حوض دو ماهي رديفي از نقاشي
چقدر سعي نمودم كه عاشقم باشي!
برو به خانه عزيزم كه بر نخواهم گشت
كه آب پشت سر مرده مي پاشي
چقدر سعي نمودي ز من فرار كني
دوباره در قفسي كه! پرنده ناشي
خدا كند كه بميرم به ديدن خورشيد
دلم گرفته از اين زندگي خفاشي
كنار ميز دو بچه شبيه مرد و زن
كنار حوض دو ماهي رديفي از نقاشي
و زير بارش رگبار تند تابستان
يكي شدند به آهستگي دو نقاشي!
......................................
و ايستاده مثل مردي ايستاده
مثل شبي كه گريه كردي ايستاده
له مي كند در زير پا خود را...مهم نيست
مي خواهدت مي خواهدت اما مهم نيست
حس ميكند هرگز تو را...حتما نديده
در مي رود مانند مرغي سر بريده
با هرچه دارم- از تو دارم – مي ستيزم
ديگر نمي خواهم ترا اصلا عزيزم
هي قطره قطره ...قطره قطره آب گشتم
بگذار از چشمان تو پايين بريزم
من عاشقم...بيخود تقلا ميكنم هي
از تو به سمت ديگر تو مي گريزم
اينجا نشسته پيش من در حلقه اي زرد
حس تصرف در تنم در بستر درد
استاد! من كه مرده ام...به من چه مربوط
كه شعر بايد درس را پاره نمي كرد!؟
از اول اين شعر هي از زن نوشتم
هي عشق املا كرد و هي منهم نوشتم
اصلا كسي مي فهمد اين را كه چرا مرد
لبخند بر لب در دل خود گريه ميكرد؟
مهدی موسوی