شب روز مادر بود ( جون من دیگه این جمله رو سوتی تلقی نکنید )
منم در به در دنبال یه چیزی می گشتم که به عنوان کادو تهیه کنم.
با اعصاب خراب داشتم از وسط یه خیابون شلوغ ، با هزار بدبختی رد می شدم . به بلوار وسط خیابون که رسیدم ، تا اومدم پامو بزارم تو خیابون یه تاکسیه جلو پام وایستاد و پرسید : آقا اینجا خیابون "نازی اباد" داریم ؟
من فقط می خواستم زود خیابون لا مصب رو رد شم و اصلاً حواسم نبود یارو چی گفت برگشتم بهش گفتم : نه ، شرمنده !
بعد سریع رد شدم رفتم .
تا یه ربع به خودم می خندیدم تو خیابون ! حالا مردم منو نگاه می کنن میگن وا این یارو کم داره بی خودی به چی می خنده ؟![]()