گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
جـانا به خـــرابـــات آ تــا لذت جــان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه
با تشکر مهران...
درخرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
در همه دیر مغان نیست چو من شـیدایی
خــرقه جــایی گـــرو بــاده و دفتـر جـایی
با تشکر مهران...
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
مست آمده ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه ی میخانه بمیرم
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
با تشکر مهران...
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
دلـم ز صـومعـــه بِگرفــت و خِرقـــه سالـوس
کجـاست دِیـر مُـغــان و شــراب نـــاب کجـــا
"عزلیـات حـافظ"
از صومعه رختم به خرابات بر آرید
گرد از من و سجاده ی طامات برآرید
" سعدی "
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)