هنوز دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد...
هنوز دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد...
زین قوم چه خواهی که بدین پیشه و دانش گهواره تراشند و کفن دوز و دگر هیچ زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجا یک لوح سیه چند بد اموز و دگر هیچ
خوشا به حال ما
با صدای این کلاغ هاهنوز گذشته ای داریم..
رهاکن که در چنگ طوفان بميرم
به اين حال و روز پريشان بميرم
نه ميخواستی با تو آزاد باشم
نه دل داشتی کنج زندان بميرم
گلِ چيده ام...قسمتم بود بی تو
که در بستر خشک گلدان بميرم
اگر ايستادم نه از ترس مرگ است
دلم خواست مثل درختان بميرم
نه ... بگذار دست تو باشد تمامش
بسوزان بسوزم،بميران بميرم
شب سوز پاييز،سرمای آذر
ولم کرده ای زير باران بميرم
تووقتی نباشی چه بهتر که يکروز
بيفتم کنار خيابان ...!
کاش غم من
توفان سهمگینی بود
و من چون مرغ باران
خود را به خشم ا و می سپردم
ولی افسوس که غم من چون جویبار صافی است
که همچنان می رود
و دل مرا
چون برگ مرده ای
همراه خود من برد .
می شنوی
صدای آسمان خشمگین
ابر های غمگین
و
خش خش برگ های رنگین را
طبیعت
موسیقی اش را
در چهار فصل نهاد
تمامی این فصول ،
قطار زندگانی من و توست
که می رود شتابان
تا برسد به آخرین نت
آخرین موسیقی ،
که دیگر صدایی نخواهی شنید
جز
سکوت
سکوت
سکوت
با کبریت روشن آمده بود
و من
پر از کاه بودم
اما خیال همه را راحت کرد
دیگر از این مزرعه دانه ای غارت نخواهد شد
فقط
دلم برای کلاه حصیری تازه ام می سوزد
مردي
كه رو به چهره خورشيد مي رود
بر سايه سياه خودش
پشت كرده است .
و داستان غم انگيزي ست
دستي كه داس را برداشت
همان دستي ست
كه يك روز
در خوابهاي مزرعه گندم مي كاشت .
حضور مبهمت
لکه ی سیاهیست
بر خاطرات سپیدم
یا شاید
تنها تو سپیدی
در سیاهی من ...
به هر حال
رنگمان بهم نمیخورد!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)