يارب! تو آن جوان دلاور نگاه دار
كز تيرِ آه گوشهنشينان حذر نكرد
ماهي و مرغْ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخْ ديده بين كه سر از خواب بر نكرد
==
حافظ
يارب! تو آن جوان دلاور نگاه دار
كز تيرِ آه گوشهنشينان حذر نكرد
ماهي و مرغْ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخْ ديده بين كه سر از خواب بر نكرد
==
حافظ
در هر دشــتی که لالـهزاری بودهست
از ســرخی خون شهـریاری بودهست
هـر شـاخ بنفــشه کـز زمـین مــیرویـد
خالی است که بر رخ نگاری بودهست
خیام
Last edited by mahpesar; 08-03-2010 at 18:01.
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يك نكتهات بگويم خود را مبين كه رستي
در آستان جانان از آسمان مينديش
كز اوج سربلندي افتي به خاك پستي
==
حافظ
یکی تو فکر عشقه یکی تو فکر یاره
یکی همیشه مست و یکی منم که بی تو بی قراره
دلم میخواد که امشب,امشب پر ستاره
بهت بگم عزیزم عاشقتم دوباره باز دوباره باز دوباره ...
شاعرشو نمیدونم ولی خوانندش حمیراس
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسي به حسن و ملاحت يار ما نرسد
حافظ
بیشتر از چهار بیته
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکر خنده لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هرچند «امین»، بسته دنیا نیم اما
دل بسته یاران خراسانی خویشم!
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سر انجامم چنين ديدي
در دلم باريدي...اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
فروغ فرخزاد
یارم چو قدح به دست گیرد///بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت///کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی///تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری///آیا بود آن که دست گیرد
حافظ
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد
بـــــــرق غم او متصلم میسوزد
از داغ فــراق اگـر بنـالم چه عجب
یـاران چه کنم، وای دلم میسوزد
وحشی بافقی
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست / ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبوده اند / وین فتنه بر نخاست که در روزگار اوست
سعدی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)