به سنگى سرد
چشم بخشيدند
در تو
خيره شد و
گداخت و
تابيدن گرفت
امروز اما
همه از ياد برده اند
كه خورشيد
يعنى عاشق
به سنگى سرد
چشم بخشيدند
در تو
خيره شد و
گداخت و
تابيدن گرفت
امروز اما
همه از ياد برده اند
كه خورشيد
يعنى عاشق
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد/ نه من بسوزم و او شمع انجمن باشدمن آن نگین سلیمان به هیچ نستانم/ که گاه گاه بر او دست اهرمن باشدروا مدار خدایا که در حریم وصال/ رقیب محرم و حرمان نصیب من باشدهمای گو مفکن سایه شرف هرگز/ در آن دیار که طوطی کم از زغن باشدبیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل/ توان شناخت ز سوزی که در سخن باشدهوای کوی تو از سر نمیرود آری/ غریب را دل سرگشته با وطن باشدبه سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ/ چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
روبهروی من فقط تو بودهای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا
نگاه تو جواب شد . . .
همین که پیش هم باشیم،همین که فرصتی باشه
همین که گاهی چشمامون،تو چشم آسمون واشه
همین که گاهی دنیار و با چشمای تو می بینم
همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم
بازم حس می کنم زنده ام , بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو , به کی غیر تو می بستم
همین که میشه یادت بود،تو روزایی که درگیرم
که گاهی ساده می خندم،گاهی سخت دلگیرم
همین احساس خوبی که , دلت سهم منو داده
همین که اتفاق عشق , برای قلبم افتاده
بازم حس می کنم زنده ام بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم
چرا عاقلان را نصیحت کنیم ؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عباداتمان عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
عمری است شبانه روز لب هایت را ....
لب باز نکن ، هنوز لب هایت را ....
نه ، سیر نمی شوم به چندین بوسه
بر روی لبم بدوز لب هایت را
آهسته آهسته دارد گل می کند التهابم
چیزی شبیه شکفتن دارد می آید به خوابم
انگار چیزی دلم را در مشت خود می فشارد
دیروز عاشق نبودم ، امروز مستم ، خرابم
در خواب بودم که باران بارید بر شانه هایم
در خواب بودم که ....آری در خواب دادی بر آبم
از چار سمت نگاهت خورشید تابید بر من
دیریست کرده ای دوست ، داغ نگاهت کبابم
در خواب بودم که ناگاه .... ناگاه خشکید خوابم
گم شد میان مه و ابر ، آئینه ام ، آفتابم
ای کاش باران ببارد ، ای کاش یکبار دیگر
آهسته آهسته می بـُرد با چشمهای تو خوابم
ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده * وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده
ای مه غلام روی تو گشته زحل هندوی تو * وی خور ز عکس روی تو چون ذره در کار آمده
ای در سرم سودای تو جان و دلم شیدای تو * گردون به زیر پای تو چون خاک ره خوار آمده
جان بنده شد رای تورا روی دلآرای تو را * خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده
چون بر بساط دلبری شطرنج عشقم میبری * گشتم ز جان و دل بری ای یار عیار آمده
تا نرد عشقت باختم شش را ز یک نشناختم * چون جان و دل درباختم هستم به زنهار آمده
ای جزع تو شکر فروش ای لعل تو گوهر فروش * ای زلف تو عنبر فروش از پیش عطار آمده
Last edited by roohi_rsh; 21-12-2008 at 01:59.
چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را * سجاده زاهدان را درد و قمار ما را
جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان * آن نیست جای رندان با آن چکار ما را
گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند * می زاهدان ره را درد و خمار ما را
درمانش مخلصان را دردش شکستگان را * شادیش مصلحان را غم یادگار ما را
ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی * کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را
آمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت * کای خسته چون بیابی اندوه زار ما را
عطار اندرین ره اندوهگین فروشد * زیرا که او تمام است انده گسار ما را
Last edited by roohi_rsh; 21-12-2008 at 02:11.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)