سر ما فرو نیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
زلف
سر ما فرو نیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
زلف
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا
سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
طلوع
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
دلکش
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
فلک
سر فروکرد از فلک آن ماه روی سیمتن
آستین را می فشاند در اشارت سوی من
خویشان
تو دانی من نمیدانم که چیست این بانگ از جانم
وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی
صلا مستان و بیخویشان صلا ای عیش اندیشان
صلا ای آنک میدانی که تو خود عین ایشانی
زنجیر
عمو زنجیر باف...بعله...
زنجیر منو بافتی...بعله....
پشت کوه انداختی...بعله...
بابا اومده...
چی چی آورده...
نخود و کیشمیش...
بخور و بیا...
باصدای چی....
خس و خاشاک
سینه عاشق یکی آبیست خوش
جانها بر آب او خاشاک و خس
چشمه
بر چشمه ضمیرت کرد آن پری وثاقی
هر صورت خیالت از وی شدست پیدا
خیال
چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
چه خیالات دگر مست درآید به میان
گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند
وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان
گورستان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)