گفتی از تو بگسلم دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنیست؟
بگسلم زخویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنیست؟
گفتی از تو بگسلم دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنیست؟
بگسلم زخویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنیست؟
به کاج و چلچله گفتم
که چشمتان روشن
دوباره میتپد این دل
شنیده
بوی بهار.
به من نگاه کن!
به من که سبز بوده ام
به من که زرد می شوم.
به من که گرم بوده ام
به من که سرد می شوم.
به من نگاه کن، به من
به من که از فشار غم
شکسته ام، خمیده ام.
به من که اشک می رود
ز ناودان دیده ام.
به من نگاه کن، به من
به من که تار بوده ام
به من که پود می شوم
به من که بود بوده ام
به من که دود می شوم
به من نگاه کن، به من
به من که با تو بوده ام
به من که بی تو مانده ام
به من که بی تو مانده ام
بی تو مانده ام
بی تو...
Last edited by rahgozare tanha; 07-12-2008 at 15:38.
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم "با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دویدخونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت
نمی دانم
شابد به نسیمی که صبح گاه
در سایه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهایت عبور کرد
می اندیشی
و من به آن بادبادکی فکر می کنم
که در سپیده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهایی و ماه
ناپدید شدی
و تنها رد پایت
در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
جا ماند
پنجره را می بندم
خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود
و آفتابگردان نگاه تو
در آسمان هشتم
ناتمام ادامه دارد
و من
به یاد آن پرنده ای می افتم
که صبح
در متن بلوغ و آفتاب
ناپیدا گم شد
ناپیدا گم شد.
بگو این فصلهای سرد را باور کنم یا نه؟
بگو آیا دلم را دشت نیلوفر کنم یا نه؟
از این بیگانه ها کوچیده ام سوی نگاه تو
از آن چشم سیاهت هجرتی دیگر کنم یا نه؟
هوای چشمهایت مثل بغض آسمان ابریست
بگو پاییز چشمان تو را باور کنم یا نه؟
تمام فصل ها را خسته پا دنبال تو گشتم
بگو آیا دلم را باز عاشق تر کنم یا نه؟
چنان پیچ و خم گیسوی تو آشفته ام کرده
که حیران مانده ام با عشق پاکت سر کنم یا نه؟
حسدم میشود از نامه که بوسد دستت
یـا کـنـد سـیـر نـگـه بـر رخ و چـشـم مـسـتـت
نامه را تند نوشتم که تو در خواندن آن
اخـم در هـم بـکـنـی کـو نـشـود دل بـســتـت
نمی دانم کجایی
چشمانت چه رنگیست
نامت چیست
چگونه لباس می پوشی
اما میدانم
چه می لرزاندت
چه می خنداندت
چه می گریاندت
تو جواب معما
تو تعبیر خوابهای من
نمی دانی کجایم
چشمانم چه رنگی ست
نامم چیست
چگونه لباس می پوشم
اما می دانی
چه می لرزاندم
چه می خنداندم
چه می گر یاندم
من جواب معما
تعبیر خوابهای تو ام
داستان همیشگی عشق
زیر این سقف بلند
زیر این چرخ کبود
فارغ از بود و نبود
فارغ از همهمه وحشی شهر
من و تو دیده بهم دوخته بودیم آنروز
دل من گرم محبت
دل تو گرم امید
تن من مرتع عطشان
تن تو رود سپید
چشم من چشم تمنا
رخ تو مخمل شرم
لحظه ها ساکت و گرم
من و تو دیده بهم دوخته بودیم آنروز
من در آن روز تب آلوده تابستانی
به صمیمیت چشم تو پناه آوردم
و تو ای خوبترین خاطره ها
به من از روی سخا بخشیدی
جنگل شب زده چشمت را
و من آنجا گفتم:
«در نظر بازی ما بیخبران حیرانند»
و تو خندیدی و گفتی: آری،
«عشق داند که در آینه سرگردانند»
اینک ای رهسپر وادی کوچ
سالها رفته از آن روز بزرگ
سالها رفته که دوریم ز هم
سالها رفته ولی ....
من از آن روز تب آلوده تابستانی
خاطراتی به نهانخانه خاطر دارم
که شکوفایی اشعار مرا الهامی است
و مرا با همه ناآرامی
یاد آن خاطره ها آرامی است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)