کی اینو گفته ؟
حالا اسمش بیاد تو تیتراژ خلافه؟!
کی اینو گفته ؟
حالا اسمش بیاد تو تیتراژ خلافه؟!
اسمش که تو تیتراژ میاد.ولی گفته اسمم باید قبل اسم سیاوش طهمورث بیاد.
سلام
ولي من با ديدن قسمت آخر خيلي رفتم تو فكر
اينايي كه نشون داد شايد بعضي جاهاشو خوب كار نكردن روش ولي اصل قضيه عين واقعيت بود
واقعا 8سال كه جنگ بود خيليا شهيد شدن
خيليا شهيد شدن اونم به طرز خيلي بي رحمانه اي
من ديشب ناخودآگاه رفتم تو اين فكرا
اينكه واقعا شهيدان ما زحمت كشيدن و كار بزرگي كردن و واقعا ناراحت ميشم وقتي ميبينم بعضيا خيلي راحت ميان به همه چيز توهين ميكنن حتي 8سال جنگ
من كاري به اوضاع فعلي مملكت ندارم و كلا آدم مذهبي هم نيستم
ولي خوب اون زمان اين همه شهيد و جانباز به خاطر عقايدشون رفتن و جنگيدن و قابل تقديرن در هر حال
بماند اينكه بعد جنگ كسايي كه لايق نبودن اومدن رو كار و زحمات اونارو پايمال كردن ولي به نظرم هميشه احترام به اونا واجبه
ببخشيد نميخواستم معنويش كنمولي رو من يه مقدار اثر گذاشت قسمت آخر
یکی از مسافرام تو کار کامپیوتره باید بگم دو تا خوبشو برامون جمع کنه
ولی باید حواسمون جمع باشه که مادربورد داشته باشه...![]()
من فقط قسمت آخر این سریال رو دیدم !
جالب بود قسمت آخرش خوشم اومد ( بیشتر از این که آخرش تلخ و واقعی بود ، چرتو پرت عروسی نبود )
کاری به نحوه تموم شدن سریال ندارم
ولی اون صحنه ای که مرضیه و عماد توی ماشین بودن میرفتن سمت بهشت زهرا و سرود ای کاروان آهسته رو آرام جانم میرود پخش میشد
خیلی تاثیر گذار و غمناک بود
ولی با تمام این کاستی های این سریال
یه تک فریمش کلی می ارزه به صدتا سریال نرگس-فاصله ها و ....
اونجایی که پرچم ایران رو نشون داد خیلی غرور آفرین بود!
كارگردان «نابرده رنج» در گفتوگو با ايسنا:
بعيد ميدانم دوباره يك كار دهه 60 جنگي بسازم
كارگردان سريال «نابرده رنج» كه قسمت آخر آن روز گذشته با نيم ساعت تاخير پخش شد، گفت: با حركت در چارچوبها هيچ محدوديتي در ساخت اين مجموعه نداشتيم.
عليرضا بذرافشان در گفتوگو با خبرنگار سرويس تلويزيون خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، درباره تكراري شدن فضاي سريالهاي طنز تلويزيون، گفت: فرمولهايي كه يك بار جواب دادهاند زماني كه بقيه بخواهند دوباره از آن استفاده كنند هم بيننده متوجه ميشود و هم اثر لازم و جذابيت خود را از دست ميدهند.
كارگردان سريال «نابرده رنج» افزود: فضاهاي تكراري براي ساخت سريالهاي طنز اصلا خوب نيست و به نوعي تقليد محسوب ميشود و همين امر موجب ميشود آن اثر جذابيت خود را از دست بدهد.
وي در ادامه در پاسخ به اينكه با توجه به حساسيتهايي كه سريالهاي طنز تلويزيون به ويژه در حوزه دفاع مقدس دارند، آيا محدوديتهايي در ساخت مجموعه «نابرده رنج» داشتيد؟ خاطرنشان كرد: قبل از اينكه محدود شويم در چارچوبها حركت كرديم و به همين خاطر هيچ محدوديتي براي ساخت «نابرده رنج» نداشتيم؛ تقريبا ميتوان گفت اين سريال كمترين مشكل پخش را در سابقه كاري من و شايد حتي در تاريخ تلويزيون داشت.
او درباره همكاري ارگانها براي ساخت صحنههاي جنگي مجموعه «نابرده رنج» يادآور شد: به هر حال زماني كه بخواهيم يك كار جنگي تهيه كنيم يا بايد با همكاري ارتش همراه باشد يا سپاه؛ به عنوان مثال يك بخش از كارمان به سپاه مربوط ميشد كه در شهرك دفاع مقدس تصويربرداري شد و هزينههاي خاص خودش را داشت و نيز بخش عمدهاي هم با همكاري مالي ارتش بود. در كل همكاري ارگانها خوب بود.
وي در ادامه به سختيهاي كار در ساخت سريال «نابرده رنج» اشاره كرد و توضيح داد: همان طور كه پيش از اين از سختيهاي بسيار «نابرده رنج» صحبت كردم، بعيد ميدانم به راحتي دوباره بتوانم برگردم و يك كار دههي 60 جنگي بسازم.
عليرضا بذرافشان در پايان درباره بازيگران سريال «نابرده رنج» به ايسنا گفت: كامبيز ديرباز، سام درخشاني، سياوش طهورث، مينا جعفرزاده و ثريا قاسمي از انتخابهاي اولم بودند و از همان ابتدا اين بازيگران را براي ايفاي نقشهايشان مشخص كردم.
به گزارش ايسنا، سريال «نابرده رنج» به كارگرداني عليرضا بذرافشان و تهيهكنندگي محمدرضايي هر شب ساعت 23 به مدت 40 دقيقه به روي آنتن شبكه سه سيما ميرفت.
می موند همونجا٬ تسلیم میشدند! این طوری خودکشی نکرده بودند٬ در ضمن چه اسد و کژال میرفتند چه نمی رفتند بالاخره عراقی ها می رسیدند سر عماد و بقیه.بابا این اسد پنبه که کف دستشو بو نکرده بود که دو دقه دیگه نیرو کمکی میاد.........
بعدشم............اگه اسد و خانوم دکتر نمیرفتن عراقیا میریختن سرشون و همشون میمردن
من یه چند تا صحبت راجع به جعبه و مهمات و... خوندم، همچین به نظرم عجیب اومد...
اگر جعبه تو دل عراقی ها باشه و شما مجبور باشی که چندین متر بری پایین کوه و بعدش بیاری بالا٬ فقط نیروی انسانی رو تلف می کنی و نباید هر کاری بکنی! در ضمن نیروی کمکی داشت می اومد٬ یک فرار نسبی می تونست نجاتشون بده.دوستان، موقع تقسیم خشاب ها، به اسد خشاب نرسید (چون خشابش رو داد به کژال).. یعنی یکی از نیرو های انسانی خشاب نداشت... + اینکه مهمات کل افراد رو به اتمام بود... تو این شرایط طبیعیه که برای برداشتن جعبه هر کاری باید کرد!
حالا برای چی میخواستند برگردن دامنه کوه رو با جعبه بیان بالا؟ چون قبلش خود اسد به کژال که دویید رفت گفت که تو تنگه خطرناک (تو تیررس دشمنه)... طبیعتا اگه مهمات رو به محلی می بردند که به دشمن مسلط میشدند، میتونستند از عراقی ها بیشتر تلفات بگیرن و طبیعتا هم شانس زنده موندنشون بیشتر میشد و هم عملیات دشمن رو خراب می کردند...
طبیعتا اگه فشنگی براشون نمیموند باید یا وایمیستادند که اسیر میشدند (احتمالا تیرباررون) یا باید فرار می کردند (که طبیعتا با خستگی و احتمالا گشنگی!! (علی رفت مثلا شکار که عراقی ها رو دید) دوباره گیر میفتادند و تلفاتی از دشمن نمیگرفتند...
+
پایین اومدن عماد از دامنه کوه هم منطقی بود... چون اگه میخواست جعبه و جابر رو ببره بالا، صد در صد به جای اینکه تیر بخوره به پاش، تیر میخورد تو سر و کمرش!
در کل به نظر من جریان جعبه مهمات غیر منطقی نبود...
ولی اشتباهاتی هم وجود داشت... مثلا وقتی اسد و کژال تو تنگه هستند، عراقی ها راحت با آرپیجی ای یا بازوکایی چیزی، میتونستند دخلشون رو بیارن...
از نظر فیلمبرداری و زاویه دوربین هم یه نمونه اشتباهاتی وجود داشت... گاهی وقتا بیننده حس می کرد عراقی ها همه طرف هستند و کلا محاصرشون کردند...
.
بعد وقتی سرت رو میگیری بالا هی می زننت٬ فقط برای پر کردن فریم ها ! می تونی با یه جعبه سنگین بالا بری!
در ضمن من نفهمیدم مگه از افراد مونده بود که اینا داشتند این جعبه رو می بردند؟
اگه میموندن همونجا هم کشته می شدند...! شما فکر می کنی عراقی ها به گروهی که با جنگ چریکیشون خواستند جلوی عملیات مهمی رو بگیریند، چی کار می کنند؟! فکر می کنی تو اون موقعیت اسیر می بردن؟
به نظرم هیچ کاری نکردن هم تو اون شرایط (با تعریف شما) خودکشیه دیگه...
جعبه تو دل عراقی ها نبود! جعبه تو نقطه ای بود که دشما راحتر میتونست اونجا رو بکوبه و بزنه...
+
دست اسد و رفقاش یا عراقی ها نبود که کی نیروی کمکی میاد... بیسیمچی پیام فرستاده بود که نیرو بفرستید... از اونطرف پیشبینی احمد هم درست از آب درنیومد و عراقی ها فقط تو تنگه نبودن... اینجوری اون یکی دو ساعتی که پیشبینی کرده بود برای مقاومت تا نیروی کمکی برسه کمتر شد... مهماتشون هم که رو به صفری بود... منصفانش از نظر من، خود ماها هم تو شرایط واقعی یا چه میدونم جای نویسنده بودیم، رفتن به سمت جعبه مهمات رو مهمتر میدونستیم.
فرار تو اون شرایط که غیر منطقی تره... اولا گروه احمد قرار بود عراقی ها رو نگه دارند که قوای ایرانی ها قیچی نشه... فرار کردن میشد متضاد با هدفشون... بعد نیروهای عراقی ها خیلی بیشتر از اونا بود... اونا فقط به امید موقعیت استراتژیک تری که نسبت به بعثی ها داشتند پا به این درگیری گذاشتند که اونم سریع فرت شد... انرژی اونا هم به مراتب بیشتر از عراقی ها تحلیل رفته بود... طبیعتا فرارشون هم دردی رو دوا نمی کرد...
+
اسد و کژال قرار شد جابر رو پوشش بدن... ولی جابر هم تیر خورد... دلیل بالا رفتن هم مشخصه... موقعیت بهتر برای مقاومت...
قسمت قرمز رنگ:
از دید داستانی نگاه کن دادا... خوب شخصیت های داستان که نمیدونستند بیشتر افرادشون شهید شدن... موقع تقسیم خشاب ها و پخش شدنشون هفت هشت نفری بودن...
.
.
در کل نظراتمون متفاوته.. ولی نظر شما برای من محترمه...
یاعلی![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)