درسته.آفرین،بیوگرافیش لطف کنید...
درسته.آفرین،بیوگرافیش لطف کنید...
افضلالدّین بدیلبن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شیروان - ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ بزرگترین قصیدهسرایان تاریخ شعر و ادب فارسی بهشمار میآید. از القاب مهم وی حسان العجم میباشد. آرامگاه او هماکنون در شهر تبریز قرار دارد.
من کودکم برای تو لبخند می زنم
قلب شکسته را همه جا بند می زنم
من چینی شکسته ی دلهای تنگ را
با یک نگاه پیش تو پیوند می زنم
من خنده ی بهاری ام احساس می خرم
با خود به شهر قصه و افسانه می برم
آبی که ریخت روی زمین جمع می کنم
بر ابر های یائسه ایمان می آورم
در کوچه های شهر شما جار می کشم
من لذت نهایی یک شعر دلکشم
همواره در تراکم شب های بی شمار
یک ماجرای عاشقی ام رقص آتشم
من هر کجای شهر شما پا گذاشتم
یک باغ گل برای تو هر بار کاشتم
حتی میان کوچه وپس کوچه های شهر
با هیچ کس به غیر تو کاری نداشتم
من گربه ی خیال تو را ناز می کنم
در خواب نازچلچله پرواز می کنم
من بقچه ی طلايی يخدان عشق را
با دست های کوچک خود باز می کنم
من آفتاب تازه ی يک صبح صادقم
من باز مانده ی گل سرخ و شقایقم
بنویس قاب کن که تماشائی است این
من خاطرات زنده ی یک مرد عاشقم
آفرین درسته.بیوگرافیش با دوستان...
شعر دیگری از عطایی که خواندنش خالی از لطف نیست
بیا نشان مرا روی سنگ ها بنویس
تمام قصه ی دلتنگی مرا بنویس
تمام زندگی ام برگه ا ی سفید امضاست
هر آنچه می گذرد در سرت بیا بنویس
نگاه کن که من از تیک تاک می مانم
سکوت عقربه ها را در انتها بنویس
دوباره شیهه ی اسب سفید می پیچد
یک اسب کوچک اینجا بکش ویا بنویس
بهانه های دلم بانگ سوت کودکی است
طنین سوت مرا تند وپر صدا بنویس
و بعد قلک تنهایی مرا بشکن
و تکه تکه هر سکه را طلا بنویس
خوشت نیامد اگر سطر سطر شعر مرا
کنار حاشیه ها بی صدا جدا بنویس
ولی نه شعر مرا بیت بیت داد بزن
سپس میان اساطیر وقصه ها بنویس
Last edited by hamed_shams; 11-07-2009 at 00:01.
دیدم چند وقته کسی شعر نذاشته با اجازه من میذارم
نکند موسم سفر باشد
ساربان خفته و بی خبر باشد
بوی باران تازه می آید
نکند بوی چشم تر باشد
سخنی از وفا شنیده نشد
نکند گوش خلق کر باشد
نکند عشق در برابر عقل
دست از پای درازتر باشد
نکند پرده چون فرو افتد
داستان ، داستان زر باشد
زیر این نیم کاسه های قشنگ
نکند کاسه ی دگر باشد
نکند آن که درس دین می داد
از خدا ، پاک بی خبر باشد
هم چو سرو ، ایستادن در این باغ
نکند پاسخش تبر باشد
نور کیوان در آسمان شب
نکند پوچ و بی ثمر باشد
مرتضی کیوان.
مرتضی کیوان قزوینی (زاده ۱۳۰۰خ اصفهان) شاعر، منتقد هنری، روزنامهنگار و فعال سیاسی و اولین ویراستار ایرانی و پایهگذار انجمن ادبی شعر سوخته بودهاست. وی همچنین وی کارمند وزارت راه در دولت مصدق بود.
وی به ادبیات روسیه تسلط داشت و نوشتارهای زیادی درباره آن نوشت. مدیریت داخلی مجله «بانو»، دبیری مجله جهان نو و عضویت در هیات تحریریه مجله کبوتر صلح در دهه ۱۳۲۰ و آغاز ۱۳۳۳۰ از عمده مسئولیتهای فرهنگی و روزنامهنگاری او بود.
کیوان همنشین برجستگان شعر و ادب آن دوره ایران بود و صمیمیترین دوست او احمد شاملو بود.
باغ، در حسرت یک رهگذر بارانی ست
و نصیب دل من، چشم ترِ بارانی ست
بیتو ای ژرفترین خاطره سبز بهار!
چشمها منتظر یک پدرِ بارانی ست
کسی انگار که آهسته به در میکوبد
باز کن قاصدکی پشت درِ بارانی ست
پنجره رنگ غریبی و صداقت دارد
دلم افسردهترین همسفر بارانی ست
دردها در شب تنهایی من می پیچند
باغ، در حسرت یک رهگذر بارانی است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)