عشق گناهی است
اعتماد گناهی است
ومردمان
چه پرهیزگارند!!
تو چه می جویی
ای دست پر گناه؟؟
مهدی مؤذن
عشق گناهی است
اعتماد گناهی است
ومردمان
چه پرهیزگارند!!
تو چه می جویی
ای دست پر گناه؟؟
مهدی مؤذن
به ندارمت ، به عصیان ِ بی دلیل ِ حروف مبتلایم
آخرین شعرم تمام نمی شود
کلمات
اعتصابِ نوشتن کرده اند!!
رضا حیرانی
همیشه همینطور بوده است
آجرِ دیگری در دیوار
ضجه های توی خواب تعبییر ترانه های
سیاه من و تو بود
بهار بانو!
روزگار من و تو سیاه بود
مثل گیس همین ترانه ها
آجر ِ دیگری باش
شکسته ، در کنار من !
و ...رفت!!
محسن بوالحسنی
ما از یکدیگر پر شده ایم
خاموشیمان از نه از تهی بودن
از آکندگی است
ما به یکدیگر گره خورده ایم
جداییمان نه از گسسته بودن
از پیوستگی است
مثل عكس رخ مهتاب
كه افتاده بر آب
در دلم هستي
و بين من و تو
فاصله هاست
چه فايده من اگر
زيباترين شعرهاي عالم را بسرايم
و تو با حجب و حيايي دخترانه
فقط بگويي: خيلي قشنگند
وقتي كه چشم هاي تو
قشنگ تر از شعرهاي من هستند و
من هيچ وقت نتوانسته ام
چشم در چشم تو بدوزم و بگويم:
خيلي قشنگند...
از هر خیابان که می روم
باز هم به تو می رسم
حالا دیگر مطمئنم
که زمین گرد است!!!
این کاغذ های سفید
روی میز
و این قلم
در دست من
سال ها خمیازه می کشیدند
تا تو آمدی
-اگر چه برای رفتن-
حالا این کاغذ ها و این قلم
می خندند و می گریند با من
شب زنده داری می کنند با من
می میرند و زنده می شوند با من
در این اتاق
حالا فقط
گوشی تلفن خمیازه می کشد
با آمدنت فریبم دادی
یا با رفتنت؟
کاش تو را هرگز نمی دیدم
تا همیشه سراغت را
از فرشتگان می گرفتم
تا تلخ ترین شعرم را هرگز
در گوش خدا نمی خواندم
کاش تو را هرگز نمی دیدم
آن وقت
نه بغضی در گلویم بود
نه این دل شدگی
و نه مشتی شعر
قطار هميشه استعارهي جدايي نيست
از صبح اين شهر كه پيادهروهايش
بوي زيتون كال و قهوهي شبمانده ميدهد
همان تعداد مسافر ميبرد
كه شامگاه باز ميآورد
تقصير قطار نيست اگر امشب
از هيچ دريچهاش دستي
براي تو بيرون نميآيد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)