توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
دو چيز طيره ي عقل است:دم فروبستن×××به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي...
يا بخت من طريق محبت فرو گذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد
من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر بما چو نسيم سحر نكرد
گفتم مگر به گريه دلش مهربان كنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نكرد
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من
كار كه كرد ديده ي من بينظر نكرد
درم داد و تشرف و بنواختش
به مقدارخود منزلت ساختش !
شب و بارن و نماز است و هما واز قنوت×××باقي مثنوي ام را بسرايم به سكوت...
ترا ناديدن ما غم نباشد كه در خيلي به از ما كم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روي وليكن چون تو در عالم نباشد
____
سعدي
دلي دارم كه همتايي ندارد×××به جرم عاشقي تابي ندارد...برگي از دفتر عشق...
قفا خورده عريان و گريان نشست
جهانديده گفتش اي خود پرست ...
ت بده .
تا روز آخري كه بميرم براي تو×××اين دل دل دل كند براي تو...برگي از كتاب دل...
گر خواهي كه جهان در كف اقبال تو باشد خواهان كسي باش كه خواهان تو باشد
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)