخت كه فيلمنامه‌ي آن بر اساس زندگي واقعي پناهي نوشته شده بود. او در اين فيلم با بازي جذابش، در مرز خيال و واقعيت حركت كرد و با خلق شخصيتي خيالي به نام «غلومي» كه در واقع نيمه‌ي ديگر شخصيت خودش بود، نمايشي از دنياي دروني خود به بينندگان ارايه كرد. او با بازي در اين نقش توانست برنده‌ي ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش اول در نهمين دوره‌ي جشنواره‌ي فيلم فجر شود.

    پناهي در فيلم‌هاي ديگري چون «اوينار»،«مرد ناتمام»،«هنرپيشه» و «روز واقعه» نيز ايفاي نقش كرد كه در مجموعه به 18 فيلم مي‌رسد.

    او در اواخر دهه‌ي 70 به تئاتر زنده روي آورد كه نمايش «چيزي شبيه زندگي» به كارگرداني او در تئاتر شهر با استقبال خوبي از سوي تماشاگران مواجه شد.

    پناهي در تلويزيون هم در مجموعه‌هاي ماندگاري چون «گرگ‌ها»، «رعنا»، «روزي‌روزگاري»، «امام علي‌(ع)»، «آژانس دوستي» و «دزدان مادربزرگ» بازي كرد.

    او شعر هم مي‌گفت كه تا به حال كتاب‌هاي اشعار او به نام‌هاي «گلدان و آفتاب»، «پيامبر بي‌كتاب»،‌«دو مرغابي در مه»، «دل شير»، «من و نازي» چاپ شده است. هم‌چنين چند كاست از دكلمه اشعار خودش را هم به بازار فرستاد. طي سال گذشته نيز موسسه فرهنگي با ياد او با نام «هات پلات»، از سوي خانواده حسين پناهي، براي نشر آثار اين هنرمند و هم‌چنين فعاليت در زمينه‌هاي چاپ و نشر کتاب، توليد فيلم کوتاه، بلند و سينمايي و تئاتر تشكيل شده است.

    وي در روزهاي پاياني زندگي خود مشغول تمرين نمايشي با گروهي از دانشجويان براي اجرا در تالار مولوي بود؛ اين تئاتر،‌ اثر خودش بود و گروه نمايشي او «هات كلات» نام داشت كه كلمه‌اي لري به معناي در هم‌ريختگي ناشي از خودرايي است.

    سرانجام پناهي در چهاردهم مرداد ماه سال 83 به ديار باقي شتافت، جسد او در خانه‌ي شخصي‌اش در حالي كه سه روز از مرگش گذشته بود، پيدا شد و به خاك سپرده شد.

    به گزارش ايسنا، رسول نجفيان در مراسم خاكسپاري حسين پناهي ‌گفت:«كودك بود و كودكي را دوست داشت چون از حضرت مسيح(ع) آموخته بود كودك بمانيد تا رستگار شويد. او كودك بود كه مدام بهانه مي‌گرفت، چون معتقد بود به اشتباه مي‌رويم و متاسفانه خلوص گذشته را از دست داده‌ايم.»

    نجفيان هم‌چنين گفته بود«در تلويزيون به او اجازه كار نداند و مي‌گفتند كه او نمي‌داند چگونه بايد كار كرد؛ در حالي كه تمام هنرمندان دنيا بايد از حسين پناهي بياموزند. وقتي اين همه سرمايه‌گذاري براي سريال‌هاي بي‌ارزش تلويزيوني انجام مي‌شود ،چرا براي ساختن سريال‌هايي كه پناهي به آنها علاقه‌مند بود، سرمايه‌گذاري نشد.»

    وي، حسين پناهي را شاعري بزرگ ومنحصر به فرد توصيف كرده و گفت«‌اشعار او در ايهام ، كنايه واشاره نظير ندارد و اين موضوع روزي بر همگان ثابت خواهد شد. »

    اصغر همت هم در يادمان حسين پناهي با اين اعتقاد كه«او، مثل هيچ كس نبود» گفت: هيچ كس هم مثل او نيست و نخواهد شد؛ چرا كه او خودش بود.

    *يادش گرامي ـ روحش شاد*
    ====================
    ایسنا:
    دریادبودحسین پناهی
    Last edited by saviss; 04-08-2007 at 21:53.

  11. #29
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض فردا مرغابي در مه مي‌ميرد

    خبرگزاري فارس: فردا سومين سال درگذشت‌ حسين پناهي شاعر، نويسنده و بازيگر است.


    به گزارش خبرنگار راديو و تلويزيون فارس، حسين پناهي در سال 1335 در روستاي دژكوه از توابع شهرستان كهگيلويه «دهدشت-سوق»در استان كهگيلويه و بويراحمد متولد شد.
    پس از اتمام تحصيل در بهبهان به تهران آمد و در مدرسه هنري آناهيتا چهار سال درس خواند و دوره بازيگري و نمايشنامه نويسي را گذراند.

    پناهي بازيگري را نخست از مجموعه تلويزيوني «محله بهداشت» آغاز كرد سپس چند نمايش تلويزيوني با استفاده از نمايشنامه هاي خودش ساخت كه مدت‌ها در محاق ماند.
    با پخش نمايش دو مرغابي درمه از تلويزيون كه علاوه بر نوشتن و كارگرداني خودش نيز در آن بازي مي كرد، خوش درخشيد و با پخش نمايش‌هاي تلويزيوني ديگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
    نمايش هاي دو مرغابي درمه و يك گل و بهار كه پناهي آنها را نوشته و كارگرداني كرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلويزيون پخش شد.

    در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد او يكي از پركارترين و خلاق‌ترين نويسندگان و كارگردانان تلويزيون بود و به دليل فيزيك كودكانه و شكننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگي و خلوصي كه از رفتارش مي باريد و طنز تلخش بازيگر نقش هاي خاص بود.
    حسين پناهي شاعر هم بود و اين شاعرانگي در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستين مجموعه شعر او با نام من و نازي در 1376منتشرشد،اين مجموعه شعر تا كنون بيش از شانزده بار تجديد چاپ و به شش زبان زنده دنيا ترجمه شده است.

    حسين پناهي در فيلم‌هاي بسياري چون گذرگاه، گال، تيرباران، هي جو، نار و ني، در مسير تندباد، ارثيه، راز كوكب، سايه خيال، چاووش، اوينار، هنرپيشه، مهاجران، مرد ناتمام، روز واقعه، آرزوي بزرگ، بلوغ، مريم مقدس،قصه هاي كيش «اپيزود اول، كشتي يوناني» و بابا عزيز ايفاي نقش كرده و در كنار اين آثار در مجموعه هاي تلويزيوني محله بهداشت، گرگها، رعنا، آشپزباشي، كوچك جنگلي، روزي روزگاري، مثل يك لبخند، ايوان مدائن، خوابگردها، هشت بهشت، امام علي، همسايه‌ها، دزدان مادربزرگ، آژانس دوستي، شليك نهايي و آواز مه بازي كرده است.

    او در عرصه نويسندگي نيز كتاب‌هايي را مانند من و نازي، ستاره، چيزي شبيه زندگي، دو مرغابي درمه، گلدان و آفتاب، پيامبر بي كتاب، دل شير از خود به جاي گذاشته و دو آلبوم با شعر و صداي حسين پناهي نيز به نام‌هاي «سلام خداحافظ» و «ستاره» منتشر شده است.

    حسين پناهي در دوره حيات خود جوايز زير را در عرصه بازيگري از آن خود كرد:
    كانديد سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش مكمل مرد «مهاجران»؛دوره 11 جشنواره فيلم فجر (مسابقه سينماي ايران) سال 1371
    كانديد سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش مكمل مرد «در مسير تندباد»؛دوره 7 جشنواره فيلم فجر (مسابقه سينماي ايران) سال 1367
    كانديد سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد «سايه خيال»؛دوره 9 جشنواره فيلم فجر (مسابقه سينماي ايران)سال 1369
    برنده ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش اول مرد (سايه خيال)؛ دوره 9 جشنواره فيلم فجر (مسابقه سينماي ايران) - سال 1369

    پيكر متلاشي شده او توسط دخترش آنا در ساعت 10 شب شنبه هفدهم مردادماه سال 1383در خانه اش واقع در خيابان جهان آرا در حاليكه سه روز از مرگش مي گذشت كشف شد. علت فوت حسين پناهي از سوي پزشكي قانوني ايست قلبي اعلام شد و در نهايت پيكرش روز سه شنبه 21 مرداد ماه در روستاي محل تولدش به خاك سپرده شد...

    *در كودكي...

    حسين پناهي در متني به نام «در كودكي» درباره كودكي خود گفته است:
    در كودكي نمي دانستم كه بايد از زنده بودنم خوشحال باشم يا نباشم چون هيچ موضع گيري خاصي در برابر زندگي نداشتم!
    فارغ از قضاوت‌هاي آرتيستيك در رنگين كمان حيات ذره‌اي بودم كه مي‌درخشيدم! آن روز ها ميليون ها مشغله دلگرم كننده در پس انداز ذهن داشتم! از هيئت گل‌ها گرفته تا مهندسي سگ ها،از رنگ و فرم سنگ‌ها گرفته تا معماي باران‌ها و ابرها،از سياهي كلاغ گرفته تا سرخي گل انار همه و همه دل مشغولي شيرين ساعات بيداريم بودند! به سماجت گاو ها براي معاش، زمين و زمان را مي كاويدم و به سادگي بلدرچين سير ميشدم.

    گذشت ناگزير روزها و تكرار يك نواخت خوراكي هاي حواس، توفعم را بالا برد! توقعات بالا و ايده‌هاي محال مرا دچار كسالت روحي كرد و اين در دوران نوجوانيم بود! مشكلات راه مدرسه،در روزهاي باراني مجبورم كرد به خاطر پاها و كفش هايم به باران با همه عظمتش بدبين شوم و حفظ كردن فرمول مساحت‌ها، اهميت دادن به سبزه قبا را از يادم برد! هر جه بزرگ‌تر شدم به دليل خود خواهي‌هاي طبيعي و قرار دادهاي اجتماعي از فراغت آن روزگار طلايي دور و دورتر افتادم.

    اين روزها و احتمالا تا هميشه مرثيه خوان آن روزها باقي خواهم ماند!تلاس ميكنم تا به كمك تكنيك بيان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حركت و سكون را باز سازي كنم و بعضا نير ضمن تشكر و سپاس از همه همنوعان زحمتكشم كه برايم تاريخ ها و تمدن‌ها ساخته اند گلايه كنم كه مثلا چرا بايد كفش هايمان را به قيمت پاهايمان بخريم و چرا بايد براي يك گذران سالم و ساده، خود را در بحران هاي دروغ و دزدي ديوانه كنيم.
    جرا بايد زيبايي‌هاي زندگي را فقط در دوران كودكي‌مان تجربه كنيم حال آنكه ما مجهز به نبوغ زيبا سازي منظومه‌هاييم. در مقايسه با آن ظلمات سنگين و عظيم "نبودن" بودن نعمتيست كه با هر كيفيتي شيرين و جذاب است.
    بدبيني‌هاي ما عارضه‌هاي بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بيماري و تنهايي مرگ ما،هيچ گاه به شكوه هستي لطمه نخواهد زد! منظومه‌ها مي‌چرخند و ما را با خود مي‌چرخانند.

    ما،در هيئت پروانه هستي با همه توانايي ها و تمدن هامان شاخكي بيش نيستيم.براي زمين هفتاد كيلو گوشت با هفتاد كيلو سنگ تفاوتي ندارد! يادمان باشد كسي مسئول دلتنگي ها و مشكلات ما نيست! اگر رد پاي دزد آرامش و سعادت را دنبال كنيم سرانجام به خودمان خواهيم رسيد كه در انتهاي هرمفهومي نشسته ايم و همه ي چيز هاي تلنبار مربوط و نامربوط را زير و رو ميكنيم!به نظر ميرسد انسان آسانسورچي فقيري است كه چرخ تراكتور مي دزدد! البته به نظر ميرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟

  12. 2 کاربر از Asalbanoo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #30
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض پناهي از احساساتش شكست خورد

    به گزارش خبرنگار ادبي فارس من و نازي،ستاره،چيزي شبيه زندگي،دو مرغابي درمه،گلدان و آفتاب،پيامبر بي كتاب و دل شير از جمله كتاب هاي او هستند. علاوه بر اينها دو نوار با شعر و صداي حسين پناهي نيز منتشر شده است كه «سلام خداحافظ» و « ستاره» نام دارد. شاعران در مورد اشعار و وجهه ادبي او سليقه ها و نظرات متفاوتي را عنوان مي كنند.

    خلط مبحث
    ----------
    حميدرضا شكارسري شاعر، در گفت و گو با خبرنگار ادبي فارس، گفت: ما بايد عادت كنيم از در هم رفتن حوزه هاي مختلف به خصوص در تصميم گيري و نتيجه گيري خودداري كنيم. متأسفانه معمولاً اين اتفاق مي افتد. به عنوان مثال كسي كه فيزيكدان بزرگي است، چون خيال مي كنيم كه هر حرفي در حوزه هاي ديگر مثل سياست و دين و فلسفه زده، حجت محسوب مي شود. يكي از اين خلط ها در مورد حسين پناهي به وجود آمده است. اينكه او بازيگر بزرگي است، لزومي ندارد كه آثار به جا مانده از او اشعار خوبي باشند.
    وي افزود: اگر خلط مباحث را كنار بگذاريم، و حسين پناهي را بازيگر خوبي بدانيم، طبيعتاً در مورد اشعار او بايد تجديد نظر كنيم. من با اينكه اشعار او را شعر بناميم، مشكل جدي دارم.حتي طنزهاي ايشان نيز طنزهاي كمرنگي است كه در نگاه عوامانه تحت عنوان شعر از آن ياد مي شود و نثرش نيز گاهي اوقات كاريكلماتور است.

    غلبه حس ---------------
    سعيد آرمات، شاعر نيز در گفت و گو با خبرنگار ادبي فارس، درباره اشعار حسين پناهي گفت: اشعار پناهي هيچ وقت براي من به عنوان اشعاري جدي در ادبيات مطرح نبوده است. بيشتر احساساتي بودند كه پناهي دوست داشت آنها را منتقل كند و براي من جالب است كه يك بازيگر اين چنين حسش را منتقل مي كند؛ ولي اشعارش غربال شده نيست.
    اين شاعر درباره ضعف هاي شعري پناهي تصريح كرد: يك شاعر بايد بتواند زبان نسلش را منتقل كند و فرم و ساختار شعرش درست باشد. پناهي در اشعار خود در برابر احساساتش شكست مي خورد. يعني حس در آثار او بر عقل غلبه مي كند. مخاطب امروز توقع ندارد احساسات صرف حاكم باشد و گاهي مايل است كه در اثر عقل حاكم باشد. حسين پناهي اين فاصله ها را رعايت نمي كرد.

    رفتار بي تكلف -----------------
    سيد احمد نادمي شاعر و توليدكننده برنامه هاي راديو و تلويزيون نظر متفاوتي درباره شخصيت شاعرانه حسين پناهي دارد. او دراين باره عنوان كرد: در فرهنگ گذشته وقتي ما به كسي مي گفتيم دانشمند، به اين معنا بود كه شخص مورد خطاب به تمام علوم زمان خودش واقف بودو دستي هم به آنها داشت. مثلاً ابن سينا در مورد فلسفه و موسيقي و طب و ديگر موضوعات، نظرات معتبري دارد. اگر بخواهيم معادلي به اين معنا براي هنرمند بيابيم، يعني كسي كه علاوه بر وقوف به هنرهاي زمان خويش، دستي هم به آن ها داشته باشد. حسين پناهي نمونه چنين هنرمندي است.
    وي افزود: او همان قدر بازيگر است و در هنرهاي دراماتيك تواناست كه در شعر. وقتي در مورد پناهي حرف مي زنيد مي توانيد در مورد سينما، نمايش ها و هنرهاي كلامي او مثل شعر صحبت كنيد. هنرمند به اين معنا معادل با علامه در فرهنگ گذشته است.
    نادمي يكي شدن شاعر با طبيعت را مهم ترين ويژگي سروده هاي حسين پناهي توصيف و عنوان كرد: موسيقي عجيبي كه شعرهايش دارد، از ديگر خصوصيات هنر كلامي اوست. منظورم موسيقي عروضي شعر كه بر اساس وزن مي سنجند، نيست. مقصودم موسيقي دروني و تصويرسازي ها و حركات خيال اوست. ضمن آنكه از تصاوير غافلگيركننده نيز نمي توانيم چشم بپوشيم.
    اين شاعر و توليدكننده برنامه هاي راديو و تلويزيون با اشاره به رفتار بي تكلف پناهي با زبان خاطرنشان كرد: او دستور زبان خاص خودش را داشت. چه نخستين مجموعه اشعار او با نام «من و نازي» كه در زمان حياتش منتشر شد، و چه هفت مجموعه ديگر كه پس از مرگش چاپ شدند، نمونه هاي منحصر به فردي بودند. شما يك ايراني بومي را مي توانيد در كارهايش ببينيد. كسي كه واژه هايش انتزاعي نيست. واژه ها نيز مانند عناصر طبيعي يك طبيعت را شكل مي دهند. در كنار اين ها به شخصيت نگران پناهي هم بايد اشاره كرد كه در اشعارش تجلي مي يابد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •